شرحی بر مستوره را پشت جلد آن بخوانید
https://eitaa.com/writer000Raha
"مستوره"
تقدیم شده است به:
همه ی دختران سرزمینم
https://eitaa.com/writer000Raha
خواهی که
ز هر سو
نظری سوی تو باشد
زنهار!
"مرنجان"
دل صاحب نظری را...
https://eitaa.com/writer000Raha
پیام ۱۰۴ من: فرق زبان و ادبیات درچیست؟
زبان روشی برای بیان منظور و سخن است.
ادبیات بیان سخن به شیوه زیبا و والاست.
و این نویسنده است که با نوشتن شعر یا داستان پلی بین واقعیت و خیال ایجاد می کند و نویسنده ای توانمند است که بتواند ادبی تر و زیباتر بنویسد و خواننده را سر ذوق بیاورد.
بنابراین نوشتن هر متنی آسان است اما ادبی و صحیح نوشتن را باید آموخت.
استفاده از اصطلاحات و زبان محاوره ای تاجایی در نوشتن قابل قبول است که به اصالت و فرهنگ ادبیات فارسی لطمه نزند.
https://eitaa.com/writer000Raha
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
مولانا
https://eitaa.com/writer000Raha
چه شادباشی از این خوبتر
که برف آمد
https://eitaa.com/writer000Raha
داستانک: ردپا
بارش اولین برف شادی آور است، نه برای من.
سالهاست بدنبالش میگردم. شاید ردپایی!
گلوله های یخ برفی بچه ها به سروصورتش میخورد و او گریه میکرد. با دستانم سپرش شدم و به بچه های بدجنس کوچه اخمی کردم.
او دوان دوان به داخل حیاط رفت .
خانه ما حیاط بزرگی داشت و دور تادورش چندتا اتاق که دست مستاجر ها بود.
ساعتی از غروب گذشت و مادرم یک سینی غذا به دستم داد تا برای آنها ببرم. او گفت: زن بیچاره، کشته شدن شوهرش تو درگیری یکطرف، انگ قاچاق فروشی یکطرف.
هوا خیلی سرد بود. در زدم، مادرش در را باز کرد، انگار گریه کرده بود، کلی تشکر کرد و سینی را از دستم گرفت. دخترک با بغضی نگاهم کرد. در بسته شد.
پشت در ایستادم، صدای گریه های هر دو می آمد.
دخترک بیچاره! او فقط ۹ سال دارد. این چیزها را نمی فهمد.
صبح زود با سروصدایی از خواب پریدم. از گوشه پنجره نگاه کردم، مادرش دستش را گرفته بود و با یک چمدان از حیاط خارج شدند.
از جایم برخاستم و به دنبالشان به کوچه رفتم. اما آنها در پیچ کوچه گم شدند.
تنها ردپایشان روی برف پیدا بود.
و من سالهاست با بارش اولین برف، یاد آن صبح می افتم. کاش ردپایشان را قبل آب شدن برفها دنبال کرده بودم.
https://eitaa.com/writer000Raha
پرسید: اندوه دوری را چه تسکین است؟
گفتم: خیال...
-محتشم کاشانی
https://eitaa.com/writer000Raha
نه حقوقدانم نه سیاست میدانم.
فقط می دانم همه آدمها رفاه و عدالت می طلبیم.
کودکی را بخاطر دارم که خواهر وبرادر بزرگترم زیر نور گردسوز مشق می نوشتند تا دوسال بعد که ما هم برق دار شدیم.
وقتی به چیزی مثل برق و یک امکانات معمولی عادت کنی، در نبودنش رنج می کشی چون همه چیز وابسته به آن است، روشنایی، تلویزیون، تلفن همراه،گرمایش، آب گرم ، آسانسور و ......
ما آدمهای عادی نمی دانیم چه کنیم چون جایگزینی برای هیچیک نداریم یا بموقع تهیه نکردیم.
این بخش را نمی خواستم شاعرانه کنم.
اما در تاریکی مطلق کاری از دستم بر نیامد جز فکر کردن و نوشتن زیر نور شمع.
یک نویسنده همیشه می نویسد.
https://eitaa.com/writer000Raha