eitaa logo
🍃پایگاه یاس نبی🍃
105 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
112 فایل
┏━━━━━━━━🍀🍃━┓ 👈همراه ما باشید در کانال رسمی پایگاه یاس نبی (سلام الله علیها)👇 🍀کانال اطلاع رسانی ✳ برنامه ها ✳ نشست ها 🍀eitaa.com/yaassenabii https://eitaa.com/ @ghore ┗━🍃🍀━━━━━━━━┛
مشاهده در ایتا
دانلود
••• بزرگی میگه ↓ ڪسی‌که‌دوست‌نداشته‌باشه‌بیاد‌ڪربلا مومن‌نیستـــ! علامت‌مومن‌اینه‌ڪه هرچند‌وقت‌یڪبار‌دلش‌تنگ‌میشه... براۍ‌بین‌الحرمین💔دلش‌تنگ‌میشه.. میگه: نمیدونم‌برای‌چی!ولۍ‌دݪم‌میخواد‌برم ڪربلا
• • • 🏴 در ڪتاب منیہ اݪمرید حضرت محمد {صݪےالله‌عݪیہ‌وآݪہ‌وصݪم} فرمود: ڪسے ڪہ رد ڪند و اعتنا ننماید بہ حدیثے ڪہ از من بہ او رسیده روز قیامت با او مخاصمہ {دشمنی} مےڪنم ، در نتیجہ هرگاه حدیثے بہ شما رسید و او را نشناختید {نمے فهمید} بگوئید: الّله اعݪم...! 📚منبع| بحارالانوار ، جݪد۲ ، صفحہ۲۱۲ ♥️
👈خواهرم «حجاب شما» موجب حفظ نگاہ برادران خواهد شد👌 👈برادرم بے اعتنایے شما و «حفظ نگاہ شما»موجب حجاب خواهران خواهد شد‌‌👌 ✔️ ✔️
@mataleb_mazhabi313 .mp3
3.81M
♨️شیعه از کجا میگه (عج) زنده است 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
4_5990016864246302475.mp3
16.13M
▪️بهارم‌ بیا یه‌عمرِ دلامون خزونه آقا ◾️زمینه فوق العاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اگر ، کربلا بسته بود چه کنیم؟ 👈 علما و بزرگان در این مواقع چه میکردند!؟ 🎥 💽 🔺داستانی از زمانی که حرم حضرت معصومه (س) بسته شد. 🖥 ببینید و نشر دهید 📡
💠زیارت اهل قبور، عامل دوری از گناه و یادآوری آخرت 🔹قيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: مَا شَأْنُكَ جَاوَرْتَ الْمَقْبَرَةَ؟ فَقَالَ: إِنِّي أَجِدُهُمْ جِيرَانَ صِدْقٍ، يَكُفُّونَ السَّيِّئَةَ وَ يُذَكِّرُونَ الْآخِرَةَ. 🔸به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض شد: چه شده است که در کنار گورستان مجاورت نموده ای؟ فرمود: من مردگان را همسایگانی راستگو یافتم، آنها از کارهای بد و ناشایست باز داشته و آخرت را به یاد می آورند. 👈 بحار الأنوار، ج82، ص173 به نقل از دعوات یادخدا آرامش دلهاست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 شهیدی که آسمان آمریکا را برای خود تنگ و کوچک میدید ✍ شهید چمران یک نمونه‌ی بارز برای کسانی است که به طمع امکانات بیشتر کشور خود را رها کرده و به کشور دشمن پناه می‌برند! درست است پول و امکانات مهم است اما ارزش چیز دیگری است! 🌹
🕊 پیکر مطهر شهید دفاع مقدس "خیرالله ابریشمی گرامی" امروز بر دستان مردم قدرشناس اسلام‌آباد غرب تشییع شد و در مزار شهدای اسلام‌آباد غرب آرام گرفت. 💠 این شهید والامقام در پاییز سال ۵۹ در منطقه اسلام‌آباد غرب به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقه باقی ماند. 🌷 پیکر مطهر شهید خیرالله ابریشمی با تلاش گروه‌های تفحص شهدا کشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی شده بود.
🖌 🖼تمثال شهید جستجوگر نور "بیژن ابراهیمی مقدم 🌹
🎥مقتل نامه شهدای مدافع حرم 📲مجموعه استوری هایی از روایت مجاهدت و نحوه شهادت شهید مهدی ثامنی راد 💐شادی روح شهید ثامنی رادصلوات 🌹
❤ بسم رب الشهدا ❤ تو_هرگز و _سوم ✳سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود. چند لحظه مکث کردم. 🌠–یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم. 🍃شما از روز اول دیدید من یه دختر مسلمان و محجبه ام و شما چنین آدمی رو دعوت کردید.حالا هم این مشکل شماست، نه من. و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید،  کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره من نیستم... 💥و از جا بلند شدم. همه خشک شون زده بود.  یه عده مبهوت ... یه عده عصبانی ...  فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود! به ساعتم نگاه کردم، –این جلسه خیلی طولانی شده ... حدودا نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد. ✔–دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ 🔷–این چیزی بود که شما باید همون روز اول بهش فکر می کردید. جمله اش تا تموم شد ،جوابش رو دادم. می ترسیدم با کوچک ترین مکثی دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه... ❌این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم.پاهام حس نداشت. از شدت فشار، تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم. 💠وضو گرفتم و ایستادم به نماز. با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا... 🔘خیلی چیزها یاد گرفته بودم ، اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم.مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور... 💮توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد: –دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی. 💫در زدم و وارد شدم. با دیدن من، لبخند معناداری زد. از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی. 🔸–شما با وجود سن تون واقعا شخصیت خاصی دارید. 🔹–مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید. خنده اش گرفت. 🔸–دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه ، اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید. ناخودآگاه خنده ام گرفت. 🔹–اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ، تحویلم گرفتید ، اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ، هم نمی خواید من رو از دست بدید و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید تا راضی به انجام خواسته تون بشم.چند لحظه مکث کردم... 🔹–لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهای زرنگی نیستن. و از جا بلند شدم... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شهید سید طاها ایمانی
قسمت پنجاه و پنجم: دزدهای انگلیسی اقسام۵۴و۵۳مثل هم بودند وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا ... خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور ... توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد ... - دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی ... در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی ... - شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید ... - مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید ... خنده اش گرفت ... - دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم ... چند لحظه مکث کردم ... - لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلا دزدهای زرنگی نیستن ... و از جا بلند شدم ... ✅✅ادامه دارد . . . شهید سید طاها ایمانی
⬆️⬆️⬆️⬆️ ابتدا قسمت های قبل رو بخونید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 قسمت پنجاه و ششم: تقصیر پدرم بود این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید ... - دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ ... - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم ... از جاش بلند شد ... - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه ... نفس عمیقی کشیدم ... - چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم ... و از اتاق خارج شدم ... برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها ... از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم ... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه ... حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولا شدم ... - بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم ... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم ... همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد ... ✅✅ادامه دارد ... شهید سید طاها ایمانی
هدایت شده از راوی
شرمنده ایم...😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون امام زمانی❤️