eitaa logo
کانال ورزش سه ✅ | فوتبال برتر |⚽✅🇮🇷ایران استقلال| پرسپولیس خبر ورزشی اخبار ورزشی|سپاهان ورزش۳
10.8هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
20.6هزار ویدیو
56 فایل
🏳️کانال اخبار ورزشی درایتا✔️⚽⛹️. مدیریت: @kmylll جهت رزرو تبلیغ 👇 https://eitaa.com/joinchat/179306566C317ae49091 . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ خاطره‌‌ای از یکی از نزدیکان آیت‌الله بهجت (ره) ✍نزدیک ماه رمضان خانواده ما باردار بود و من می‌خواستم به مسافرت بروم. برای خداحافظی و التماس دعا خدمت آقای بهجت رسیدم. ایشان برایم دعا کردند و فرمودند :« در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد اسمش را محمد حسن بگذارید. » بنده به ایشان چیزی نگفتم و ایشان هیچ اطّلاعی نداشتند که خانوادۀ ما باردار است و طبعاً راهی نبود برای اینکه بدانند فرزند پسر است یا دختر و کی متولّد می‌شود، بچه‌ی ما شب نیمه‌ی ماه رمضان که تولّد امام حسن علیه‌السلام بود متولّد شد و ایشان جلوتر اسمش را گذاشتند و فرمودند: «اسمش را محمد حسن بگذارید » 📚فریادگر توحید، ص ۵٩ @ajaebejahan
❗️ 💢آیت الله بهجت (ره) : 🔸اگر کسی طالب هدایت و معرفت خدا باشد و در طلب ، جدی و خالص باشد ، در و دیوار باذن الله ، هادی او خواهند بود . @ajaebejahan
✨🌹✨ مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه @ajaebejahan
✅داستان کوتاه ✍مردی مادر پیرش را سالیان سال مراقبت می‌کرد و زندگی خویش بر خود تباه کرده بود. روزی بزرگی را گفت: به گمانم در دنیا من تنها فرزندی باشم که مادرم مرا هفت سال مراقب بود تا بزرگ شوم ولی من بیست سال است که او را در سن پیری مراقب هستم که اتفاقی برای او نیفتد. آن بزرگ گفت: تو بیست سال است مادر خود را مراقبی، اما مراقبت تو انتظاری برای مرگ اوست ولی مادرت هفت سال مراقب تو بود، انتظاری برای رشد و بزرگی تو و کمال تو! پس بدان تو هرگز نمی‌توانی زحمات مادر خود را جبران @ajaebejahan
✍استادي می گفت : صبح ها که دکمه هاي لباسم را مي بندم ، به این فکر مي کنم که چه کسي آنها را باز خواهد کرد ؟ خودم یا مُرده شور ؟ دنیا همین قدر غیر قابل پیش بیني است. به آنهايي که دوستشان دارید، بي بهانه بگوييد : دوستت دارم. بگوييد : در این دنیاي شلوغ ، سنجاقَت کرده ام به دلم. بگوييد: گاهي فرصت با هم بودنمان ، کوتاه تر از عمرِ شکوفه هاست. 🌱 بودن ها را قدر بدانيم ! " نبودن ها " همين نزديكي ست ... @ajaebejahan
✨﷽✨ 🔴 چرا مریض می شویم⁉️ 🔰 پاسخ این سوال، در بیان امام حسین علیه‌السلام است: ✍ امام حسین علیه السلام فرمودند: روزی امام علی علیه السلام به عیادت سلمان فارسی رفت و به او فرمود: امروز با این مریضی ای که داری، حالت چه طور است؟ سلمان گفت: یا امیرالمومنین! خدا را زیاد حمد و ستایش می کنم، ولی از شدت درد و زجر، به شما شکوه و ناله می کنم. حضرت فرمودند: سلمان! زجر و درد نکش ( و این گونه شکوه نکن. )، زیرا هر شیعه ای که مریض می شود، قطعا این مریضی به خاطر گناهی است که قبلا انجام داده و این درد و مرض، باعث تطهیر و پاک شدن شیعه از گناه می شود. سلمان گفت: اگر این گونه باشد، ما هیچ اجری جز تطهیر نداریم. ( یعنی هر کار نیکی که انجام داده باشیم، به خاطر آن خداوند ما را مریض می کند تا گناهان ما هم بخشیده شود؛ لذا تمام اجرهای ما در همین دنیا، صرف پاک شدن گناهان می شود. ) حضرت فرمودند: سلمان! اجر شما وقتی به شما می رسد که بر این درد و مرض صبر کنید و وقتی مریض شدید، در، درگاه خدا تضرع و دعا کنید و همین تضرع و دعا باعث می شود که برای شما حسنات نوشته شده و مقام معنوی شما بالاتر رود. ( پس اجر شما در صبر بر درد است، ) و این درد و مرض، فقط برای پاک گرداندن شما است. سپس سلمان پیشانی حضرت را بوسید و گریه کرد و گفت: یا امیر المومنین! اگر تو نبودی، چه کسی این مسائل را برای ما تفکیک می کرد و به ما می @ajaebejahan
📚! مؤلف «لعمات» می‌نویسد: استاد ما جناب شیخ حسن فرزند شیخ جعفر کبیر صاحب کتاب کشف الغطاء روزی در مجلسی فرمود: شیخ کبیر شب‌ها پس از اندکی خواب، برمی خاست و تا وقت نماز شب به مطالعه می‌پرداخت. بعد تا سپیده ی صبح به نماز و تضرع و مناجات مشغول می‌شد. شبی ناله ی او را شنیدیم و مثل این بود که بر سر و روی خود می‌زند. ما برادران با نگرانی به سویش دویدیم، او را با حالتی منقلب مشاهده کردیم که دامنش از اشک پر آب بود و به سر و صورت خود میزد. ما دست او را گرفتیم و علت این امر را از وی پرسیدیم، فرمود: از من خطایی سر زده است؛ زیرا اول شب مسئله ای فقهی در نظرم بود که علمای بزرگ حکم آن را بیان کرده اند و می‌خواستم دلیل حکم را از احادیث اهل بیت ملاحظه کنم. چند ساعت کتب اخبار را مطالعه کردم و سندش را نیافتم و خسته شدم و از روی خستگی گفتم: خداوند علما را جزای خیر دهد، حکمی کرده اند بدون دلیل. سپس خوابیدم، در عالم خواب دیدم برای زیارت حضرت امیر مؤمنان روانه ی حرم مطهر هستم، وقتی به کفش کن رسیدم، دیدم پیش صفه، فرش است و منبری بلندپایه در صدر مجلس وجود دارد و شخص موقری با صورت زیبا و نورانی بالای منبر قرار گرفته و مشغول درس دادن است. از کسی پرسیدم: این افراد کیستند و آن که بر فراز منبر است کیست؟ گفت: او محقق اول، صاحب شرایع الاسلام است و اینها که زیر منبرند، علمای شیعه هستند. من خرسند شدم و با خود گفتم: چون من هم از این گروهم، البته مرا احترام خواهند کرد. وقتی از کفش کن بالا رفتم، سلام کردم؛ ولی با اکراه و ترشرویی به من جواب دادند و جایی برای نشستن به من نشان ندادند. از این پیشامد ناراحت شدم و رو به محقق عرض کردم: مگر من از فقهای شیعه نیستم که با من این گونه رفتار می‌کنند؟! دیدم محقق باکمال خشونت فرمود: ای جعفر! علمای امامیه زحمتها کشیده اند و خرج‌ها کرده اند تا اخبار ائمه اطهار را از اطراف شهرها از راویان جمع آوری کنند و هر حدیثی را در محل خود قرار دهند تا امثال شما بدون زحمت و مشقت، آن را ببینید، شما به قدر چند ساعت روی فرش نشسته و اندکی کتاب از کتب حاضر را ملاحظه کرده ای و هنوز همه ی کتابهایی را که نزدت موجود است ندیده ای، فورا به علما اعتراض کردی و به آنها نسبت دادی که بدون سند و دلیل، فتوا داده اند، در حالی که همین مرد حاضر که پای منبر نشسته است در چند جای کتاب خود حدیث این حکم را نوشته و آن کتاب، بین کتب شما موجود است و مؤلف آن، همین شخص است که ملا محسن فیض کاشانی نام دارد. شیخ جعفر می‌افزاید: در این هنگام از کلام محقق لرزه بر اندامم افتاد و از خواب پریدم و از گناه خود و پشیمانی از آن، به این حالت شده‌ام که مشاهده @ajaebejahan
📚حکایتی از بزرگمهر حکیم بزرگمهر وزیر ‌‌ دعوی دانستن زبان حیوانات می کرد و انوشیروان مترصد فرصتی بود تا صدق آن را معلوم کند. تا روزی که با هم برای گشت و گذار رفته بودند و پادشاه بر کنگره خرابه ای دو جغد کنار هم نگریست و با تمسخر از وزیر خواست که برود و ببیند چه می گویند. بزرگمهر نزد جغدها رفت و بعد از لحظاتی برگشت و گفت: قربان یکی از جغدها پسری دارد و نزد جغد دیگر که دختر دارد به خواستگاری آمده. جغد صاحب دختر صد خرابه مهریه طلبید و جغد صاحب پسر به او گفت: اگر زمانه چنین و سلطان زمان نیز همین باشد به عوض صد خرابه، هزار خرابه پشت قباله دخترت اندازم.... گر مَلک این باشد و این روزگار زین ده ویران دهمت صد هزار @ajaebejahan
🔴 همراهی عمل صالح و عمل زشت ✍ قاضی سعید قمی به نقل از مرحوم شیخ بهایی می‌گوید: در اصفهان رفیقی داشتم که خیلی وقت‌ها به قبرستان می‌رفت و بر سر مزاری به دعا و تفکر مشغول می‌شد. روزی دیدمش رفتم. از او پرسیدم: در قبرستان چیز عجیبی ندیده ای؟ گفت: چرا دیروز جنازه ای را آوردند و در گوشه ای به خاک سپردند. پس از مدتی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیایی نبود. متحیر شدم و به اطراف نگاه کردم ببینم این بو از کجاست. ناگهان صورت جوانی بسیار زیبا را دیدم که با لباسی فاخر نزدیک همان قبر رفت و ناگهان ناپدید شد. طولی نکشید که بوی گند بسیار متعفنی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به این بدی را نبوییده بودم. ناگهان سگی را دیدم که بوی گند از او بود. او هم به طرف همان قبر رفت و یکدفعه ناپدید شد. در همین لحظات تحیر و تعجب دیدم همان جوان زیبا و معطر با حال بد و مجروح از قبر خارج شد و از همان راهی که آمده بود بر گشت. دنبال او رفتم و از او خواهش کردم حقیقت حال را برای من بگوید. گفت: من عمل صالح این مرد بودم و مأمور بودم با او باشم. ناگاه سگی را که دیدی آمد که او گناهان و عمل زشت او بود. و چون اعمال زشتش بیشتر بود، بر من غلبه کرد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً با او هست تا پاک شود و نوبت من فرا رسد تا بتوانم با او باشم. شیخ بهایی بعد می‌فرماید: این مکاشفه صحیح است، چرا که مسألة تجسّم اعمال و به صورت‌های مناسب آخرتی درآمدن، از عقاید مسلّم ماست. گندم از گندم بروید جو ز جو این همان مطلبی است که بارها عرض شد که بهشت و جهنم را از جای دیگر برای ما نمی آورند. ما با خود از اینجا می‌بریم و همین اعمال خوب یا بد ما مصالح بهشت و جنهم @ajaebejahan