eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ 🌸 🌸 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ 🌸 @ebrahimdelhaa ͛ ⃔🌸 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
به وقت رمان عاشقی زودگذر 🌼👇🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part64 عاشقی زودگذر اصلا نمیفهمیدم حرف ها مبینا رو که باز ادامه داد=قرار بود ک
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر تو راه بودیم که به مبینا گفتم=الان چی شد قضیه داداشت و دختر خاله ات؟! مبینا=خب دختر خاله ام موقعه ای که فهمید مهدی پیدا شده با خاله ام اومد خونمون و انگشتر رو داد به مامانم و گفت خاله شرمنده منو پسرت به درد هم نمیخوریم +همین؟! مبینا=اره بابا😂 +یه چی دیگه بپرسم جوابم رو میگی مبینا=اره عشقم بگو؟! +اممم اقا مهدی کجا بودن ؟! مبینا= مهدی هنوز به کسی نگفته کجا بوده به جز من که یه شب براش اب بردم و گفتم داداش کجا بودی این چند روز؟ گفت که رفته بودم امام زاده گفتم مگه امام زاده اجازه میده شب بخوابی اونجا گفت با نگهبان اونجا حرف زدم قبول کرد بعد مهدی گفت اونجا که بودم کلیی درد و دل کردم با خدا +اهان چه جالب، ان‌شاءالله هرچی قسمت پیش بیاد... مبینا مرموز نگاهم کرد و گفت=با دعای خیر شما💕 رسیدیم به خونه هامون که با هم خدافظی کردیم و هرکی رفت خونه خودش.... ✨❣✨❣✨❣✨ امروز روز اول مهر بود و منم حاضر آماده جلو آیینه بودم و داشتم خودم رو نگاه میکردم که مامانم در حالی که داشت چادرش رو میپوشید گفت=بیا بریم از اون آیینه دل بکن چادرم رو از رو دسته ی مبل بر داشتم و سرم کردم و گفتم=بریم؟ مامان=اره بیا بریم ، بزرگ شدی ولییی هنوز من باید روز اول مدرسه تو رو ببرم +خب مامان نمیتونم یه حسی دارم همیشه روز اول مدرسه مامان= یعنی باید تا دانشگاه هم باهات بیام روز اول رو؟! +نمیدونم ولی فک کنم مامان=سنگ پا هم جلو تو کم میاره😂😂 رسیدیم مدرسه و به مامان گفتم+واییی مامان خیلی میترسم ، نکنه راهم ندن تو کلاس بگن باید هشتم رو بخونی؟ مامان=خدایا همه مریض ها رو شفا بده... اخه بچه چرا باید راهت ندن بیا برو سر کلاست الان دیر میشه بدوووو +باشه فعلا مامان=راستی کیانا ظهر خونه مامان پروانه هستیم ها دایی امیر میاد سراغت +ایوللللل ، خب من برم مامان=برو فقط خب به حرف ها معلم گوش کنی..... خداروشکر روز اول مدرسه خوب بود و معلم منو کرد سرگروه همه بچه ها ولی من نمیخواستم....میخواستم تمام حواسم رو به درس ها بدم.... وسایلم رو جمع کردم و به معلم خسته نباشید گفتم و رفتم بیرون که مبینا اومد جلو =سلاممممممم کیانا خانم رفتی بالا تر دیگه فراموش کردی مارو ها؟؟؟ +سیلاممممم خواهر خوبییییی، روز اول درسات چه طور بود مبینا=خوب بود ولی کاشکی باهم بودیم... +بهت گفتم بیا باهم بخونیم تو گوش ندادی مبینا=کیانا خودت میدونی تمام فکر و ذهنم درگیر مهدی بود +هوفففف ولشش کن خداروشکر تموم شد اون قضیه مبینا=وایییی اره ، راستی دختر خاله ام ازوواج کرد ها +همونی که قبلا نامزد داداشت بود؟؟ مبینا=اره +😂چرا انقدر زود مبینا=کلا اخلاقش این طوریهه +چه طوری اخلاقش؟ مبینا=یه طوریه دیگه ، حالا ولش بیا بریم رفتیم بیرون که ماشین دایی امیر رو دیدم +مبینا بیا برسونیمت مبینا=نه ممنون خودم میرم +بیا بریم لوس نکن خودت رو دیگه با اجبار من مبینا رو بردیم و از اون ور حرکت کردیم به سمت خونه مامان پروانه که حسابی تو راه سر به سر دایی امیر گذاشتم که چرا زن نمیگیری من زن دایی میخوام و از این جور حرف ها.... که اعصابش خورد شد و گفت=تو چه قدر گیریییی اصلا من زن نمیخوام دست از سر کچل من بردار +مگه کچلییی دایی امیر=نه ولییی پنج دقیقه دیگه با اذیت کردن های تو کچل میشم +خب بهتر من عاشق دایی کچلم وایی امیر=کیانا حیف که دارم رانندگی میکنم مگرنه بهت نشون میدادم +وایییی خدا ترسیدم😂 دایی امیر سرش رو بالا پایین کرد و با حرص گفت=وایسسس بریمممم بهت نشون میدم خداییی کمییی ترسیدم، تاموقعه ای که برسیم هیچ حرفی نزدم😂 خدایی جذبه داره پس بگو کیان به کی برده😂 الکی نیست میگن حلال زاده به دایی میبره😜 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
ساعت 9:30پرداخت لینکی داریم😊💛 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
بریم برای شمارش معکوس👇🏻