جویندگان گم نمی شوند.
زیرا "جان" همواره آنها را به خود فرا میخواند.
جویندگان همواره از جهان ِجان نشانههای می ستانند؛
اما دیگران این نشانهها را تصادف میخوانند....
تصادف وجود ندارد؛
دلیل وجود هر رویداد این است که لایه ی دیگری از روح را نمایان سازد.
جان خواهان دیدارتان است؛
جستجو را از دل خود آغاز کنید....
جستجو را آغاز کنید...
@wittj2
چونک فتادم ز فلک ذره صفت لرزانم
ایمن و بیلرز شوم چونک به پایان برسم
چرخ بود جای شرف خاک بود جای تلف
بازرهم زین دو خطر چون بر سلطان برسم
مولانای جان🌻
@wittj2
لیلة القدر ، لیلهی پی بردن به قدر خویشتن است و کسی که قدر خود را شناخت؛ خود را جز به خدا نمیفروشد.
استاد مهدی طیب🌻
کانال علمی عرفانی👇👇👇👇
@wittj2
وقتی اهل حق بر باطل سکوت میکنند ،
اهل باطل برحق بودنشان متوهم میگردند !
مولا علی(ع)🌻
@wittj2
کوه ز کوهی برود سنگ ز سنگی بشود
پس من اگر آدمیم کمتر از ایشان نشوم
آهن پولاد و حجر در کف تو موم شود
من که همه موم توام چونک بدین سان نشوم
مولانای جان🌻
@wittj2
آخر عشق به از اول اوست
تو ز آخر سوی آغاز میا
تا فسرده نشوی همچو جماد
هم در آن آتش بگداز میا
بشنو آواز روانها ز عدم
چو عدم هیچ به آواز میا
مولانای جان🌻
@wittj2
در اَزَل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رُخَش دید مَلَک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش
خیمه در آب و گِل مزرعه ی آدم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
جان عِلوی هوسِ چاهِ زَنَخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلف خَم اندر خَم زد
حضرت حافظ🌻
@wittj2
🔮🎷جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت...
✍استاد ابراهیم دینانی
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد و از غیرت و بر آدم زد
عشق همان مظاهر است و حسن همان مظهر است. معنی رخ و فرقش با حسن چیست؟
ج= رخ در فارسی اگر خواسته باشیم مطابق اصطلاح عرفانی صحبت کنیم همان وجه است صورت است، رخ یعنی صورت، صورت شیئ یا وجهه شیئ و هر انسانی همهی هویتش در وجهش پیداست شما اگر بخواهید شخصی را بشناسید به صورتش نگاه میکنید حالا این شخص ممکنه صد کیلو وزن داشته باشه الان در هویت شناسی اشخاص هم وقتی میخواهند اشخاص را بشناسند در همان عکس صورت نگاه میکنند نگاه نمیکنند که دستش چیه، پایش چیست، شما در صورت همه چیز را میبینید، جلوهای کرد رخش جلوهی تجلی حق بود تجلی حسن بود در صورت یعنی یک جلوهی کامل بود، شما اگر یک شخص را دستش را ببینی شما نمیشناسی، پایش را ببینی نمیشناسی ولی اگر تنها عکس صورتش را به شما بدهند شما شناسایی میکنید در واقع مقام هویت یک شخص در رخش در صورتش متجلی است حق تعالی حسن مطلق است این حسن مطلق زیبایی مطلق است این زیبایی مطلق مادامی که مطلق است قابل درک نیست باید تجلی کند، تجلی در یک وجهه است، رخ حق یعنی وجه حق در یک وجهی که یعنی وجهه کامل، وجهه الله الاعظم وجه یعنی همه چیز حق آشکار میشود مثل اینکه انسان همه چیز در صورتش آشکار میشود یعنی صورت یک انسان را ببینی در واقع همهی شخصیت و وجه او را دیدهای. حق تعالی با یک جلوه که اون جلوهی کامل است جلوهی ازل است و نخستین جلوه است تمام هویت الهیاش را میخواهد در اون جلوه آشکار کند یعنی صفات جلال و هم صفات جمال هم ازلیت و هم ابدیت، هم لطف و هم قهر.
این جلوهی ازلی است این نخستین جلوهی حق است این جلوه که آشکار شد که به رخ تعبیر کرده حافظ ملک حق این جلوه را نداشت چرا؟ برای اینکه ملک فقط مظهر تنزیه حق است مظهر تشبیه نیست ملک شهوت ندارد و غضب ندارد ملک تنزیهی است خیلی چیزها ندارد درست است اینها را که ندارد سَلبی است شهوت و غضب حیوانی است اما همین حیوانی و جمادی و نباتی را ندارد و اینها نداشتن است فقط مظهر تنزیه حق تعالی است یعنی کمال دارد، معرفت دارد، پاکی دارد، ملک پاک مطهر هست و اصلاً گناه نمیکند ملک معصوم است پاک است ملک مظهر تنزیه است اما اون جلوهای که حق تعالی کرد یعنی جلوهی رخ یعنی تمام جلوه تمام صفات جمال و جلال و لطف و قهر حق باید در این جلوه آشکار شود ملک توانایی این ظهور را نداشت ملک حداکثر فرشتگان میتوانستند مظهر تنزیه حق باشند اما مظهر تشبیه حق نمیتوانند باشند حق تعالی دید اینها فقط مظهر تنزیهاند و مظهر تشبیه نیستند و حق و جلوهی رخ همهی حسن حق در یک جلوه ظاهر شد و حق تعالی دید اینها فقط جنبهی پاکی دارند و حق تعالی عین آتش شد و از غیرت و غیرت در اینجا غیرتی که ما میگوییم تعصب است نیست، زیرا حالت نیست در حق تعالی. میخواست حق تعالی غیرت هم نشان دهد جماد و نبات و حیوان، غضب و شهوت جنبهی غیرت دارد حق تعالی تنزیه محض است یک غیرت هم هست منتهی در این غیرت تنزیه هم هست حق تعالی هم تشبیه است و هم تنبیه حق تعالی در همه چیز باید جلوه کند حتی شیطان مظهر حق است شیطان مخلوق حق است از ملک حق تعالی خارج نیست فرشته در یک حدی میتوانست منعکس کند زیبایی حق را که همان جنبهی طهارت و تنزیه حق بود اما این جلوه، جلوهی تمام نبود و چون فرشته این طاقت را نداشت این غیرت یعنی این غیرت هم باید باشد یعنی همش تنزیه نباشد، تشبیه هم باشد من این غیرت را تشبیه همانند میکنم چون حق تعالی هم جنبهی تنزیهی دارد و هم تشبیهی، اونی که میتواند تمام صفات حق را منعکس کند یعنی هم صفت هادی حق و هم صفت مُضِل به عبارت دیگر انسان هم شیطانی دارد و هم رحمانی. شیطان هم انسان را منعکس میکند. ببینید شیطان هم باید انسان را منعکس کند، شیطان را از ملک خداوند جدا ندانید این را توجه داشته باشید که در مقام معرفت خیلی مهم است. ملک جنبهی بهیمی و غضب و تضاد نداشت. اون چیزی که تمام صفات حق را هم هادی و هم مضل هم جلال و هم جمال هم لطف و هم قهر همه را میتوانست منعکس کند انسان بود عین غیرت شد. یعنی حق تعالی تنزیه محض نمیخواست تشبیه هم میخواست و این غیرت را من تشبیه معنی میکنم، نه غیرت به معنی جنبهی عاطفی انسان که خونش به جوش آید. بلکه حق تعالی جنبهی تشبیهی هم میخواست و این بود که این تجلی را بر آدم زد، این جلوهی تمام میتوانست فقط در انسان منعکس شود و انسان کامل کسی که در عین غیرت در عین تنزیه تشبیه است در عین تشبیه تنزیه است در عین جدایی متحد است در عین اتحاد جدایی است در عین وحدت کثرت است و در عین کثرت وحدت است از درون کثرت وحدت میبیند از وحدت به کثرت میآید همه چیز عالم را و همه چیز هستی در انسان شد
@wittj2
نه در ملک و تنها موجودی که همهی صفات حق تعالی را در اون جلوهی ازلی که جلوهی نخستین بود و کاملترین جلوه بود تمام صفات حق تعالی در تمامی شئون حتی مظهر ذات حق (که انسان نه تنها مظهر صفات هست مظهر ذات هم هست) فرشتگان مظهر ذات نیستند مظهر صفاتند و انسان تنها موجودی است که هم مظهر ذات حق است و هم مظهر تمامی صفات جمالی و جلالی و لطفی و قهری است بنابراین اینجا جای اون بود که انصراف از ملائکه حاصل شود و این نصیب آدم شود و عین آتش و از غیرت و بر آدم زد معنیاش این است و یعنی خلاصهی کلام انسان کاملترین موجودی است که در عالم هستی آفریده شده و جلوه کرده شما موجودی کاملتر از انسان داری هیچ فرشته کاملتر از انسان نیست شاید فرشتگان ملأ اعلی مُهَیمَن از عوام انسان بالاتر باشند خب مقام تنزیه حقند ما وقتی از انسان صحبت میکنیم منظور انسان کامل است نه هر انسانی البته انسانهای گمراه و انسانهای شیطانی که مقامی ندارند شاید اینها از حیوانات هم پستتر باشند بعضی از انسانها از حیوانات هم پستترند اینجا مقام انسان کامل را ما میگوییم انسان کامل، کاملترین موجودی است که در کل هستی متصوراست و مظهر حق است و مظهر اون جلوهی نخستین است و کاملترین موجود به ظهور رسید که اون آدم است و انسان کامل است.
استاد حضرت علامه طباطبائی میگوید که رخ همان وجه است منتهی لُپ زیبایی خداوند وجهه این را به ملک عرضه میکند و میبیند که نه، تمایل نشان میدهند بعد میاد عین آتش میشود و میگوید وجهه اون جلوهی نورانیه خداوند است و به نور وجهک الذی...می فرمایند:
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد از سمک تا به سمایش کشش لیلا برد
پرستش به مستی است در کیش مهر برون از این حلقه هشیار هاست
عقل میخواست کزین شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدعی خواست که آید به تماشا گه راز دست غیب آمد و بر سینهی نامحرم زد
این دو بیت را باید با هم معنی کرد تا معنی عقل معلوم شود. حافظ با عقل هیچگاه بد نیست اما اینجا نامحرمش میداند عقل همیشه کارش ادراک است و وضوح و تمایز عقل میفهمد اما یک جایی عقل اظهار ناتوانی میکند وقتی که به مقام ذات میرسد عقل میداند که اینجا دیگر حریف نیست متوقف است تنها موجودی که حد خودش را میفهمد عقل است هیچ موجودی حد خود را نمیفهمد هر موجودی حد دارد بیحد نیست همهی موجودات حدود دارند اما حد خود را نمیفهمند تنها موجودی که حد خود را میفهمد عقل است خیلی توانایی دارد همهی چیزها را میفهمد عالم را عقل میفهمد کل این عالم را عقل میتواند بفهمد، صفات حق را عقل میفهمد معرفت ربوبی دارد اصلاً خدا را عقل میشناسد اما یک جاهایی میفهمد که نمیفهمد عقل وقتی به مقام ذات میرسد نمیفهمد میگوید من اینجا عاجزم به ناتوانی خودش متواضعانه اعتراف میکند به همین جهت متواضعترین چیز در عالم است هیچ حیوانی متواضع نیست هیچ جاهلی متواضع نیست اصلاً تواضع یعنی موجودی که حد خودش را بداند. بعضیها بیخود تواضع میکنند و از اون چیزی هم که دارند و هستند خودشان را پایینتر میآورند این هم خیلی بد است این ریاکاری است تواضع یعنی حد را شناختن یعنی هر موجودی حد خودش را بشناسد تنها موجودی که حد خود را میشناسد عقل است عقل همه چیز را میشناسد اما به ذات حق که میرسد میگوید من ناتوانم و اظهار عجز میکند آنها مقام راز است و مقام راز از اینجا میآید مقام سر یا راز عقل یک جایی به راز میرسد راز همان جایی است که عقل میگوید من ناتوانم از درکش حال حافظ میگوید عقل تا یک حدودی میرود اون جلوه از مقام حسن مطلق بود اون جلوه جلوهی تام و تمام بود جلوهی تمام بود جلوهی ذات بود یعنی حق تعالی چند جور تجلی دارد یک تجلی ذاتی دارد و یک تجلی صفاتی فیض اقدس دارد و یک فیض مقدس.
فیض مقدس آنجاست که صفات تجلی میکند. فیض اقدس ذات افاضه میکند تجلی ذات فیض اقدس است. مقام ذات مقام لایدرک است یعنی عقل نمیتونه برسد تجلی صفات یا تجلی افعال عقل میرسد و میفهمد اون حسن و اون رخ اولی و اون تجلی اولی که حافظ در این غزل آورده نخستین تجلی بود اون تجلی ذات بود و یا فیض اقدس در تجلی ذات عقل راه ندارد عقل اونجا اعتراف کرد به عجز خود گفت من دیگه اونجا راه ندارم.هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارداصلاً به بیان نمیآید مقام ذات یعنی اینکه ما بیان نداریم. بلکه به بیان نیامدنی است نه اینکه میآید و ما نمیتوانیم بگوییم بلکه اصلاً تو بیان نمیآید این مقام راز است. اینجاست که عقل حالت مدعی پیدا میکند ولی البته اعتراف میکند دست غیب یعنی اون راز (غیب یعنی راز) اونی که لایدرک است اونی که غیب مطلق است. غیب که مردم معنی میکنند فکر میکنند چیزی که پنهان است
@wittj2