eitaa logo
👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
332 ویدیو
4 فایل
💥 هو الرزاق 💥 جهت رزرو تبلیغ فقط و فقط 🔴به ایدی زیر مراجعه کنید 👇 خانم ترکی مدیر گسترده ونوس @z_t1369 کانال واریز👇 @venus_variz
مشاهده در ایتا
دانلود
100 کا پست آزاد عمومی جز رمان و بانوان کایی 8000😍
شوهرم رضا 37 سالشه و راننده ماشین سنگینه و سوخت از بندر عباس میاره مشهد و اکثر مواقع خونه نیست. یه روز طاهره خانوم (همسایمون)گفت: دخترم حواست به شوهرت باشه،بعضی خانوما توو مسیر راننده‌ها وایمیستنو... حرف طاهره خانوم مثل خوره به جوونم افتاده بود،تا یه روز که شوهرم خواست بره سمت بندر یه دوربین کوچیک توو کابینش گذاشتم و وقتی از بندر اومد سریع دوربین و برداشتمو یه مرتبه دیدم شوهرم..😱👇 https://eitaa.com/joinchat/4191486495Cd7848c9260 سرگذشت تلخ زندگیم☝️❤️‍🩹❤️‍🔥
200 کا پست آزاد عمومی جز رمان و خبری ها و سیاسی سوم چهارم آخرین 10000😍 .
150 کا پست آزاد عمومی جز رمان کایی 8500😍
📌گسترده ونوس💫🌸 گروه اول👇10000😍سوم چهارم آخرین تک بنر https://eitaa.com/joinchat/2296250404C43a853de42 گروه دوم 👇8500😍 https://eitaa.com/joinchat/3016949796C441f887f93 گروه سوم👇8000😍تک بنر عمومی جز رمان و بانوان https://eitaa.com/joinchat/2903048424C545f1ee24c ‌.
ناصر آقا راننده اسنپ بود و چند دفعه ای باهاش برا خریدو کارهای دیگم بیرون رفته بودم و بهش اعتماد کردم. تا اینکه یه روز دخترم نرگس که 16سالشه خواست از خونمون خیابون طبرسی(مشهد)بره موجهای آبی زنگ زدم به ناصر آقا اگه زحمتی نیست سلنا رو برسونید موج های آبی،بعد نیم ساعت سلنا با ناصر آقا رفت سمت موج های آبی،ساعت نه شب بود زنگ زدم به سلنا گوشیش در دسترس نبود خیلی نگرانش شده بودم،ساعت دوازده شب سلنا پیام داد که مامان یه چیزی بهت میگم نگران نشی و به باباهم چیزی نگی،گفتم دختر خبر مرگت معلوم هست کجایی؟گفت مامان من...😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3548053644C47376e14a6 به هر کسی اعتماد نکنید❌❌😭
200 کا پست آزاد عمومی جز رمان و خبری ها و سیاسی سوم چهارم آخرین 10000😍 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ عاشق غذای محلی هستی بلد نیستی درست کنی😢 یه کانال پیدا کردم محشره👌😍 🥘 🥙 🥩 🍗 🌶 🌹آموزش غذاهای محلی با نکاتش👇 https://eitaa.com/joinchat/2614558741Cc7d4e729a6 خانمایی که همسرای نون خور دارن و زیاد اهل برنج نیستن بیان آموزش 50 جور غذای نونی و خوش خوراک گذاشتم👆
⚡️اسمش آیدا بود. ۱۱ سال ازم بزرگتر بود!تو فضای مجازی باهاش آشنا شده بودم باهمه فرق داشت، یه ازدواج ناموفق داشت و همین بود که اینبار قدر زندگی رو بیشترمیدونست...هزار بار امتحانش کرده بودم با اعصبانیتم،با بی پولیم، حتی با رفتنم... اما اون همچنان باوفا بود و دوستم داشت بلاخره تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم نمیدوستم چطور با مادری که نفسش به نفسم بنده این اختلاف سنی رو بیان بلاخره گفتم... گفتم و تا بخودم اومدم دیدم مادرم سریع یه دختر ب اسم فاطمه رو نشونده تو محضر کنارم... کم کم دلبسته ی فاطمه شدم... غافل ازینکه یجای دنیا دل شکستم ! یه سال از نامزدیم گذشته بود که یهو آیدا.... 🔴 ادامه داستان باز شود
پست آزاد نامحدود 🤩🤩 عمومی جز رمان اولین دومین 13000😍 آخرین 11000😍 معمولی 9500😍