برای زندگی کردن تو این گوشهی دنیا ؛
آدم باید از فولاد باشه تا بتونه دووم
بیاره .
خاموشم .
آیا ما تا آخرش قرار است بافندهی رویاهایی باشیم که زمان وقوعشان هیچوقت مصادف با برنامه هایمان نیست؟
دیگه تموم شد دیگه نمیرم دنبالش ، دیگه پیشو
نمیگیرم ! دیگه کاری به کارش ندارم و هر دفعه فقط زر مفت میزنم !(:
ملالی نیست ، عادت کرده ایم به حزن و شب های سیاهی که سیاهیشان توی ذوق میزند .
خستم از این زندگي که برام دیگه مثلِ
قبل نیست و تکراري شده، مثله رادیویی
ك گیر کرده، زندگي منم همینطور.
تو رفتي و من بیتو تنهايِ تنهام، تو رفتی و
من خستم، خسته از ادامه دادن به زندگي.
وجودِ من بخاطرِ وجودِ تو بود .
ادامه زندگیم بسته به زندگيِ تو بود .
و مرگِ من وابسته بود به رفتنِ تو .
تو سه چیز رو از من گرفتی: وجودم رو،
زندگیم رو و در اخر سر، مرگم رو =))).