فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دفاع_مقدس
💠۱۰اردیبهشت ۱۳۶۱ سالروز
عملیات بیت المقدس
🌷کلام حاج احمدمتوسلیان،
فرمانده تیپ محمد
رسول الله(ص)
پس از انجام اولین مرحله
ازعملیات
آزادسازی خرمشهر
✅@vaslekhooban
#یاد_یاران
🌷کلاهی برای شناسایی🌷
💠قبل ازعملیات بیت المقدس
به خاطر گرمای هوا ، همراه با
تعدادی ازبچه های ذخیره کلاه
پارچه ای تهیه کردیم و هرکدام
اسم و مشخصات خود را روی
لبه کلاه نوشتیم و به شوخی
می گفتیم: اگر چیزی از بدنمان
نماند لااقل از روی کلاه مان
شناسایی بشویم !
این شوخی در مورد این شهید
عزیز واقع شد ، یک روز بعد
از باز پس گیری جاده ی دوم،
وقتی برای جستجوی مفقودین
رفتیم ، تنها قسمتی از کلاه
عبدالحسین پیدا شد...
♦️راوی :همرزم شهید
عبدالحسین نوروزی نژاد
از عملیات بیت المقدس
✅ @vaslekhooban
#دستخط_ناب
🌹دست نوشته های روزانه و
ناب شهید علی بلورچی در
محاسبه ی نفسش.
🔶۴شنبه ۱۱ اردیبهشت ۶۴🔶
🔶۱- مشارطه انجام نشد.
🔶۲-نفس تاحدودی غالب بود.
🔶۳- کنترل نفس از عقل
خارج شد.
🔶۴-ذکر و وِرد درحدّ خوبی
نبود.
🔶۵- یاد مرگ کم بود.
🔶۶-حُب دنیا و رفیق دوستی
وجود داشت البته تا بعد از
ظهر نسبتاًخوب بود امابعد
ازظهر غفلت صورت گرفت
و این ترک اولی،انجام شد.
🔶۷-تفکر و مراقبه زیاد نبود.
🔶۸-نمازمغرب و عشاء حقش
نسبت به خودم ادا نشد.
🔶۹-کنترل شکم خوب نبود.
🔶۱۰- مقداری از وقت را
اتلاف کردم.
🔶۱۱- قرآن نخواندم و
توفیقش حاصل نشد.
✅ @vaslekhooban
4_5929534606503052934.mp3
14.24M
#کلام_رهبری
💠سخنان مهم رهبر معظم
انقلاب در دیدار معلمان
و فرهنگیان.
🔹۱۱ اردیبهشت۱۳۹۸🔹
✅ @vaslekhooban
#یاد_یاران
🌹معلم شهیده🌹
معلم بود،معلمی نمونه و پر تلاش. آن روز پدر نگذاشته بود تنهابرود کهنوج. گفته بود مادرش را هم همراهش ببرد. برایشان بلیط گرفت و طاهره اش را بوسید واو را راهی روستای محل خدمتش ، «بارگاه» کرد.
اتوبوس در دل شب پیش می رفت. مادر کنار طاهره نشسته بود. خوشحال بود.
آرام گفت:مادر..
:جانِ مادر!
:مادرجان مواظب بچه ها باش، مواظب نمازهایشان باش.به من قول داده اند هر روز قرآن بخوانند. شما متوجه شان باش.
مادرنگران شدوگفت:تو هم مواظب
خودت باش.
طاهره چشم هایش را بست و گفت:مادر! می دانی امشب چه شبی است؟... شب شهادت خانم فاطمهٔ زهرا است.
مادر گفت:یا زهرای مرضیه!
با آوردن نام حضرت زهرا، مادر دید که اشک صورت طاهره را پوشانده، دلش تکان خورد. به او گفت:کمی بخواب مادر. راه دراز است و فردا یک عالمه کار داری.
چیزی از حرف مادر و دختر نگذشته بود که سرعت اتوبوس کم شد. راننده بیرون را به دقت نگاه کرد و ناگهان ... صدای شلیک تیر...، تیر پشت تیر. اتوبوس ایستاد. فریادها به هوا رفت:
اشرار...از ماشین پیاده شوید،
سنگر بگیرید. اشرار حمله کردند.
راننده فریاد زد: پیاده شوید ببینید این لامذهب ها چه کار می کنند.
مادر سراسیمه از جا بلند شد،رو به طاهره کرد داد زد:
طاهره جان، طاهره جان پیاده شو. مادر! طاهره جان...
مادر،چادر طاهره را کنار زد.
و ناگاه خشکش زد... پهلوی او با تیر دریده شده بود، صورتش؛کبود کبود، مثل یاس بنفش. مادر فریاد کشید:یا شهیده مظلومه! یا فاطمهٔ زهرا.
دختر پر کشیده بود.حالا مادر مانده بود و پیکر بی جان طاهره...
✅ @vaslekhooban
وصل خوبان
#سالروز_شهادت ♦️ترور استاد...♦️ 🌷در چنین روزی در سال ۱۳۵۸ استاد مرتضی مطهری توسط
#یاد_یاران
🌹ترور استاد...🌹
🔷جلسه تا ۱۲شب طول کشید. آقای حاج ترخانی بعد از جلسه به آقای مطهری گفت اگر ماشين نداريد من شميران ميروم در خدمتتان باشم. ايشان هم پذيرفتند.من با آقای حاج ترخانی يك مساله خصوصی داشتم كه دم در صحبت ميكرديم. آقای مطهری به لحاظ رعايت احترام و ادب با فاصله ۳۰ قدمی در اول كوچه منتظر ما شد تا صحبت ما تمام شود.من هم با دقت آقای مطهری را نگاه ميكردم كه ناگاه جوانی كه در تاريكی شب دقيقا سن و قيافهاش قابل تشخيص نبود از سمت پايين به سمت ايشان آمد و صدا زد آقای مطهری! ميخواست مطمئن شود ايشان آقای مطهری است. آقای مطهری برگشت به طرف او پاسخ داد بله! در يك لحظه جوان تيری به سر او شليك كرد.با همان ضربه آقای مطهری به زمين افتاد و ديگر حركتی از خود نشان نداد. ضارب به سرعت در تاريكی شب فرار كرد.من وحشتزده فرياد زدم: آقای ترخانی ،مطهری را زدند. ايشان كه متوجه صدای گلوله نشده بود از فرياد من حيرت كرد و گفت چی می گی؟! گفتم ببين آقای مطهری را كشتند. او به سمت در حياط رفت و زنگ تمام طبقات را زد و کمک می طلبید.همه با سرعت از پلهها پايين آمدند و سوال میكردند چه شده؟! ما به آنها اشاره كرديم كه آقای مطهری آنجا افتاده است. آنها به طرف او شتافتند و او را بلند كرده و به سوی اتومبيل آقاي حاج ترخاني بردند و همگي به سوی بيمارستان طرفه كه نزديكترين بيمارستان آن محله بود به راه افتادند.من ماندم و تاريكی شب و حيران و پريشان ...
صبح خيلی زود راديو را گرفتم قرآن میخواند فهميدم كار تمام شده است. وقتی خبر ترور آقاي مطهری پخش شد همه متأثر شدندمهمتراز همه، امام بشدت متاثر و متحير شدند به طوری كه امام فقط در مرگ مطهری بشدت گريستند....
🔹راوی:مهندس كتيرايی عضو شورای انقلاب و شاهد عينی ترور استاد مطهری🔹
✅ @vaslekhooban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_امام
▪️بعد از شهادن شهید مرتضی
مطهری امام (ره) این گونه
فرمودند:
💠آقای مطهری رامن بهتر ازشما
می شناسم ومن خیلی به ایشان
علاقه داشتم. مصیبت، مصیبت
بزرگی است ، لکن آن چیزی که
آن را بر انسان آسان میکند این
است که ایشان در راه اسلام
شهیدشده اند وما هر چه در راه
اسلام بدهیم، باز هم کم است.
✅ @vaslekhooban
seyedmajidbanifatemeh-@yaa_hossein.mp3
2.99M
#شب_زیارتی
💠توی نقشه ی جهان
یه سرزمین دل می بره
خوبا رو بدا رو با همدیگه
درهم میخره...
✅ @vaslekhooban
#دستخط_ناب
🌷شهید مجتبی مسعودیان:
💠حالاکه من اینجا نشسته ام
جز شادی هیچ چیز در سرم
نیست و تنها به بهشت و
خودم فکر میکنم که من در
آخر به کجا خواهم رفت؟
من دوست دارم مانندحمزه
شهید بشوم.
اگر بتوانم...
یک کاربرای انقلاب و اسلام
خود بکنم ، همین است که
خونم را برای اسلام بریزم.
باید بجنگم در برابر نفس
خود تا خداوند مرا در راه
خود قرار بدهد.
🌹شهادت:
عملیات بیت المقدس
✅ @vaslekhooban
4_409655050139336854.mp3
2.14M
#جمعه_انتظار
💠سلام آقا، فدای تو
غُصه ی من غمای تو
✅ @vaslekhooban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_ناب
💠کلام ماندگارشهيد مطهری
درباره انقلاب اسلامی و
امام خمینی(ره)
🔹آبان ۱۳۵۷🔹
✅@vaslekhooban
26.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بدون_تعارف
🌷مجید بربری🌷
🔷صحبت خانواده شهید
مجیدقربانخانی
معروف به مجیدبربری
که بعدها به مجیدسوزوکی
معروف شد:
♦️داعشیها پیکرمجید را آویزان
کردن و روش اسید ریختن و بعد
آتش زدند...
♦️همیشه میگفت آمریکافقط لب
و دهنه،هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
♦️کسایی که توی محل پول
نداشتن خودش پول نونشون رو
حساب میکرد...
♦️توی بین الحرمین گفته بود:
امام حسین آدمم کن.
✅ @vaslekhooban
#کرامت_ناب
🔷همه را دعوت کن...🔷
💠بعد ازشهادت همسرم هرسال
فامیل دور هم جمع می شدیم
و مراسم سالگرد می گرفتیم.
در یکی از این سالها که گوشت
سهمیه بندی شده بود و به
سختی پیدا میشد به هر دری
که زدم و هرجا سفارش کردم
گوشت پیدا نکردم.
به ذهنم رسید که عدس پلو
بدون گوشت درست کنم،
یا برای مدتی مراسم را عقب
بیاندازم. از طرفی هم از این
که نمیتوانستم مراسم ساده ای
بگیرم خیلی ناراحت بودم.
شب با ناراحتی خوابیدم،
همسرم را در خواب دیدم که
آمد وگفت:
زهرا اصلاً نگران نباش ،همه را
دعوت کن ومراسمت را بگیر.
فردا همه چیز درست میشود!
صبح که شد اول وقت یکی در
زد. در را باز کردم. یکنفر غریبه
بود. یک ران بزرگ گوشت به
من داد و گفت:
این رابگیر و مراسِمت را
برگزارکن...
می خواستم قیمت گوشت را
بپرسم که او خداحافظی کرد
و رفت...
🔸راوی:همسر شهید
محمدعلی پلنگی
🌷شهادت:
دهم اردیبهشت ۶۱
عملیات بیت المقدس
✅ @vaslekhooban