مُرتاح
شمال تسخیر شد، البته تسخیرِ بارون.
باران ِ بیملاحظه ؛ ناگهان بیا !
من داستان کلی رو تعریف میکنم، معمولا
بعد از تعریفش از شنوندگان قول میگیرم
که مثل داستان برای خواهر و برادر شون
روایتگری کنن، خب برین چند سال پیش
شهر مدینه، علی ع هنوز نفس میکشه و
در کنار حضرت زهراس زندگی، میکنند
فکر ِ قشنگیه .
پیامبر در میزنن و وارد خونه میشن بعد
از سلام و خوش و بش میگن مریض احوالن
و به دخترشون میگن عبای ِ یمانیشون رو
بیارن واسه استراحت . بعد از اون ح زهراس
به کارشون ادامه میدن .. دوباره صدای در
میاد، امام حسن هستن، بعد از سلام و ..
به مادرشون عرض میکنن که بوی ِ خوشی
چون بوی ِ جدمان میشنوم و ح زهراس
تایید میکنند حرفشون رو و توضیح میدند
که دارن استراحت میکنند، بعد از سلام
با پیامبر اجازه این رو میگیرند که باهاشون
به زیر عبای یمانی برن و این اجازه رو میدن بهشون.
مُرتاح
پیامبر در میزنن و وارد خونه میشن بعد از سلام و خوش و بش میگن مریض احوالن و به دخترشون میگن عبای ِ ی
امام حسین هم در میزنند و وارد خانه
میشن، بعد از سلام همون سوال رو تکرار
میکنند و همون جواب رو میشنوند دقت
داشته باشین ( حضرت زهرا جواب سلام
رو اینطور به هردو فرزندش داد، سلام ای
فرزندم، نور دیدهی من و میوهی دلم .. )
ایشون هم به پیش پیامبر رفتند و عرض
سلام کردند پیام بر اینطور جواب میدن
سلام بر شافع ِ امت ِ من :) . ایشون هماذن
میگیرن و وارد عبا میشن.
مولا وارد خونه میشن و بعد از سلام و ..
میفرمایمد بوی خوشی نزد تو احساس
میکنمگویا بوی برادرم و پسر عمویم
رسول خداست .. حضرت فاطمه هم تایید
میکنند حرفشون رو و میگن ایشون به
همراه دو فرزندمون زیر عبا هستند،
ایشون هم میرن تا اذن ورود بگیرن پیامبر
اینطور سلام رو جواب میدن، سلام بر
وصی و پرچم دار من و اذن رو بهشون
میدن.
همین لحظه حضرت زهرا هم میگن من
هم به سمت کسا رفتم تا اذن بگیرم و سلام
کردم، پیامبر این طور جواب دادن، سلام بر
دخترم و پارهی تنم به تو اذن دادم. پس
ایشون هم به زیر کساء رفتن.
وقتی همه به زیر عبا رفتن پیامبر دو طرف
کساء رو گرفت و دست راستشونروبه سمت
آسمون بلند کردن و فرمودن، خدایا اینان
خاندان منند و گوشتشان گوشت ِ من و
خونشان خون ِ من است و هر چیزی که
اینان رو آزار بده من رو آزار داده و . .
و حالا ببینید خدا چی در جواب میفرمان