••
#بهتوازدورسلام✋🏻🕊
سلام میکنم از دور بر تو و حرمت
سلام من به بلندای بیرق و علمت🌱
السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني جميعا سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السلام علي الحسیـن
وعليٰ عليِ ابن الحسين
وعليٰ اولادِ الحسین
وعليٰ اصحابِ الحسین...✨✋🏻
┅═✼🕊✼═┅
#سلام_بر_ابراهیم 🌷
#ابراهیممۍگفت:
اگر می خواهیم کنار هم راحت باشیم
باید تجمل گرایی را کنار بگذاریم.
#طنز_جبهه😂
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک بعثی ها را درآورده بود.
با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط بعثی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب بعثی ها.
چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟»
یکی از بعثی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: «منم!😁»
ترق!
ماجد کله پا شد 😌و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!
دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: «یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!😂
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از بعثی ها به نام جاسم برخورد.🤣😜
فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: «حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت.
اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد.
با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین.😔
یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: «کی با حسین 😂😐کار داشت؟»
جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: «🤩من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!😂
⭒
میگمـا:
چرافڪرمیکنۍشہیددیگہنگاتنمیکنہ؟!
چرافڪرمیڪنۍامامرضاتورونمۍطلبہ؟!
چرافڪرمیڪنۍخدانگآشوازتگرفتہ؟!
چرا🚶🏾♂
اولاشہیدبہخواستتونیومدهتوۍقلبت
ڪهبهخواستتوبخوادبرهبیرون
دوماامامرضا مآرو مۍطلبہ (:
خودموننمیریم!
گناهاموننمیزارن (:
سومـا...
خودتببیناصلامنطقیهاینحرف...
خدااگهیڪهزارمثانیہ
نگاشوازتبگیره
دیگہششهاۍقفسہۍسینت
براۍهمیشہازڪارمیوفتن
پسهمیشههواتوداره (:
#تلنگرانه
#حاج_حسین_یکتا 🌱
رزمندهای ڪه در فضایِسایبری
و مجازیمیجنگی...📡
برای فشردنکلیدها ودکمههایِ
کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر...✨
و با نیت "قربةًإلےالله" مطلب بنویس
بدان که تو مصداقِ
"وَ ما رَمَیت إذ رَمیت" هستی...♥️
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هادی راهم باش داداش ابراهیم...آرامشی از جنس وجودت بهمون بده......🌹🤲🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
سلامبراهیمجانِما💚. .
「❤️📻」
•
.
سادگـے و خاڪی بودنت ، بیریا بودنت
خودمانـے بودنت ، داشمشتـے بودنت
بزرگ بودنت و کوچک انگاشتن نفسات
ابراهیمجـان؟!
این روزها خیلۍ کم داریم تو را ..💔
#سلامشھیدِمَن |
#سلامعلۍابراهیم🌱'
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_سیزدهم مادر صورتش از شدت گریه خیس خیس بود،دستان لر
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈•
#حبل_الورید
#قسمت_چهاردهم
دو هفته می گذشت و مادر هر روز با خاطرات خوش بزرگ شدن علی، روزگار می گذارند و از جانش پرستاری می کرد.
علی تازه خوابش برده بود،لوله های زیادی به پاره تنش وصل بود،زخم گلوی جانش،جگر مادر را خون می کرد اما دلش به شنیدن صدا و دیدن خطوط شکسته دستگاهی که ضربان قلب وجودش را نشان می داد خوش می شد.
مادر یاد زمان بارداری اش افتاد، هر روز را زیارت عاشورا می خواند تا فرزندش در راه سید الشهدا باشد،همانطور هم شد،علی اکبرش همچون امام حسین علیه السلام در راه امر به معروف و نهی از منکر در چهار راه سیدالشهدا علیه السلام حبل الوریدش جراحت برداشت.
علی اکبرش،ثمره باغ زندگی مشترکش با عشق فاطمی بزرگ شده بود و غیرت علوی داشت.
لبخند کمرنگی بر لبهای مادر نشست،😌یادش آمد علی از کودکی علاقه ی زیادی به مُهر و تسبیح و کتاب دعا داشت.
انگار دنیای کودکی هایش با رنگ و بوی خدا رنگارنگ می شد.
بزرگتر شده بود و به نماز خواندن علاقه مند شد،پاتوقش شده بود مسجد محله، روزها که مدرسه می رفت و نمی توانست به نماز جماعت مسجد خود را برساند، شب حتما باید به مسجد می رفت .
روزهای جمعه که پایش در سنگر نماز جمعه بود.
مادر یاد صدای دلبرش افتاد،اشکی گونه هایش را خیس کرد و ردی از خود بر جا گذاشت.
_مامان، می خوام برم حوزه، اجازه میدی؟
مادر ته دلش با شنیدن این حرف قند آب شده بود،البته بعید نبود از پاره تنش که علاقمند به درس دین شده باشد،
پسری که هر روزش با بوسیدن دست و پای مادر،و کمک به او و مهربانی های فروانش سپری می شد اگر حوزه را انتخاب نمی کرد جای تعجب داشت.
مادر دلش برای شنیدن یک بار مامان گفتن جگر گوشه اش لک زده،دلش برای خنده ها و شوخی ها و شیطنت های علی اش تنگ شده بود،اما چاره نداشت جز صبوری.
دو هفته از بستری شدن علی می گذشت و مادر مثل پروانه به دور علی می گشت😍😍.
مادر امیدوار بود به رحمت خدا،ته دلش قرص بود به عنایت دیگر خداوند،بالاخره خدایی که پسرش را بعد آن همه خونی که از نای سوخته و پاره اش نجات داد و به اوجانی دوباره داد،حتما می تواند با معجزه ای دیگر رگ های صوتی فرزندش را شفا دهد.
ادامه دارد...
نویسنده : سرکار خانم یحیی زاده