فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اگر ۳ بلا در دنیا نبود انسان آنچنان مغرور میشد که در مقابل خدا سر خم نمیکرد
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیڪم ورحمت الله
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق..🤲🏻🕊
☝🏻 ڪلیپهای بالا رو حتما مشاهده بفرمایید
«حضرت مهدے(؏ـج)ツ»:♥
به شیعیان و دوستان ما بگویید ڪه خدا را قسم دهند به حق عمهام حضرت زینب ڪبری سلاماللهعلیها تا فرج مرا نزدیڪ گرداند.
🔸تصمیم بر این داریم از امروز تا ۲۰ آذر ماه به نیت سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا له الفداه هدیه به حضرت زینب ڪبری سلام الله علیها ختم دعای فرج «الهی عظم البلاء..» و ذڪر ارزشمند «اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج» برگزار کنیم و خداوند را به حضرت زینب ڪبری سلام الله علیها قسم دهیم فرج مولایمان را نزدیڪ گرداند؛ قربة الی الله،
🔸از جمله وظایف مهم ما تجدید عهد با ولی امر، حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا له الفداه و دعا برای تعجیل در فرج ایشان میباشد؛
🔸دعا ڪننده برای فرج حضرت صاحب الزمان مشمول ۹۰ برڪت میشود.
همچنین از آیت الله بهجت نقل شده است بهترین ڪار برای اینڪه در آخرالزمان به هلاڪت نیفتیم، دعای فرج است، مخصوصا خواندن دعای «الهی عظم البلاء..»
🌱بیاییم هم عهد بشیم تا برای ظهورشون هر ڪاری از دستمون بر میاد انجام بدیم..
🔸 بزرگوارانی ڪه مایل به شرڪت در این ختم هستند لطفا هر تعداد ڪه میخواهند دعای فرج و این ذڪر ارزشمند را بفرستند در آیدے زیر اعلام بفرمایند👇🏻☑️
@majnon_di_mahdi313
⏳مهلت: تا ۲۰ آذر ماه⌛
اجر همه شما بزرگواران با آقا صاحب
الزمان (عج) ان شاءالله ڪه حاجت روا و عاقبت بخیر باشید.. 🤲🏻🪴🌱
#امام_زمان♥
#نشر_حداکثری🌱
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤍🍃'
ܭܠࡅ߭ߊܫܢ̣ߊܢܚܭࡅ࡙ߊܝ̇ࡅ࡙ࡅ߭ܢ̣ߺ✋🏻
📣تــــــــــوجـــــه تــــــــــوجـــــه📣
❌این فرصت خیلی مهم رو از دست ندید❌
تصمیم بر این داریم ڪه ان شاءالله از امروز
تا ۲۰ آذر ماه این ختم را ادامه دهیم و خداوند را به حضرت زینب ڪبری (سلاماللهعلیها) قسم دهیم تا بقیه غیبت را بر ما ببخشد و فرج مولایمان را نزدیڪ گرداند..
☀️ يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ...
(روز قیامت) هر گروهى را با امام و رهبرشان مىخوانیم...
🔸اینو نباید فراموش ڪنیم ڪه همه ی ما باید
برای اجتماع قلوب بین مؤمنين و زمینه سازی برای ظهور قدمی برداریم ان شاءالله بتونیم برای آقاجانمون خادمان خوبی باشیم.. 🙂
روایت زیبایی از
امام صادق «علیهالسلام» نقل شده:
“ لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی“
اگر دوران او را درڪ می ڪردم، همهی زندگی ام را در خدمت به او می گذراندم.. 🥺♥
از سپاه امام زمانت جا نمونی رفیق..
فقط ڪافیه همین الان درختم شرڪت ڪنی
لطفا هر تعداد ڪه میخواهید دعای فرج و این ذڪر ارزشمند را بخوانید در آیدی زیر اعلام بفرمایید..👇🏻✅
@majnon_di_mahdi313
@majnon_di_mahdi313
⏳مهلت: تا ۲۰ آذر ماه⌛
منتظر استقبال گرمتون هستم.. 😉☝🏻
2.12M
☝🏻صوت یڪی از استادان
🔸در رابـطه با فـوایـد و برڪات
دعـای فـرج «الهی عـظم البلاء..» و ذڪر ارزشـمـند «اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج»..😍🌱
🔸شـما هم اگـر میـخواهید جزء غـافـلیـن در آخـرالـزمـان نبـاشـید و از عنـایـات خـاص حضـرت بقیـة الله الاعـظـم ارواحـنا لـه الـفداه مـحـروم نـشـید ایـن دو ڪار رو بـایـد انـجـام بـدیـد.. 👇🏻
🔸اول اینـڪه در ایـن ختـم شـرڪت ڪنید و بعـد ایـن ختـم رو تـا جـای امڪان مـنتـشر ڪنید تـا هـم بتـونیـم قـدمی هـرچنـد ڪوچڪ در زمـینـه سـازی ظـهور برداریـم و هـم اینڪه دل مـولامـون مهـدی فاطـمه رو شـاد ڪنیم.. 😍
🔸یـادمـون باشـه تا ظهـور مهـدی فاطـمه ان شاءالله بایـد هـر روز ایـن دعـاها رو بخونیـم و با آقاجانمـون تجـدیـد عهـد ڪنیم.. 😉♥
#امام_زمان♥
#نشر_حداکثری👌🏻
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤍🍃'
#مدافع_عشق
قسمت 8⃣2⃣
بزارید تو ادبیات کمکتون کنم! خانومم هستن..
_ برو اقا!برو به حد کافی اسباببازی گونی پیچت گند زد به اعصابم…ببین بلیطارو چیکار کرد!
نگرانی به جانم میافتد که الان دعوا میشود.اما تو سرد و تلخ نگاهت را به چهره مرد میدوزی.
دست راستت رابالا میآوری سمت دکمه اخر پیرهن مرد نزدیک گردنش و دریک چشم به هم زدن انگشتت را در فضای خالی بین دودکمه میبری و بافشار انگشتت دودکمه اول را میکَنی!!!
مرد شوکه نگاهت میکند.باحفظ خونسردیات سمت من میآیـے و بالبخند معناداری میگویـے
خواستم بگم این دوتا دکمه رو ما دهاتیا میبندیم!بهش میگن یقه آخوندی…اینجوری خوشتیپ تری!
این کمترین جواب بود برای اون کلمه ی گونی پیچت! یاعلی !!
بازوی مرامیگیری و بدنبال خود میکشی.مرد عصبی داد میزند وایسا بینم!و سمتمان می اید.باترس آستینت را میکشم.
_ علی الان میکشتت!
اخم میکنی و بلند جوابش را میدهی
_ بهتره نیای! وگرنه باید حودت جوابشون رو بدی
و به حراست اشاره میکنی.
مرد می ایستد و باحرص داد میزند
_ اره اونام ازخودتون!!
میخندی
_ اوهوم! همه دهاتی!!
و پشتت به اومیکنی و دست مرا محکم میگیری.باتعجب نگاهت میکنم.زیر چشمی نگاهم میکنی
_ اولن سلام دومن چیه داری قورتم میدی باچشات؟
_ نترسیدی؟ازینکه…
_ ازینکه بزنه ترشیم کنه؟
_ ترشی؟
_ اره دیگه ! مگه منظورت له نیست؟
میخندم.
_ اره!ترشی!
_ نه! اینا فقط ادا و صدان!
_ کارت زشت نبود؟…اینکه دکمشوپاره کردی
_ زشت بود!اما اگر خودمو کنترل نکرده بودم …..لاالله الا الله…میزدم… فقط بخاطر یه کلمش…
دردلم قند الاسکا میشود!!چقدر روم حساسی!!!باذوق نگاهت میکنم.میفهمی و بحث راعوض میکنی
_ اممم…خب بهتره چیزی به مامان بابا نگیم.نگران میشن بیخود.
پدرت ایستاده و سیبی را به پدرم تعارف میزند.مادرم هم کنار زهرا خانوم نشسته و گرم گرفته.فاطمه هم یه گوشه کنار چمدانش ایستاده و باگوشی ور میرود.پدرم که مارا درچند قدمی میبیند میگوید:
_ ازتشنگی خفه شدم بابا دیگه زحمت نکش دختر …
باشرمندگی میگویم
_ ببخشید باباجون
نگاهش که به دست خالی ام می افتد جواب میدهد
_ اصن نیووردی؟؟؟…هوش و حواس نمونده که!
و اشاره میکند به تو!
به گرمی باخانواده ات سلام علیک میکنم و همه منتظر میشویم تا زمان سوار شدن رو اعلام کنن…
باشوق وارد کوپه میشوم و روی صندلی مینشینم.
_ چقد خوووب شیش نفرس!!همه جامیشیم کنارهمیم!
فاطمه چمدانش را بسختی جابه جا میکند و درحالیکه نفس نفس میزند کنار من ولو میشود.
_ واقعا که !! بااین هوشت دیپلمم گرفتی؟ یکیمونو حساب نکردی که!
حساب سرانگشتی میکنم.درست میگویدماهفت نفریم و کوپه شش نفر!میخندم وجواب میدهم
_ اره اصن تورو ادم حساب نکردم
اوهم میخندد و زیرلب میگوید
_ بچه پررو!
پدرم چمدان هارا یکی یکی بالای سرما درجای خودشان میگذارد.مادرم و زهراخانوم هم روبروی من و فاطمه مینشینند.پدرت کمی دیرتراز همه وارد کوپه میشود و دررا میبندد.لبخندم محو میشود.
✅ ادامــــــہ دارد...
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
#مدافع_عشق
قسمت 9⃣2⃣
_ باباجون؟پس علی اکبر کجا موند؟
سرش را تکان میدهد
_ ازدست شما جوونا ادم داغ میکنه بخدا!
نمیاد!…
یک لحظه تمام بدنم سرد شد باناراحتی پرسیدم :چرا؟؟؟
و به پدرم نگاه کردم
_ چی بگم بابا منم زنگ زدم راضیش کنم.اما زیربار نرفت….میگفت کار واجب داره!
حس کردم اگر چند جمله دیگر بگوید بیاراده گریه خواهم کرد.نمیفهمم…ازجا بلند میشوم و ازکوپه بسرعت خارج میشوم.ازپنجره راهرو بیرون را نگاه میکنم.ایستاده ای و به قطار نگاه میکنی.بزور پنجره را پایین میکشم و بغضم را فرو میخورم.به چشمانم خیره میشوی و باغم لبخند میزنی. باگلایه بلند میگویم
_ هنوزم میخوای اذیتم کنی؟
سرت را به چپ و راست تکان میدهی.یعنی نه!
اشک پلکم راخیس میکند
_ پس چرا هیچ وقت نیستی…الان..الانم…تنها…
نمیتوانم ادامه دهم و حرفم رانیمه تمام میکنم.صدای سوت قطار و دست تو که به نشان خداحافظی بالا می آید.
باپشت دست صورتم راپاک میکنم
_ دوس داشتم باهم بریم … بشینیم جلوی پنجره فولاد!
نمیدانم چرا یکدفعه چهره ات پرارغصه میشود
_ ریحانه! برام دعاکن!
هنوز نمیدانم علت نیامدنت چیست.اما انقدر دوستت دارم که نمیتوانم شکایت کنم!
دستم را تکان میدهم و قطاراهسته اهسته شروع به حرکت میکند.
لبهایت تکان میخورد
_ د…و…س…ت….د…ا….ر..م
باناباوری داد میزنم
_ چیییی؟؟؟؟
ارام لبخند میزنی!!
بعد از چهل روز گفتی چیزی که مدتها در حسرتش بودم!!
دست راستم راروی سینه میگذارم.تپش ارام قلبم ناشی ازجمله اخر توست!همانیکه دردل گفتی!ومن لب خوانی کردم!نگاهم را به گنبد طلایی میدوزم و به احترام کمی خم میشوم.جایت خالیست!!امامن سلامت رابه اقا میرسانم!
یک ساعت پیش رسیدیم همه درهتل ماندند ولی من طاقت نیاوردم و تنها امدم!پاهایم راروی زمین میکشم و حیاط باصفا را از زیر نگاهم عبور میدهم.
احساس ارامش میکنم.حسی که یک عاشق برنده دمدافعحرموچادرخانمزینب:
ارد.ازینکه بعداز چهل روز مقاومت…بلاخره همانی شدکه روز و شب برایش دعا میکردم.نزدیک اذان مغرب است و غروب افتاب.صحن هارا پشت سرمیگذارم و میرسم مقابل پنجره فولاد.گوشه ای از یک فرش مینشینم و ازشوق گریه میکنم.
مثل کسی که بلاخره ازقفس ازاد شده.یاد لحظه اخرو چهره غمگینت…
کاش بودی علی اکبر!!
مدافعحرم:
قراراست که یک هفته درمشهد بمانیم.دوروزش بسرعت گذشت و درتمام این چهل و هشت ساعت تلفن همراهت خاموش بود ومن دلواپس و نگران فقط دعایت میکردم.علـےاصغرکوچولو بخاطر مدرسه اش همسفرمانشده و پیش سجاد مانده بود. ازینکه بخواهم به خانه تان تماس بگیرم وحالت رابپرسم خجالت میکشیدم پس فقط منتظر ماندم تا بلاخره پدریامادرت دلشوره بگیرندو خبری ازتو بمن بدهند
چنگالم را درظرف سالاد فشار میدهم و مقدارزیادی کاهو باسس را یک جا میخورم.فاطمه به پهلوام میزند
_ اروم بابا!همش مال توعه!
ادای مسخره ای در می اورم و بادهان پر جواب میدهم
_ دکتر!دیرشده! میخوام برم حرم!
_ وا خب همه قراره فردا بریم دیگه!
_ نه من طاقت نمیارم! شیش روزش گذشته! دیگه فرصت خاصی نمونده!
✅ ادامــــــہ دارد...
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🦋▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭🦋
ایتا : eitaa.com/yaaazeynaabb
روبیکا : rubika.ir/mohebanmahdi11
اینستاگرام : @mahdiiiii__313
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️