📗داستان گریختن حضرت عیسی علیه السلام از احمقان در دفتر سوم مثنوی معنوی ”
ب ؛ ۱
عیسی مریم به کوهی میگریخت
شیر ، گویی خون او میخواست ریخت
آن یکی در پی دوید و گفت خیر!
در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر؟
با شتاب او آنچنان میتاخت جفت
کز شتاب خود ، جواب او نگفت
یک دو میدان در پی عیسی براند
پس بجد جد عیسی را بخواند
کز پی مرضات حق یک لحظه بیست
که مرا اندر گریزت مشکلیست
از کی این سو میگریزی ای کریم
نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم
گفت از احمق گریزانم برو
میرهانم خویش را ، بندم مشو
گفت آخر آن مسیحا نه تویی
که شود کور و کر از تو مستوی
گفت آری ، گفت پس ای روح پاک
هرچه خواهی میکنی از کیست باک؟!
گفت عیسی که به ذات پاک حق
مبدع تن خالق جان در سبق
کان فسون و اسم اعظم را که من
بر کر و بر کور خواندم شد حَسَن
بر کُهِ سنگین بخواندم شد شکاف
خرقه را بدرید بر خود تا بناف
برتن مرده بخواندم گشت حی
بر سر لاشی بخواندم گشت شی
خواندم آن را بر دل احمق به وُدّ
صد هزاران بار و درمانی نشد
گفت حکمت چیست کآنجا اسم حق
سود کرد ، اینجا نبود آن را سبق؟!
گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت
اندک اندک آب را دزدد هوا
دین چنین دزدد هم احمق از شما
آن گریز عیسی نه از بیم بود
آمنست او آن پی تعلیم بود
زمهریر ار پر کند آفاق را
چه غم آن خورشید با اشراق را
"جناب مولانای جان"🌻
خلاصه شده
👈مستوی شدن : بهبود یافتن
👈خواندم آن را بر دل احمق به وُدّ
صد هزاران بار و درمانی نشد
خواندم آن را بر دل احمق به ودود = با ضمه واو و تشدید دال ؛ دوستی و محبت
ادامه دارد...
علمی عرفانی👇
@wittj2
ادامه ی📗داستان گریختن عیسی علیه السلام از احمقان در دفتر سوم مثنوی معنوی ”
ب ؛ ۲
دیدگاه مولانا در این زمینه بسیار ژرف ، مفید و کاربردی ست و برای محققین خود شناسی ارزشمند و راهگشاست :
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت
حضرت مولانا در این داستان توصیه می کند که همچون عیسی مسیح (ع) از احمق گریزان باشید .
از حضرت مسیح ع نقل است که :
” از زنده کردن مردگان ناتوان نشدم ولی از اصلاح احمقان درمانده شدم .”
اما پرسش های زیادی در این داستان مطرح می شود که فرد محقق ، باید خود به جستجوی پاسخ ها همت گمارد : اینکه احمق کیست و در واقع حماقت چیست؟
جنس و ماهیت و ریشه حماقت در حیطه فکر است یا خارج آن؟
کدام بخش وجود من می تواند احمق باشد؟ حماقت بشر ذاتی یا عرضی است؟
آیا حماقت تنها فردی است یا جمعی و جهانی؟
آیا حماقت فقط در دیگران وجود دارد یا در درون تک تک ما هم ” احمق درونی ” یافت می شود؟
حماقت مربوط به “من کاذب” است یا “من متعالی”؟ آیا عدم شناخت این دو من ، حماقت است؟
ضرر و زیان حماقت کدام است؟
آیا هزاران جنگ خانمانسوز در طول تاریخ بشریت و میلیون ها کشته ، یکی از عوارض این حماقت نیست؟
راه گریز از حماقت چیست؟
آیا صرف علم و دانش آکادمیک ، انسان را از حماقت می رهاند؟
آیا دانشمند احمق هم داریم؟ و ..…
جناب مولانا در جای دیگر به ضرورت احتراز و فرار از حماقت درونی هم تأکید داشته است و آن را مشکل تر از فرار از احمق بیرونی می داند :
میگریزم تا رگم جنبان بود
کی فرار از خویشتن آسان بود؟
در جای دیگری مولانا حماقت را “محدودیت” می داند .
چه چیزی انسان را محدود و محروم از بزرگترین نعمت های الهی و در نتیجه دچار بزرگترین حماقت می کند؟
بزرگترین محدودیت و حماقت این است که خود را مترادف و همسان با موضوعات محدود و زود گذر و یا پلیدِ این عالم هستی کنیم و جالب اینکه این یکی پنداشتن خود با این موضوعات کم اهمیت و یا بی ارزش ، فقط در حیطه و برداشت از یک فکر اشتباه است!
⭐️ جالب تر از آن اینکه وجود این “من کاذب مشترک” در همه این یکی پنداشتن ها زیر سوال است!
ادامه دارد...
علمی عرفانی👇
@wittj2
ادامه ی📗داستان گریختن عیسی علیه السلام از احمقان در دفتر سوم مثنوی معنوی ”
ب ؛ ۳
منِ تصوری و تخیلی و کاذبی که همانند سازی به آن نسبت داده می شود ، در حقیقت ، وجود ندارد!!
و من متعالی که همان اگاهی و اصالت انسان و ودیعه ی حضرت باریتعالی است ، ورای همه ی این محدودیت هاست و در قالب های محدودیت زا نمی گنجد .
در آسمانِ لایتناهیِ آگاهی و بیکرانگی و یکی بودن با همه ، دو گانگی ، تمایز ، دشمنی و ناشادی غایب است .
( از دیدگاه مولانا ؛ شادی در وجود عارف و انسان آگاه ، دائمی است اما خوشحالی ، موقتی و زود گذر .)
جناب مولانا ، رنج و درد ظاهری را آزمایش الهی و رنج احمقی را قهر وغضب خداوند می داند .
به عبارت دیگر درد فیزیکی ، بیماری ، پیری و حتی مسائل غیر روانی ریز و درشت فردی و اجتماعی ، درد ها و رنج هایی است که می توانند مایه و عامل رشد و تکامل و همدلی آدمی باشند .
دروغ ، حسادت ، کینه ، عقده ، بخل ، حقارت ، خیانت ، جنایت و .... در راستا و هم هویت با حقیقت اصالت و انسانیت خدادادی انسان نیست .
این همسان پنداریِ کاذبِ فکری با مسائل ناپایدار و یا غیر اخلاقی این جهان ، جزء طبیعت ذاتی بشر نیست و وصله ای است ناجور!!
و رنجی است ناشی از قهر و دوری از خدا و دوری از فطرت الهی و من متعالی .
مولانا در جای دیگری سبب و علت غم و خسته دلی بشر را ، بیماری و پیری و فقر اقتصادی و .… نمی داند ، بلکه ریشه ناشادی و گرفتاری بشر را اسارت فکری و باور کردن منیت کاذب انسان ، ناشی از آن می داند :
جمله خلقان سخره اندیشه اند
زان سبب خسته دل و غم پیشه اند
و توصیه می کند :
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت
اندک اندک آب را دزدد هوا
دین چنین دزدد هم احمق از شما
در مورد احمق های بیرونی هم این نکته را بایستی مد نظر داشت که افراد دارای فرکانس و سطح انرژی پایین ، ناخود آگاه هم که شده مایلند ، شما را پایین کشیده و هم سطح خود کنند!
و انرژی و دین شما را بدزدند .
اگر انسان از درون ، خودباخته ی حماقت جامعه باشد ، گرفتار همان حماقت خواهد شد .
مولانا در جای دیگری به ثبات قدم و تکیه بر بینش ناشی از “من متعالی” و عدم خودباختگی در برابر منیت کاذب (که جامعه هم مروج آن است)، دعوت می کند :
دﯾﺪ ﺧﻮد ﻣﮕﺬار از دﯾﺪ ﺧﺴﺎن !
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺮدارت ﮐﺸﻨﺪ اﯾﻦ ﻧﺎﮐﺴﺎن !
در خاتمه توصیه مولانا این است ، که از احمق ها چه درونی و چه بیرونی دوری کنید و ریشه ی فسادها ، خیانت ها و جنایت ها را حماقت و از اصالت خویش دور شدن می داند .
و نکته آخر هم که جناب مولانا ، در بیان این داستان متذکر می شود این است که :
آن گریزِ عیسی ، نه از بیم بود
ایمن است او ، آن پی تعلیم بود
فرار ظاهری حضرت عیسی ع از احمق ، بخاطر آموزش به انسانها و سمبلیک بود و نه از بیم و ترس .
📗برداشت و تلخیص از
مثنوی معنوی ،
گنجور و چند منبع با ویرایش
علمی عرفانی👇
@wittj2
هیچکدام از یکصد میلیارد سلول عصبی مغز، به تنهایی، کمترین تصوری از این ندارند که👌 «ما» که هستیم! خودِ مغز اصلا نمیداند که وجود دارد یا خیر. ما هنوز نمیدانیم👈 آگاهی خارج از مغز است یا مغز سازندهی آگاهی ست!
علمی عرفانی👇
@wittj2
🔮🎷آگاهی
🔑زمان, رفتارِ آماری ماده است. ضدِ زمان(آگاهی) نیز از جنسِ زمان است. بنابراین, آگاهی نیز یک رفتارِ آماریست که فقط از دور ,آگاهی بنظر می رسد.
⭐️آگاهی بمعنای حرکت بسمتِ پیچیدگی است. حرکت بسمتِ سیستمهای پیچیده تر. هر چه سیستمها پیچیده تر شوند, هرچه طبیعت پیچیده تر شود, مکانیسمِ زمان که یک مکانیسمِ آماریست , بیشتر احساس میشود. به بیان دیگر, هر چه آگاهی بیشتر شود, سیستمها پیچیده تر میشود, طبیعت پیچیده تر میشود,سرعتِ زمان بیشتر میشود. زمان بیشتر ساخته میشود. این همان حرکت و ضدحرکت است. با افزون شدنِ آگاهی(ضد زمان),سرعتِ زمان نیز بیشتر احساس میشود.تغییرات بیشتر احساس میشود.
⭐️زمان یک پدیده است در یک اَبَرزمان. آگاهی نیز یک پدیده است در یک اَبَرزمان. دو حرکتِ ظاهرا مخالفِ هم اما برخاسته از هم. مکمل هم. مجموعِ آگاهی و زمان صفر است.
👈آگاهی + زمان = 0
زیرا آگاهی در طولِ زمان , به ناآگاهی و واپاشی و بی نظمی تبدیل میشود و زمان نیز در طولِ مسیرِ آگاهی, به بی زمانی و بی معنایی و همه چیز باهم در یک لحظه(هیچ) منتهی میشود.
زمان در یک اَبَرزمان یک پدیده است. یعنی دارای شروع و پایان است(از نظر ناظرِ ساکن در ابرزمان). همچنین میتوان گفت آگاهی یک پدیده است . دارای شروع و پایان است.
⭐️نگاهِ جزء به کل , آماریست. جزء, رفتارهای کل را بصورتِ آماری احساس می کند. به همین لحاظ, نگاه جزء به کل, زمان محسوب میشود.
نگاهِ کل به جزء , دقیق است. مکانی است. نگاهِ کل به جزء , مکان محسوب میشود.
✍م.م
علمی عرفانی👇
@wittj2