#ایستگاه_تفکر
☔️وقتی باران میبارد
همه پرندگان به سوی پناهگاه پرواز میکنند
بجزعقاب 🦅 که دربالای ابرها به
پرواز درمیآید
👌مشکلات برای همه وجود
دارد
اما طرز برخورد باآن متفاوت است...
#تلنگر
4_6019439344434022117.mp3
2.59M
⭐️شدت نورانیت
#علامه_مروجی_سبزواری🌻
🔥يا مَنْ هُوَ اخْتَفَى لِفَرْطِ نورِهِ، الظّاهِرُ الْباطِنُ فى ظُهورِهِ
علمی عرفانی 👇
@wittj2
دردها را عشق درمان میکند
گرچه درد عشق بیدرمان بود
عشق باشد مرد را سامان و سَر
خود اگرچه بیسر و سامان بود
عشق اگرچه خود ندارد خان و مان
عاشقانرا عشق خان و مان بود...
فیض کاشانی🌻
👇
@wittj2
🔮🎷آیا با همه جان انگاری ، مسئله دشوار خودآگاهی حتی برای کوچکترین ذرات هستی هم معنا دارد؟
✍ آرمان کاشف در ۳ آذر ۱۳۹۸تازه ترین اخبار کوانتومی ذهن کوانتومی فلسفه ی کوانتوم فیزیک کوانتومی
فهم متعارف به ما میگوید که تنها موجودات زنده، یک حیات درونی دارند. خرگوشها، ببرها و موشها احساسات، عواطف و تجربیاتی دارند که میز و صخره و مولکول از آنها بیبهرهاند. همه جان انگاری این فهم متعارف را انکار میکند. به باور این دیدگاه، کوچکترین ذرات ماده، موجوداتی مانند الکترونها و کوارکها، انواع بسیار بنیادی از این تجربهها را دارند؛ یعنی آنها هم زندگی درونی دارند. خودآگاهی در کجای این طیف قرار دارد؟
درک مغز انسان و توضیح اینکه چگونه چیزی مثل خودآگاهی میتواند از یک توده خاکستری و ژلهمانند نشات گرفته باشد، یکی از بزرگترین چالشهای علمی زمان ماست. اما تحقیقات اخیر به طور فزایندهای نشان میدهند که اگر ما بخواهیم ذهن انسان را درک کنیم، ممکن است به طور کامل مسیر اشتباهی را طی کنیم. مغز، یک ارگان بسیار پیچیده است، تقریبا متشکل از ۱۰۰ میلیارد سلول که به عنوان نورونها شناخته میشوند که هر کدام به ۱۰ هزار نورون دیگر متصل هستند و حدود ۱۰ تریلیون ارتباط عصبی دارند.ما پیشرفت زیادی در درک فعالیت مغز و نحوه مشارکت آن در رفتار انسان داشتهایم، اما چیزی که هیچکس تاکنون نتوانسته توضیح دهد این است که چطور همه اینها منجر به احساسات، عواطف و تجربیات میشوند. چگونه سیگنالهای الکتریکی و شیمیایی بین نورونها منجر به احساس درد یا تجربه کیفی رنگ قرمز (نمونهای از کیفیات ذهنی)میشود؟ سو ظن رو به افزایشی وجود دارد که روشهای مرسوم علمی هرگز قادر به پاسخ به این سوالات نخواهند بود. خوشبختانه، یک رویکرد جایگزین وجود دارد که ممکن است در نهایت بتواند راز این معما را برملا کند.
در قرن بیستم، یک تابوی بزرگ در مخالفت با جستجوی دنیای مرموز خودآگاهی وجود داشت: خودآگاهی، یک موضوع مناسب برای «علم جدی» تلقی نمیشد. اکنون همه چیز تغییر کرده و توافق گستردهای وجود دارد که خودآگاهی یک مسئله علمی جدی است. اما بسیاری از پژوهشگران خودآگاهی، عمق این چالش را دستکم میگیرند، با این باور که ما باید به بررسی ساختارهای فیزیکی مغز ادامه دهیم تا بفهمیم چگونه خودآگاهی را تولید میکنند.با این حال، مسئله خودآگاهی با هر مسئله علمی دیگری کاملا متفاوت است؛ یک دلیل این است که خودآگاهی، غیر قابل مشاهده است. شما نمیتوانید داخل سر افراد نگاه کنید و احساسات و تجربیات آنها را ببینید. اگر ما از چارچوب سوم شخص خارج شویم، اصلا زمینهای برای مسلم دانستن خودآگاهی نخواهیم داشت. البته دانشمندان به سروکارداشتن با غیر قابل مشاهدهها، عادت دارند؛ مثلا الکترونها خیلی کوچکتر از آن هستند که دیده شوند. دانشمندان با فرض ماهیت غیر قابل مشاهدهی این موجودات، به توضیح آنچه مشاهده میکنیم، از جمله مسیرهای صاعقه یا بخار در اتاقکهای ابر، استفاده میکنند. اما در مورد منحصربفردخودآگاهی یا ماهیت ذهن، چیزی که باید توضیح داده شود را نمیتوان مشاهده کرد. ما نه از طریق آزمایشها، بلکه از طریق آگاهی آنی از احساسات و تجربیات، فهمیدهایم که خودآگاهی وجود دارد.
پس علم چگونه میتواند آن را توضیح دهد؟ هنگامی که با دادههای حاصل از مشاهدات، سر و کار داریم، میتوانیم آزمایشها را انجام دهیم تا ببینیم آیا با آنچه که نظریه پیشبینی میکند، منطبق است یا خیر. اما وقتی با دادههای غیر قابل مشاهدهی خودآگاهی سر و کار داریم، این روش بیفایده است. بهترین دانشمندان میتوانند بین تجربیات غیر قابل مشاهده و فرایندهای مشاهدهپذیر (از طریق اسکن مغز افراد و اتکا به گزارش تجربیات ذهنی شخصی آنها) همبستگی ایجاد کنند. برای مثال با این روش میتوان دریافت که احساس غیر قابل مشاهده گرسنگی با فعالیت قابل مشاهده در هیپوتالاموس مغز ارتباط دارد. اما جمع شدن اینگونه ارتباطات منجر به یک نظریه خودآگاهی نمیشود. آنچه در نهایت میخواهیم این است که توضیح دهیم چرا تجربیات آگاهانه با فعالیت مغز همبستگی دارند. چرا چنین فعالیتی در هیپوتالاموس همراه با احساس گرسنگی است؟
پیش از «پدر علم مدرن»، گالیله، دانشمندان بر این باور بودند که دنیای فیزیکی با کیفیاتی چون رنگها و بوها پر شده است، اما گالیله یک علم صرفا کَمی در دنیای فیزیکی میخواست و بنابراین پیشنهاد کرد که این کیفیات در دنیای مادی وجود ندارند، بلکه در خودآگاهی (که وی آن را خارج از حوزه علم میدانست) وجود دارند. این جهانبینی، پیشزمینه علم را تا به امروز شکل میدهد و تا وقتی که در محدودهی آن هستیم، بهترین کاری که میتوانیم بکنیم این است که همبستگی بین فرایندهای کمی مغز که میتوانیم ببینیم و تجربیات کیفی که نمیتوانیم ببینیم.
علمی عرفانی 👇
@wittj2
بدون هیچ توضیحی راجع به اینکه چرا آنها با هم چنین همبستگی دارند، ایجاد کنیم.
اما یک راه روشن برای پیمودن مسیر وجود دارد؛ رویکردی که در کار برتراند راسل فیلسوف و آرتور ادینگتون دانشمند در دههی ۱۹۲۰ میلادی ریشه دارد. نقطه آغازی آنها این بود که علوم فیزیکی، واقعا به ما نمیگویند ماده چیست. ممکن است این ادعا، عجیب به نظر برسد، اما مشخص میشود که فیزیک فقط درباره رفتار ماده میتواند با ما حرف بزند. مثلا ماده، جرم و بار دارد، ویژگیهایی که کاملا به صورت رفتار (جاذبه، دافعه و مقاومت در برابر شتاب) مشخص میشوند. فیزیک، در مورد چیزی که فلاسفه دوست دارند «ماهیت درونی ماده» بنامند (یعنی اینکه ماده خودش چیست)، هیچ حرفی نمیتواند به ما بزند.
بعد معلوم میشود که یک حفره بزرگ در دید علمی ما وجود دارد، فیزیک ما را به طور کامل در تاریکی آنچه واقعا مهم است، رها میکند. پیشنهاد راسل و ادینگتون این بود که این حفره را باید با خودآگاهی پر کرد.
نتیجه، نوعی از همه جان انگاری (panpsychism) است {با توجه به ریشهی لغوی این واژه، psycho، عبارت «همه روان انگاری»، ترجمهی دقیقتری به نظر میرسد}؛ دیدگاهی فلسفی که بر مبنای آن ذهن یا هر چیز ذهنوار، ویژگی بنیادین همه چیز در جهان بوده و یک ویژگیِ اساسی است که همهی ویژگیهای دیگر از آن مشتق میشوند. یک همه جان انگار فرضش از خود، ذهنی است در جهانی از اذهان. همه جان انگاری، یک دیدگاه باستانی است که میگوید خودآگاهی یک ویژگی اساسی و فراگیر از جهان فیزیکی است، اما موج جدید این ایده، فاقد معانی عرفانی در شکلهای قبلی آن است. فقط ماده وجود دارد، هیچ چیز روحانی یا ماورای طبیعی وجود ندارد، اما ماده میتواند از دو دیدگاه توصیف شود. علم فیزیکی، ماده را به صورت رفتارش، «از بیرون» توصیف میکند، اما ماده «از درون» متشکل از اَشکال خودآگاهی است.
ایراد اصلی به همه جان انگاری این است که گفته میشود «احمقانه» است و یا »مشخصا نادرست» است. تصور میشود که به شدت متناقض است که فرض کنیم یک الکترون نوعی حیات درونی دارد. اما بسیاری از نظریههای علمی پذیرفتهشده، برخلاف فهم متعارف و دیوانهوار عمل میکنند. آلبرت اینشتین به ما میگوید که زمان در سرعت زیاد، کندتر میشود یا با توجه به تفاسیر استاندارد مکانیک کوانتومی، موقعیت ذرات تنها در زمان اندازهگیری، تعریف میشود؛ یا طبق نظریه تکامل داروین، اجداد ما نوعی کپی بودهاند. همه این دیدگاهها با دیدگاه فهم متعارف از دنیا مغایرت دارند، یا حداقل زمانی که اولین بار پیشنهاد شدند، اینگونه بود. چرا باید فهممتعارف را برای درک واقعیت چیستی پدیدهها در نظر بگیریم؟ همهجانانگاری احمقانه است، اما بسیار محتمل است که حقیقت داشته باشد.
این بدان معنی است که ذهن، ماده است و حتی ذرات بنیادی، اَشکال بسیار بنیادی خودآگاهی را نشان میدهند. خودآگاهی میتواند در پیچیدگی، تغییر کند. ما دلیل خوبی داریم که فکر کنیم تجارب خودآگاهانهی یک اسب، پیچیدگی کمتری از انسان دارد و اینکه تجارب خودآگاهانه یک اسب، نسبت به یک خرگوش، پیچیدهترند. با سادهتر شدن ارگانیسمها یا جانداران، ممکن است نقطهای وجود داشته باشد که در آن خودآگاهی به طور ناگهانی خاموش شود یا ممکن است کمرنگ شود و هرگز به طور کامل ناپدید نگردد، به این معنی که حتی یک الکترون، عنصری بسیار کوچک از خودآگاهی دارد.
آنچه که همه جان انگاری به ما ارائه میدهد، روشی ساده و ظریف برای ادغام خودآگاهی در جهانبینی علمی ماست. ماهیت غیر قابل مشاهده خودآگاهی موجب میشود هر نظریهای از خودآگاهی که فراتر از همبستگی صرف میرود، قابل آزمودن نیست. همه جان انگاری سادهترین نظریه موجود است که توضیح میدهد چگونه خودآگاه با داستان علمی ما هماهنگ میشود.
📗منابع
The Conversation
aeon
علمی عرفانی 👇
@wittj2
40.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔮🎷آیا جهان از " هیچ " بوجود آمده است ؟
♾
علمی عرفانی 👇
@wittj2
26.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا می توان از “هیچ” انرژی استخراج کرد؟
♾
علمی عرفانی 👇
@wittj2
4_6037553626702939776.mp3
7.62M
⭐️باز آمدم
🎷محسن چاووشی
👇
@wittj2
با من صنما دل یک دله کن
گـر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شــده ام از بهــر خــدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
مولانای جان🌻
علمی عرفانی 👇
@wittj2
درود بر دوستان تازه پیوسته
مباحث مهم کانال را در این هشتک ها سرچ بفرمایید.👇👇👇
#عرفان_عملی_اسلامی(#مهدی_طیب)
#ضرورت_دین_نبوت_امامت
#حجاب
#دولت_کریمه(استاد عبادی)
#محامین(استاد عبادی)
سرچ👈 علامه مروجی سبزواری
و من الله توفیق🌻
سپاس از همراهی شما بزرگ اندیشان گرامی🙏🌹
👇
@wittj2
Hesamoddin_Seraj_-_Azare_Eshgh_128.mp3
3.28M
🎷سراج
⭐️آذر عشق
@wittj2
صُبحـا نَفسے دارے
سَرمایہ بیدارے
بر خُفتـہ دِلان بُـردم
انفاس مَسیحایـے...
مولانای جان🌻
علمی عرفانی 👇
@wittj2
گفت پیغامبر که حق فرموده است
من نگنجم هیچ در بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز
من نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن بگنجم ای عجب
گر مرا جویی در آن دلها طلب
مولانای جان 🌻
👇
@wittj2
کردم ازعقل سؤالی
که مگرایمان چیست؟
عقل برگوش دلم گفت
که ایمان ادب است
آدمیزاداگر
بی ادب است،آدم نیست
فرق مابین بنی آدم وحیوان
ادب است!
سعدى🌻👌
👇
@wittj2
⭐️درسی از مثنوی
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب (۷۷)
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد (۷۸)
مایده از آسمان در میرسید
بیشری و بیع و بیگفت و شنید (۷۹)
درمیان قوم موسی چند کس
بیادب گفتند کو سیر و عدس (۸۰)
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داسمان (۸۱)
باز عیسی چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طبق (۸۲)
مائده از آسمان شد عائده
چون که گفت انزل علینا مائده (۸۳)
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زلهها برداشتند (۸۴)
لابه کرده عیسی ایشان را که این
دایمست و کم نگردد از زمین (۸۵)
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیش خوان مهتری (۸۶)
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بریشان شد فراز (۸۷)
ابر بر ناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات (۸۸)
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بیباکی و گستاخیست هم (۸۹)
هر که بیباکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست (۹۰)
از ادب پرنور گشتهست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک (۹۱)
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد باب (۹۲)
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت (۹۳)
دست و پیشانیش بوسیدن گرفت
وز مقام و راه پرسیدن گرفت (۹۴)
پرس پرسان میکشیدش تا بصدر
گفت گنجی یافتم آخر بصبر (۹۵)
گفت ای نور حق و دفع حرج
معنیالصبر مفتاح الفرج (۹۶)
ای لقای تو جواب هر سئوال
مشکل از تو حل شود بیقیل و قال (۹۷)
ترجمانی هرچه ما را در دلست
دستگیری هر که پایش در گلست (۹۸)
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
ان تغب جاء القضا ضاق الفضا (۹۹)
انت مولیالقوم من لا یشتهی
قد ردی کلا لئن لم ینته (۱۰۰)
چون گذشت آن مجلس و خوان کرم
دست او بگرفت و برد اندر حرم (۱۰۱)
قصهٔ رنجور و رنجوری بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند (۱۰۲)
رنگ روی و نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید (۱۰۳)
گفت هر دارو که ایشان کردهاند
آن عمارت نیست ویران کردهاند (۱۰۴)
بیخبر بودند از حال درون
استعیذ الله مما یفترون (۱۰۵)
دید رنج و کشف شد بروی نهفت
لیک پنهان کرد وبا سلطان نگفت (۱۰۶)
مولانای جان🌻
@wittj2
ما ترک سر بگفتیم
تا دردسر نباشد
غیر از خیال جانان
در جان و سر نباشد
در روی هر سپیدی
خالی سیاه دیدم
بالاتر از سیاهی
رنگی دگر نباشد ...
سعدی 🌻
👇
@wittj2
🕊⚡️ برق با شوقم شراري بيش نيست⚡️
برق با شوقم شراري بيش نيست
شعله طفل نيسواري بيش نيست
آرزوهاي دو عالم دستگاه
از کف خاکم غباري بيش نيست
چون شرارم يک نگه عرض است و بس
آينه اينجا دچاري بيش نيست
لاله و گل زخمي خميازه اند
عيش اين گلشن خماري بيش نيست
تا بکي نازي بحسن عاريت
ما و من آئينه داري بيش نيست
ميرود صبح و اشارت ميکند
کاين گلستان خنده واري بيش نيست
تا شوي آگاه فرصت رفته است
وعده وصل انتظاري بيش نيست
دست از اسباب جهان برداشتن
سعي گر مرد است کاري بيش نيست
چون سحر نقديکه در دامان تست
گر بيفشاني غباري بيش نيست
چند در بند نفس فرسودنت
محو آن دامي که تاري بيش نيست
صد جهان معني بلفظ ما گم است
اين نهانها آشکاري بيش نيست
غرقه وهميم ورنه اين محيط
از تنک آبي کناري بيش نيست
اي شرر از همرهان غافل مباش
فرصت ما نيز باري بيش نيست
(بيدل) اين کم همتان بر عز و جاه
فخرها دارند و عاري بيش نيست
🌻🌻🌻🌻🌻
👇
@wittj2
غلام دولت آنم ڪہ پاے بند یڪیست
بہ جانبے متعلق شد از هزار برست...
سعدی🌻
👇
@wittj2
من بیخود و تو بیخود (من مست و تو دیوانه) ما را کی برد خانه
من چند تو را (صد بار تو را) گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بیصحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولی بربط زن تو مستتری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
در حلقه لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجه علیانه
سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی
برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی
اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه
مولانای جان🌻
علمی عرفانی 👇
@wittj2