وصال |🇵🇸 𝐕𝐞𝐬𝐚𝐥𝐥
"خاطرات سفیر "🌱🌱🌱 ✍🏻نویسنده:نیلوفر شادمهری ▫️ناشر:سوره مهر ▫️رده سنی/مخاطب:عمومی کتاب «خاطرات سفی
ریاض گفت: «خب، خیلی از مسلمونا هم کارای اشتباه میکنن.» ـ که چی؟ ـ خب، فلان جا مسلمونا بد رفتار میکنن ... اینطوری میگن ... اونطوری میپوشن ... این اسلامه که شما دارید؟ ـ نه، وقتی اینقدر اشتباه رفتار میکنن واضحه اونی که اونا دارن اسلام نیست. اما اینا خطای مسلموناست؛ به اسلام چه؟ ـ خب، ما هم ممکنه اشتباه کنیم. پس یکسانیم. دقت فرمودید؟ تا چند دقیقۀ قبل از اون اینا بالاتر از ما بودن! بعد رسیدیم به اینکه ثابت کنه اونا همسطح ما هستن. ـ نخیر، این دو مورد که شما گفتید یکسان نیست. ایدئولوژی اسلام نقص نداره. خطای مسلمونا اشکال مسلموناست. اگه کسی بخواد آدم خوب و متعهدی باشه و به اسلام عمل کنه، از فرش به عرش میرسه. اما در مورد شما اشکال اتفاقاً از ایدئولوژیه. حالا اگه کسی هم بخواد همۀ تلاشش رو بکنه تا به این ایدئولوژی متعهدتر باشه، بیشتر تو قعر فرومیره....🌱🌱
#خاطرات_سفیر💛🗞
وصال |🇵🇸 𝐕𝐞𝐬𝐚𝐥𝐥
ریاض گفت: «خب، خیلی از مسلمونا هم کارای اشتباه میکنن.» ـ که چی؟ ـ خب، فلان جا مسلمونا بد رفتار میک
برشی از کتاب📙📍
ابروهاش رو بالا انداخت و خندید و همونطور که به سمت در ورودی سالن میرفت گفت: «نه ... نه ... من یه مدیرم..👩💼 شأن من نیست! اینا برای من نیست؛ برای مردمه.» توجه فرمودید؟ مدیر بخش طراحی مد خودش بسیار سنگین لباس میپوشه و از مد تیم خودش پیروی نمیکنه، چون در شأن ایشون نیست! چون اون مُدلا برای مردم طراحی میشه، نه ایشون. جل الخالق!😯
#خاطرات_سفیر🧩.
.
اگه ایستادگی روی عقیدهای صرفاً به دلیل قدمت ارزش داشت، مطمئن باشید #پیامبر هم بتپرست میبود...😊
#خاطرات_سفیر📖💚
وصال |🇵🇸 𝐕𝐞𝐬𝐚𝐥𝐥
"خاطرات سفیر "🌱🌱🌱 ✍🏻نویسنده:نیلوفر شادمهری ▫️ناشر:سوره مهر ▫️رده سنی/مخاطب:عمومی کتاب «خاطرات سفی
انشاءالله اگه استقبال از کتاب ها خوب باشه کانال سفارش هم گذاشته میشه ☺️🌱
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ...
🌱سلام بر تو ای مولای معصوم من، که بدون هیچ جرم و خطایی، از شّر دشمنان آواره بیابان ها شده ای!
سلام بر تو و بر غربت و تنهایی ات!
📚زیارت امام زمان در روز جمعه_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
یک.
در یکی از یادداشتهایش نوشته بود:
«وقتـی در کـلاف هزارتوی این شهر
گم میشوم و بین آدمهای رنگارنگ
بُـر مـیخورم، سـرگـردانـی،
تنها احساسیست که دارم.»
دو.
پـدرش میگفـت:
«فـائـزه خیـلی دوسـت داشت بیـاید
مـشـهـد... قـرار بـود از کـرمـان که
برگشت، خـانـوادگـی بـیاییـم زیـارتِ
امــامرضــا عـلـیهالسـلام.»
سه.
چـهـارِ صـبـحِ امـروز،
فـائـزه در صحن کوثرِ حـرم آقا،
روبهروی هـمان چایـخانهای که
سـردر آن نـقـش بسـته:
«بـیا ای خـسـته از دنـیا
که من باز است آغـوشم»،
تشـییع شـد...