فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عشق_مذهبی
تو معشوقه ی مایی...♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
گفتن اینکه چند سانت قد بلنده و چند سانت قد کوتاه، واقعا سخته 😥
اما من بهتون میگم قد بلندها باید چی بپوشن که بهتر به نظر بیان 😏
🍃کیفهای بزرگ برای قد بلندها مناسبتره
🍃مانتو و شلوار یک رنگ مناسب قد بلندها نیست (زیادی دراز نشونتون میده)
🍃در عوض شلوارهای کوتاه براتون انتخاب خوبین
🍃مانتوهای چاک انتخاب خیلی خوبی ان
🍃شلوار بگ با مانتو کوتاه براتون مناسبتره
@vlog_ir
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تزیین_سالاد
یکی از کارای مورد علاقم دیزاین سالاده اما به روش خودم😉✋🏻
کافی برای دیزاین سالادتون یکم وقت بزارید اون موقعست که می بینید چه سفره زیبایی دارید 😍🥗
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
اونجا که قیصر امین پور میگه:
ناودانها شر شر بارانِ بیصبریست
آسمان بیحوصله، حجمِ هوا ابریست
کفشهائی منتظر در چارچوبِ در
کولهباری مختصر لبریزِ بیصبریست
پشت شیشه میتپد پیشانیِ یک مرد
در تبِ دردی که مثل زندگی جبریست
و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بارِ دیگر مینویسد: خانهام ابریست.
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسرانه #زناشویی
کارایی که میتونه به مردها حس خوبی بده :
🔸ازش تعریف و تمجید صادقانه کن(اینجاست که هوش کلامی به دردت میخوره) بهش بگو که قابل اعتماده و پشتوانته،یادت باشه لحنت از روی علاقه باشه نه از موضع ضعف،بزار متوجه بشه که توسط تو دیده میشه
❌اماااا بهش نگو تو نباشی میمیرم و...
🔸 وقتی به مشکلی برمیخوری باهاش مشورت کن این بهش احساس تکیه گاه بودن میده.(لحن مناسب اینجا خیلی مهمِ)
🔸 با توجه به ویژگی هاش یا حسی که بهش داری براش یه اسم مستعار یا یه تعبیر قشنگ (مثلا مرد من)انتخاب کن اینکار حس خاص بودن بهش میده
🔸وقتی باهم توی جمع هستید چه جمع های خانوادگی و چه دوستانه ازش تعریف کن و نشون بده که دوسش داری فقط مراقب باش شورشو درنیاری و اگر احساس کردی یا بهت گفت که توی فلان جمع اینکارو نکن،دیگه انجامش نده
🔸 میدونم که نیاز نداری به اینکه کسی ازت محافظت کنه اما برای لطافت و زنانگی گاهی باید بهش اجازه بدی که اون ازت محافظت کنه این کار به اون حس مردونگی میده وگرنه شکی ندارم که تو قدرتمندی😊
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
اونجا که صائب میگه:
رتبه ای هرگز ندیدم
بهتر از افتادگی،
هرکه خود را کم ز ما میداند
از ما بهتر است...
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" سرگذشت عاشقانه و واقعی فلک "
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
آروز با اون شکم پرید بلند شد....بدو سهیلا بدو..... بهار بغل کردم بیا بده به خاله در خونه خاله ر
آرزو زایمان سختی داشت تا ساعت یازده داد میزد آقا عسکر و زنداداشش هم اومده بودن آقا عسکر آروم قرار نداشت یا نذر میکرد یا دعا میکرد یا خدا رو صدا میکرد
تا اینکه پرستار اومد گفت صاحب یه پسر تپل مپل شدی عسکر آقا وسط سالن سجده شکر کرد از شوق گریه میکرد
بعد اینکه خیالمون از آرزو راحت شد زنداداش آرزو گفت بچه کوچیک داره بره دیگه اون رفت منم گفتم بهار پیش خاله اس خیالم ازش راحته بمونم پیش آرزو ولی آقا عسکر گفت نه شما برین من اصرار کردم ولی آقا عسکر قبول نکرد گفت خودش میخاد کنار آرزوش باشه به عشقشون لبخندی زدم .خواستم بیام، اومد از در بیمارستان برام ماشین گرفت من راهی شدم حدود ساعت ۱۲ شب بود رسیدم خونه صدای بهار نمیاومد میخاستم برم دم در خاله بهار بگیرم ولی کفشهای جلو در اتاق ما توجهمو جلب کرد نفسم سنگین شد قدم برداشتم سمت اتاقم دیدم ترانه عربی در حال پخش و مهدی بدون لباس دارز کشیده و یه پتو روش انداخته بود و سمیه نمیه ع.ر.ی.ان و یکی از روسری های منو کمرش بسته داره عربی می.رق.ص.ه ، سمیه پشت من بود بود متوجه نشد ولی مهدی متوجه ام شد زود نیم خیز شد از این نیم خیز شدن مهدی سمیه با عجله برگشت سمتم رنگش پرید تنش لرزید به ته ته په افتاد ....ولی من ،شاید هر زنی بود از نارحتی سکته میکرد ولی من اصلا نارحت نشدم فقط دلم سوخت برای خودم نه هرگز، برای سمیه دلم سوخت از سمیه عصبانی شدم بخاطر خراب کردن زندگیم نه از اعتماد کردن به این مرد نامرد ،رفتم نزدیکتر سمیه رفت عقب دستمو بردم بالا سیلی محکم زدم بهش شاید عقلش بیاد سرجاش شاید چشاش باز شه
سمیه ترسید شروع کرد به گریه کردن فکر کرد من از زندگی خودم نارحتم ولی من بخاطر خودش نارحت بودم دستشو گرفتم انداختم بیرون بلکه بره تو اتاق خودش ولی فکر کرد میخام ابرو ریزی کنم من آروم میگفتم بسه سمیه برو اتاق خودت ولی اون با صدای بلند با اون سر وضع التماس میکرد مهدی تو این فرصت بلند شده و حداقل شلوار پاش کرده بود از سر و صدای ما خاله سلبیه، بهار به بغل اومد بیرون بهار از گریه سمیه ترسید گریه کرد من رفتم بهار از بغلش گرفتم که آرومش کنم خاله سلبیه متوجه همه چی شد افتاد بجون سمیه گریه میکرد داد میزد وای تو چکار کردی وای بر من .... مهدی از خونه انداخت بیرون به سمیه هم گفت لباس بپوش گم شو بیرون من حالم خوب بود خوب خوبه ......
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا