eitaa logo
•|وصـٰال|•
346 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
136 فایل
بسم‌اللھ'🌱 •. نمیشه توی کار نیارید! زمین باتلاقیه که باشه! برید فکر کنید چطور میشه ازش رد شد.. هرکاری راهی داره.. #شهیدحسن‌باقری
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🍃 تمام‌ روز راباخاطراتِ‌ خویش‌ درجنگم بخوان از اشڪ چشمانم ڪه بیش از پیش دلتنگم ... :)
✨ ☁️⃟♥️ اون دخترۍ ڪه تو گرما چادر سرش میڪنه🧕🏻 خُل نیست:| گرمشه! اما یاد قول امانت داریش به مادرش زهرا میفته :)🌿
༻﷽༺ مینشینم چو گدا بر سر راهت ای دوست شاید افتد به من خسته نگاهت ای دوست به امیدی که ببینم رخ زیبای تو را می‌نشینم همه شب بر سر راهت ای دوست 🌸✨ ♥️🌱
رفقا نظری 🌸 خواسته ای🌺 پیشنهادی🌼 انتقادی🌹
در کلاس عاشقی شاگرد نوپایت منم مینویسم با غلط: " من دوصتط دارم فغت " 😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اجازه نده دنیا خنده رو از لبات بدزده 😍
منوازخودم‌بگیرخودتوازم‌نگیر . . به‌خدامن‌ازهمه‌به‌غیرخودت‌خسته شدم ...(:💔 السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
هدایت شده از تبادلات پر جذب یا زینب
داستان یک لحظه بخون⭕️⭕️ پرتو اول🍃🕊 🍃🕊 ☀️ ✨ پیامبر موهاى تو را از روى صورتت کنار زد، با دستهایش اشک چشمهایت را سترد، دو دستش را قاب صورتت کرد، بر چشمهاى خیست بوسه زد و گفت : ((یک کلام بگو چه شده دخترکم ! روشناى چشمم ! گرماى دلم !)) هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمى داد. پیامبر یک دستش را به روى سینه ات گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند و دست دیگرش را زیر سرت و بعد لبهایش را گرم به روى لبهاى لرزانت فشرد تا مهر از لبانت بردارد و راه سخن گفتنت را بگشاید: حرف بزن میوه دلم ! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن! دیدم . دیدم که طوفان به پا شده است . طوفانى که دنیا را تیره و تاریک کرده است . طوفانى که مرا و همه چیز را به اینسو و آنسو پرت مى کند. طوفانى که خانه ها را از جا مى کند و کوهها را متلاشى مى کند، طوفانى که چشم به بنیان هستى دارد. ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختى کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید. خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر از تهاجم طوفان در امان بمانم . طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم ریشه کن کرد و من میان زمین و آسمان معلق ماندم . به شاخه اى محکم آویختم . باد آن شاخه را شکست . به شاخه اى دیگر متوسل شدم . آن شاخه هم در هجوم بیرحم باد دوام نیاورد. من ماندم و دو شاخه به هم متصل . دو دست را به آن دو شاخه آویختم و سخت به آن هر دو دل بستم . آن دو شاخه نیز با فاصله اى کوتاه از هم شکست و من حیران و وحشتزده و سرگردان از خواب پریدم((... کلام تو به اینجا که رسید، بغض پیامبر ترکید. حالا او گریه مى کرد و تو مبهوت و متحیر نگاهش مى کردى. بر دلت گذشت تعبیر این خواب مگر چیست که... پیامبر، سؤ ال نپرسیده تو را در میان گریه پاسخ گفت: اگه ادامش می خوای بیا کانال زیر👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1000341635C44ea6717aa
هدایت شده از تبادلات پر جذب یا زینب
•﷽• 🧦😂 ❤️💛 احمد احمد . احمد کاظم! این صدایی بود که از داخل بیسیم می آمد. مجید گوشی بیسیم را برداشت و گفت : کاظم به گوشم بفرمایید. کسی از داخل بیسیم گفت: پس چرا این بچه‌های سُکُلی نیامده‌اند؟ اینجا وضع خرابه بچه‌ها یه کمی گوگوری مگوری شدند. مجید گفت: کجا بیاییم؟ بیاییم موقعیت عباس پور ؟ها؟ صدا دوباره از داخل بیسیم پاشید بیرون وسنگر فرماندهی را پر کرد و کسی گفت :اره جلدی بیایید! زود زود زود. حاجی چشم به راهه،راستی پس این انارچی کار میکنه ؟قرار بود الان اینجا باشه .نیستش! مجید قاه قاه خندید و گفت: چشم حالا با انار صحبت می کنم و میگم با شلغم بیایند ! راستی چغندر هم می‌خواهید یا فقط انار و شلغم را بیاورم . صدا کسی از داخل گوشی ریخت بیرون و گفت : آره چغندر مقندر و همه را جمع کنید بیایید خلاصه همه تون با انار بیایید انار تنها به درد نمی‌خورد .حاجی منتظره!وبعد صدا قطع شد. خلیلیان که داشت از خنده منفجر میشد خندید و گفت :امشب یه زبان جدید پیدا شده. حالا کی انار و کی لبو و کی شلغم! مجید خواست بلند شود.سقف سنگر پایین بود. حواسش رفت به خنده ها و حرف های خلیلیان ،یادش رفت که سقف سنگر پایین است،یک دفعه....... ادامش می خوای 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1000341635C44ea6717aa
هدایت شده از تبادلات پر جذب یا زینب
امروز تک بنر داریم میتونید درخواست کنید اما پولیه😁