۱_سلام چشم..ولی برای تبادل باید به ادمین تبادل مراجعه کنید
@solalehtalnabi
۲-امروز میزارم
۳-کدوم عزیزم؟
۴-سلام چشم به ادمین میگم
۵-مگه مهمه؟..ما هم یه گوشه از خاک زندگی می کنیم..
ظهور اتفاق میافتد
مهم این است
که ما کجای ظهور ایستادهایم؟
۲۱ دی ماه سالروز شهادت شهید مصطفی احمدی روشن..
#امروز
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دروغ مصلحتی چیه؟
کجاها میتونیم دروغ مصلحتی بگیم؟
#احکام
02 Ismaeil Rohollah LQ.mp3
4.37M
🎧🔥 نمایش صوتی طنز😂😂 تلخ!
#اعدام! آری یا نه!
برای روح الله عجمیان گریه کنیم یا قاتلاش😭😅
صداپیشگان : #علی_زکریایی ، #محسن_پیروی
کانال بیناشو👇
🆔 @binaasho
کانال سیدکاظم روحبخش👇
https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
#خداروشکر
بابت این برف های قشنگ
بابت این زیبایی ها
راستی رفیق میدونستی هیچ کدوم از دونه های برف شبیه هم نیستن 😀😍😍
قربون قدرت خدا💪
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
🌹پارت اول رمان کامل شده#سرباز ↯ https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/421 🌺پارت اول رمان کامل شده #ناحله
اعضای جدید خوش اومدید..شما با بنر واقعی رمان عضو شدید🌹🍃
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #عشق_باطعم_سادگی🌹 محمد هم بدون اینکه از تلوزیون چشم برداره گفت:منم همین طور دست مشت شده ا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#عشق_باطعم_سادگی🌹
لبهام و تو دهنم جمع کردم-بی ادب ...اصلا گوشی رو بده به عمه
-نچ ...راه نداره ؟!
-کیه عطیه ...باز که چسبیدی به تلفن ! پاشو کارها موند
صدای عمه رو شنیدم و عطیه پوفی کشیدو به عمه گفت: مامان جان دودقیقه استراحتم بد نیست
ها ...
عمه- تو که همش در حال استراحتی مادر مگه چیکار کردی؟
صدای عطیه بالا رفت مثل اینکه این دعواهای زرگری مادر و دختر ی ,دم عید تو همه خونه ها بود!
عطیه- من همش در حال استراحتم ؟آره راست می گین اگه از صبح مثل خر کار کردنم و در نظر
نگیرین بله الان دارم نفس می کشم و استراحت می کنم!
عمه- بی ادب حالا کیه پشت تلفن یک ساعته معطلش داری؟
- -الو خودشیرین هنوز هستی؟
این بار با من بود خنده ام و جمع کردم- بله هستم حالا گوشی رو بده به عمه
-یعنی اگه من دستم به تو برسه...
این جمله رو با حرص گفت و به عمه گفت: بفرمایید عروس خانومتون می خوان ببینن نیرو کمکی
لازم ندارین !
بازم خندیدم و از خش خش پشت تلفن فهمیدم که عمه داره گوشی رو از عطیه میگیره!
-سلام عزیز عمه..خوبی ؟ همگی خوبن؟
-سلام ...ممنون همه خوبن سلام دارن خدمتتون ...خسته نباشید !
- مرسی گلم...میبینی این عطیه رو همش درحال غرزدنه! من نمی دونم کی کار میکنه!
عمه نمیدونست من هم دست کمی از دخترش ندارم و به قول عطیه الان دارم خودشیرینی می
کنم! خنده ام رو خوردم.
-می دونم دیر زنگ زدم عمه جون ببخشید ولی اگه کمک لازم دارین بیام
نه عزیز دلم عطیه هست ...تو همونجا دست کمک مامانت باش اون بنده خدا هم تنهاست
-چشم ولی خالصه اگه کاری دارین خوشحال میشم
عمه- نه دخترم خیلی ممنون... من باهات تعارف ندارم... سلام به مامان برسون
-چشم بزرگیتون رو شماهم به همگی سلام برسونین
تلفن رو که قطع کردم خنده هایی رو که تو دلم جمع کرده بودم رو بیرون ریختم !
حسابی دلتنگ امیرعلی بودم برای همین بعد از نهار که مدت طولانی رو مامان برای استراحت
اعلام کرده بوداین روز آخری ...روی تختم نشستم وبا تلفن همراهم شماره اش رو گرفتم ... این
چند روز نزدیک عید خیلی کم همدیگه رو دیده بودیم به خاطر مشغله کاریش!
با بوق اول تماس وصل شدو من خندون گفتم: سلام خسته نباشید !
خندید به لحن سرخوشم- سلام خانوم...ممنون
-بدموقع که زنگ نزدم؟
-نه عزیزم ... از صبح سرم شلوغ بود نزدیکه عیده و همه مردم دارن میرن سفر میان اینجا
خیالشون راحت باشه از ماشینشون ...تازه داشتم نماز ظهرو عصرم و می خوندم ...بین دونماز
بودم که زنگ زدی!
مهربون گفتم: قبول باشه
-قبول حق !
دمغ گفتم- امشب؛نصفه شب تحویل ساله کاش کنار هم بودیم ..دوست داشتم تو برام دعای
تحویل سال رو بخونی
سکوت کرده بود و من صدای سبحان الله گفتنش رو میشنیدم ...حتم داشتم داره تسبیحات
حضرت زهرا"س" رو میگه برای همین سکوت کردم که گفت:منم دوست داشتم عزیزم ...ولی
گمونم من تحویل سالی خواب باشم دارم از خستگی میمیرم
براق شدم-خدانکنه ...
خندید که بچگانه گفتم:اگه خیلی خسته ای پس لالایی من چی؟
↩️#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#عشق_باطعم_سادگی🌹
میون خنده گفت: بدعادت شدی ها
لب چیدم ولحنم تغییر نکرد- نخیرم خیلی هم عادت خوبیه
دیگه قرآن خوندن هرشب امیرعلی از پشت تلفن برای خوابیدن من شده بود عادتم ! مثل یک
لالایی شیرین آرومم می کرد البته اگر فاکتور می گرفتیم بی قرار شدنم رو که گاهی دلم می
خواست از پشت تلفن تو آغوشش جا بگیرم!
خنده اش بلندتر شد و یک هو قطع شد- مرسی زنگ زدی محیا باهات که حرف میزنم خستگیم
درمیره!
خوشحال شدم از این جمله ساده که بوی دوستت دارم میداد
- منم خوشحال میشم صدات رو میشنوم ...حالا اگه جدی خسته بودی امشب رو می گذرم از
لالایی ام ! برو بخواب ولی موقع تحویل سال بیدارت می کنم می خوام اولین نفری باشم که بهت
عیدرو تبریک میگه !
بی حواس ادامه دادم- هرچند اولین بوسه سال نوت نصیب من نمیشه!
وقتی امیرعلی با صدای بلند خندید تازه به خودم اومدم و فهمیدم چی گفتم ...تمام بدنم داغ شدو
صورتم قرمزآروم گفتم: ببخشید
با شیطنت و خنده گفت: چرا اونوقت ؟
-اذیت نکن دیگه امیرعلی !حواسم نبود چی میگم!
هنوزم لحنش شیطون بود – خیلی هم حرفت قشنگ بود!
لبخندی روی صورتم نشست و زبری کف دستم روی صورتم کشیدم وبرای عوض کردن بحث
گفتم: پوست دستم حسابی ضمخت شده وقتی به لباسم گیر میکنه بدم میاد از بس مامان با این
مواد شوینده از من کار کشید!
لحنش جدی شدو صداش آروم- تازه دستهات شده مثل دستهای شوهرت!
باهمه وجودم مهربون و با محبت گفتم:محیا فدای دستهات!
صدای خنده آرومش رو شنیدم –خدا نکنه ... خب دیگه کاری نداری محیا جان؟ نماز عصرم و
بخونم دیگه خیلی داره دیر میشه!
- -نه نه ببخش اصلا حواسم نبود... خیلی پر حرفی کردم!
-خیلی هم عالی بود ...خداحافظ
خداحافظی آرومی گفتم و با خوشی از حرفش تماس رو قطع کردم!
.....
محسن- از همین الان بگم من یکی لب به این کیک نمیزنم
ابروهام ودادم بالا و همونطور که تخم مرغ ها رو هم میزدم تا یک دست بشه گفتم: بهتر اصلا کی
خواست بهت بده
محمدهم دست به کمر به من نگاه می کرد- بیچاره امیرعلی که مجبوره این کیک رو بخوره
عصبی گفتم : مامان میشه بیاین این دوقلوهاتون و بیرون کنین من تمرکز داشته باشم
هردوتاشون قهقه زدن
محسن- حالا انگاری داره اتم میشکافه که تمرکز نداره یک کیک قراره بپزی ها!
با حرص پام وروی زمین کوبیدم و داد زدم-مامان
مامان با خنده وارد آشپزخونه شد- چیه؟ باز چه خبره؟
چشم غره ای به محمد و محسن رفتم_ نمیزارن کیکم و درست کنم
محمد یک صندلی ازپشت میز بیرون کشیدونشست- ما به تو چیکار داریم...تو اگه کار بلدی به
جای این همه غرغر کیکت ودرست کن
محسن هم حرفش و تایید کرد-والا
روکرد به محمدوادامه داد-ولی میگم محمد بیا یک زنگ به اورژانس بزنیم بره در خونه عمه وایسته
...دل نگرانم برای امیر علی
مامان ریز ریز خندیدو من جیغ بنفشی سرشون کشیدم که مجبور شدن برن بیرون از آشپزخونه
↩️#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃