#دستخط_ناب
🔰محاسبه ی نفس🔰
🌷دست نوشته های روزانه
و ناب شهیدعلی بلورچی
در محاسبه ی نفسش.
🔸نتیجه اعمال یکشنبه
۱۶ تیر ۶۴
🔸۱-همواره خدا را ناظر بر
اعمالت بدان و سعی کن
درک کنی که او از همه
چیز حتی رگ گردنت هم
به تو نزدیک تر است.
🔸۲-دائم ذکر لا اله الا الله
بگو و اگر از کار فراغت
پیدا کردی، دائم قرآن
بخوان که این ها سبب
فراموشی دنیا می شود
و دائم یاد خدا باش.
🔸۳-سکوت کن،سکوت کن،
سکوت.
🔸۴-به هنگام موتور سواری
خیلی مراقب باش هوای
نفس غلبه نکند.
انشاءالله.
اللهم صل علی محمد و
آل محمد.
✅ @vaslekhooban
وصل خوبان
#دیدار 🍃دختر بی بی🍃 💠با نوری که درچشمانش مانده، به دور دستهایی از جنس همیشه ماندن چشم دوخ
#دیدار
🌷دخترِ بی بی🌷
🔷تاخواستیم وارد شویم ،اجازه نداد،برادر شهید بود ،بزرگتر از احمد، گفت:
چند لحظه بایستید تا برگردم.
بر میگردد اما با منقلی نُقلی و زیبا در دست که در آن اسپند دود کرده بود. عجب بویی؟ وارد که میشویم، مادر شهید رحیمی که پای بلند شدن ندارد باخوش آمدگفتن به جمع ما ما را دعوت به نشستن میکند .
می نشینیم و برای سلامتی اش صلواتی میفرستیم...مادر روی تخت آرام گرفته. روبرویش کنج اتاق سماوری زیبا چشمت را میگیرد. کلام مادر تو را به خود می آورد:
مادر ... دائما روشنه همیشه ی خدا...
سماورم منتظره تا یکی بیاد تو...
و دو باره نگاهم اتاق را دور میزند تا به استکان نعلبکی طرحدار قدیمی روی میز چوبی بی بی گره می خورد...بوی گذشته تو را محصور میکند .
استکان چای را که تعارفت میکنند و با نعلبکی ، به دست میگیری، حس چای مجلس امام حسینی در تو گل میکند...یک حس غریب آشنا...
از احمد که می پرسیم، برادر شهید به کمک مادر می آید و بدون هیچ تاملی میگوید:
مادر ما پنج پسر به دنیا آورد. ما خواهری نداشتیم اما احمد آقای ما شده بود دختر بی بی ... همه ی خانواده و فامیلها اورا دختر بی بی صدا میزدند...
اصلا آچار فرانسه ی فامیل و اهل محل بود. او سومینِ ما بود که به دنیا آمد ... اگر کسی به مشکلی بر میخورد به سراغ احمد می آمد حلال مشکلات بود...نمیگذاشت مادر دست به سیاه و سفید بزند آشپز ماهری نبود که بود ،لباسها را به خوبی نمی شست ، که می شست. دست به جاروش هم حرف نداشت ...سراپا شده بود دختر بی بی. بهش حسودیمان میشد.اصلا جدایی بین مادر و احمد غیر ممکن بود ... تا اینکه ...
نگاهمان را به مادر گره میزنیم، سخت به حرف های پسرش گوش می داد...
و برادر ادامه میدهد :
تا اینکه رفت .سال ۶۳ بود که رفت. چه رفتنی؟ سومار شد محل پرپر شدنش...از اون به بعد مادر ما شکسته شد...
مادر که این حرفها را می شنید گاه گاهی چادر را به روی سرش می کشید و تکان شانه هایش نشان می داد به یاد دختر بی بی اشک میریخت...
💠پرچم حسینی را که باز میکنیم مادر با حال نه چندان مساعدش آن را به جلوی صورت می گیرد، بوسه ای طولانی بر نام حسین میزند و آن را بر سر و رویش میمالد.
با نوای السلام علیک یا اباعبدالله که فضای اتاق ، پر می شود،گریه امانش را می بُرد...
🔷خنده زمانی بر کنج لبانش جان میگیرد که به مناسبت میلاد امام هشتم، ضامن آهو،مولودی خوانده میشود...و او با کلام خیرش، دعایمان میکند که انشاالله بریم زیارت امام حسین و امام رضا(ع)...
و از خدا میخواهد که انشاالله مراد همه مون رو خدا بده ...
آمین ما هم بلند می شود...
آمین...
✅ @vaslekhooban
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگر
💠چادر من!
چرا عوض شده ای؟
از وقارت
چقدر کم شده است؟
✅ @vaslekhooban
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خبر
🌹شهدا آمدند...🌹
💠پیکرهای مطهر ۴۴شهید تازه
تفحص شده دوران دفاع مقدس
امروز پنجشنبه ۲۰ تیر ماه وارد
کشور شدند.
🌷این شهدای والامقام که طی
دو ماه اخیر در مناطق عملیاتی
شلمچه، کتیبان، شرق دجله و
زبیدات،کاوش شده اند،مربوط
به عملیات های رمضان، محرم،
خیبر، کربلای پنج و تک دشمن
در سال ۶۷ هستند.
✅ @vaslekhooban