+امیدوارم اون اشک هایی توی ۱۴۰۰
ریختی ..
باعث سبز شدن و شکوفا شدن ارزوهات
در ۱۴۰۱ بشن ..♥️*
چادر نماد حیا و عفتبانوانماست
بانامچادر،عفتخودرا بهحراجنگذارید...
#تبرج⛔
اسلامبهمنمیگوید:
عیبڪسیراآشڪارنکنم
چونخــدا،ستارالعیوبست...
اسلاممیگوید:
دروغنگویمحتیٰاگربهضررمباشد..
دینمچنینحکممیڪند:
پشتسرمردمغیبتنڪنم
حتیٰاگرآنطرف،لایقشباشد..
اسلاممیگوید:
دستبهمالمردمدرازنڪنم
حتیٰاگرخیلـےمحتـاجباشم
#ایندینمناستومذهبمطریقتحق.💛
اگه مسلمانی دروغ میگه
اگه مسلمانی دزدی میکنہ
اگه مسلمانی خیانت میکنہ
اگه مسلمانی بهمردمآزارمیرساند..🚶🏻♂️
اشڪالازاسلامنیست
مشڪلازمسلمانـےماست💨
•|وصـٰال|•
زندگینامه: شهيد علی صیاد شیرازی ۱۳۲۳-۱۳۷۸
سرلشکر شهید صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز در استان خراسان دیده به جهان گشود
او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشکده افسری و در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از آن دانشکده شد.
وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بهمدت چندسال در بخشهای مختلف ارتش به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش تلاشی گسترده داشت.
شهید پس از پیام امام خمینی مبنی بر شناسایی نیروهای مخلص ارتش طاغوت، شناخته شد و به خاطر توان بالای سازماندهیاش مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامی قرار گرفت.
وی پس از طی دوره تخصصی توپخانه در آمریکا با درجه ستوانیکم و سمت استادی، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان به تدریس پرداخت و در همان شرایط بهعنوان عنصری حزباللهی در جهت سازماندهی نظامیان انقلابی فعالیت خود را آغاز کرد.
از مهمترین اقدامات او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، میتوان به تهیه طرحهای عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگانهای مریوان، بانه و سقز شد، اشاره کرد.
او در مهر ماه سال ۱۳۶۰ به پیشنهاد رئیس شورایعالی دفاع از سوی امام خمینی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد. در این منصب فرماندهی نیروهای ارتش اسلام در عملیاتهای پیروزمند ثامنالائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس را بر عهده داشت
امیر شجاع سپاه اسلام در شهریورماه سال ۱۳۷۲ با حکم فرماندهی معظم کل قوا به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد. صیاد شیرازی در 16 فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید خجسته غدیر با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشگری نایل آمد.
تیمسار علی صیادشیرازی روز شنبه ۲۱ فروردین ماه ۱۳۷۸ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه صبح که با اتومبیل خود به قصد عزیمت به محل کارش از خانه خارج شده بود در حوالی خانهاش مورد سوء قصد عوامل تروریست قرار گرفت و به شهادت رسید.
****************************
پدرش براى بچّه ها بارانى خريده بود.
على نمى پوشيد.
هركارى مى كردم، نمى پوشيد.
مى گفت: «اين پسره، بى چاره نداره. منم نمى پوشم.»
پسر همسايه ما پدرش رفتگر بود.
نداشت براى بچّه هايش بخرد
****************************
مسافر حج بودم.
آمد گفت: «عزيزجون، رفتى مكه، فقط كارت عبادت باشه، زيارت باشه. نرى خريد كنى.»
گفتم: «من كه نمى خوام برم تجارت. امّا نمى شه دست خالى برگردم. يك سوغاتى كوچيك براى هركدوم ازبچه ها كه ديگه اين حرفا رو نداره.»
گفت: «راضى نيستم حتي برام يه زيرپوش بيارى. من كه پسربزرگتم نمى خوام. نبايد ارز رو از كشور خارج كنى، برى اون جا خرجش كنى.»
****************************
تمام شب را توى راه بوديم. خسته و فرسوده رسيديم.
هوا سرد بود.
دست بردار نبود. همين طور حرف مى زد;
"فردا چكار كنيد، چكار نكنيد، چند نفر بفرستيد آنجا، اين جا چند تا توپ بكاريد. اين دسته برگردد عقب، آن گروهان برود جلو."
دقيق يادم نيست. يازده - دوازده شب بود كه چرتمان گرفت.
زيلوى گوشه سنگر رابرداشتيم و پهن كرديم و دراز كشيديم.
چيزى نداشتيم رويمان بيندازيم.
پشت به پشت هم داديم و خوابيديم، كه مثلاً گرممان شود.
دو ساعت كه گذشت، بلند شد.
با آب قمقمه اش وضو گرفت و ايستاد به نماز. حس نداشتم تكان بخورم، چه رسد به بلند شدن و وضو گرفتن.
فقط نگاهش مى كردم
****************************
در زدند. پيك بود. نامه آورده بود.
قلبم ريخت. فكر كردم شهيد شده، وصيت نامه اش را آورده اند.
نامه را گرفتم. باز كردم.
يك انگشتر عقيق برايم فرستاده بود; از جبهه.
نوشته بود:
« اين انگشتر را فرستادم به پاس صبرها و تحمل هاى تو. به پاس زحمت هايى كه كشيده اى. اين را به تو هديه كردم.»
آرام شدم.
****************************
اوايل انقلاب ژيان داشت.
بهش مى گفتم: «بابا، اين همه ماشين توى پاركينگ موتوريه، چرا يكيش رو برنمى دارى، سوار شى؟»
مى گفت: «همين هم از سرم زياده.»
از استاندارى دو تا حواله پيكان فرستادند. هر پيكان، چهل و پنج هزار تومان;يكى براى صياد، يكى براى من.
صدايش را در نياوردم. نود هزار تومان جور كردم و ريختم به حساب ناسيونال.تلخ شد.
گفت: «كى پيكان خواسته بود؟»
ماجرا را گفتم.
گفت «پولم كجا بود؟» ژيانش را گرفتم. فروختم بيست هزار تومان. بيست و پنج هزار تومان هم براش وام گرفتم، تا خيالش راحت شد.
چند سال بعد، ستاد مشترك ارتش بهش حواله حج داد.
قبول نكرد با پول ستاد برود.
پيكانش رو فروخت.
خرج مكه اش كرد.
****************************
چشماش پر از اشك مى شد، امّا اشكش نمى ريخت; جارى نمى شد.
خودش را خيلى نگه مى داشت.
در بدترين شرايط اشكش جارى نمى شد.
فقط يك بار گريه اش را ديدم،
وقتى امام را از دست داديم.
****************************
م
•|وصـٰال|•
ثل كارمندها نمى آمد ستاد كل; كه هفت ونيم يا هشت صبح، كارت ورود بزند و چهار بعد از ظهر، كارت خروج.
همهیمانیازداریم؛بهیهعملیات
بیتالمقدسکهـخرمشهرنفسمون
روباهاشآزادکنیم!(:✌️🏼🌱
همهیمانیازداریم؛بهیهعملیات
بیتالمقدسکهـخرمشهرنفسمون
روباهاشآزادکنیم!(:✌️🏼🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
آقا جان کربلا....😭😔💔
کربلا میخوام....😔😭
اقا میشه برم کربلا به خدا دلتنگ کربلام😭😭
«✨🌼»↫ #استورے
«🦋❄️»↫ #حاجمھدےشفیعۍ