قسمت چهل و چهارم: مرد کوچک
- اشکالی نداره ... من چیز زیادی از اسلام و شیوه زندگی یه مسلمان بلد نیستم ... شما می تونید استاد من باشید ... هنوز نواقص زیادی دارم ولی آدم صبوری هستم ... حتی اگر پاسخ شما برای همیشه منفی باشه ... لازم نیست نگران من باشید ... من به انتخاب شما احترام می گذارم ...
دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون...
تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ...
- خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟ ...
شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد ... منتظر کسی بود ...
زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ...
- آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟ ...
خندید ...
- برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ...
و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو...
با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد ...
- سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ...
اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود ...
✨ ادامه دارد
نویسنده: شهید سید طاها ایمانی
💞💞💞💞💞💞
📣کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
https://eitaa.com/joinchat/2561605717Cca65817c9c
✅ کپی این متن فقط با ذکر منبع جایز است
قسمت چهل و پنجم: جشن تولد
بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت ...
- ما رو ببخشید آقای هیتروش ... درستش این بود که در مراسم امشب با شراب از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما مسلمانه و این چیزها اینجا ممنوعه ...
با دلخوری به پدرم نگاه کردم ... اون هم یه طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد ... مگه اشتباه می کنم؟ ...
لروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت ...
- منم همین طور ... هر چند هنوز نتونستم کاملا شراب رو ترک کنم ... اما اگر بخورم، حتی یه جرعه ... نماز صبحم قضا میشه ...
هر دوی ما با تعجب برگرشتیم سمتش ... من از اینکه هنوز شراب می خورد ... و پدرم از اینکه فهمید اونم مسلمانه ... و بعد با حالتی بهم زل زد که ترجیح دادم از پنجره بیرون رو نگاه کنم ...
موقع بدرقه تا دم در دنبالش رفتم ... خیلی سعی کردم چیزی نگم اما داشتم منفجر می شدم ...
- شما هنوز شراب می خورید؟ ...
با چنان حالتی گفت، من عاشق شرابم که ناخودآگاه یه قدم رفتم عقب ...
- البته همون موقع هم زیاد نمی خوردم ... ولی دیگه ...
یه مکث کرد و دوباره با هیجان گفت ...
- یه ماهه که مسلمان شدم ... دارم ترک می کنم ... سخت هست اما باید انجامش بدم ...
تا با سر تاییدش کردم ... دوباره هیجان زده شد ...
- روحانی مرکز اسلامی بهم گفت ذره ذره کمش کنم ... ولی سعی کنم نمازم قطع نشه و اول وقت بخونم ... گفت اگه این کار رو بکنم مشکل شراب خوردنم درست میشه ...
راست می گفت ... لروی هیتروش، کمتر دو ماه بعد، کاملا شراب رو ترک کرده بود ...
✨ ادامه دارد
نویسنده: شهید سید طاها ایمانی
💞💞💞💞💞💞
📣کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
https://eitaa.com/joinchat/2561605717Cca65817c9c
✅ کپی این متن فقط با ذکر منبع جایز است
قسمت چهل و ششم: خواستگاری
پدرم هر چند از مسلمان بودن لروی اصلا راضی نبود ... اما ازش خوشش می اومد ... و این رو با همون سبک همیشگی و به جالب ترین شیوه ممکن گفت ...
به اسم دیدن آرتا، ما رو برای شام دعوت کرد ... هنوز اولین لقمه از گلوم پایین نرفته بود که یهو گفت ...
- تو بالاخره کی می خوای ازدواج کنی؟ ...
چنان لقمه توی گلوم پرید که نزدیک بود خفه بشم ... پشت سر هم سرفه می کردم ...
- حالا اینقدر هم خوشحالی شدن نداره که داری خفه میشی ...
چشم هام داشت از حدقه می زد بیرون ...
- ازدواج؟ ... با کی؟ ...
- لروی ... هر چند با دیدن شما دو تا دلم برای خودم می سوزه اما حاضرم براتون مجلس عروسی بگیرم ...
هنوز نفسم کامل بالا نیومده بود ... با ایما و اشاره به پدرم گفتم آرتا سر میز نشسته ... اما بدتر شد ... پدرم رو کرد به آرتا ...
- تو موافقی مادرت ازدواج کنه؟ ...
با ناراحتی گفتم ...
- پدر ...
مکث کردم و ادامه دادم ...
- حالا چرا در مورد ازدواج من صحبت می کنید؟ ... من قصد ازدواج ندارم ... خبری هم نیست ...
- لروی اومد با من صحبت کرد ... و تو رو ازم خواستگاری کرد... گفت یه سال پیش هم خودش بهت پیشنهاد داده و در جریانی ... و تو هم یه احمقی ...
✨ ادامه دارد
نویسنده: شهید سید طاها ایمانی
💞💞💞💞💞💞
📣کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
https://eitaa.com/joinchat/2561605717Cca65817c9c
✅ کپی این متن فقط با ذکر منبع جایز است
قسمت چهل و هفتم: تو یه احمقی
همون طور که سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زیر چشمی به آرتا نگاه می کردم ... با شنیدن کلمه احمق، جا خوردم ...
- آقای هیتروش گفت من یه احمقم؟ ...
- نه ... اون نجیب تر از این بود بگه ... من دارم میگم تو یه احمقی ... فقط یه احمق به چنین جوان با شخصیتی جواب منفی میده ...
و بعد رو کرد به آرتا و گفت ...
- مگه نه پسرم؟ ...
تا اومدم چیزی بگم ... آرتا با خوشحالی گفت ...
- من خیلی لروی رو دوست دارم ... اون خیلی دوست خوبیه... روز پدر هم به جای پدربزرگ اومد مدرسه ...
دیگه نمی فهمیدم باید از چی تعجب کنم ... اونقدر جملات عجیب پشت سر هم می شنیدم که ...
- آرتا!! ... آقای هیتروش، روز پدر اومد ... ولی قرار بود که ...
- من پدربزرگشم ... نه پدرش ... اون روز روزیه که بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفی می کنن ... روز پیرمردهای بازنشسته که نبود ...
دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ... مادرم می خندید ... پدرم غذاش رو می خورد ... و آرتا با هیجان از اون روز و کارهایی که لروی براش کرده بود تعریف می کرد ... اینکه چطور با حرف زدن های جالبش، کاری کرده بود که بچه های کلاس برای اون و آرتا دست بزنن ... و من، فقط نگاه می کردم ...
حرف زدن های آرتا که تموم شد ... پدرم همون طور که سرش پایین بود گفت ...
- خوب، جوابت چیه؟ ...
✨ ادامه دارد
نویسنده: شهید سید طاها ایمانی
💞💞💞💞💞💞
📣کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
https://eitaa.com/joinchat/2561605717Cca65817c9c
✅ کپی این متن فقط با ذکر منبع جایز است
قسمت آخر: نام های مبارک
من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم ... ولی لروی چنان محبت اون رو به دست آورده بود و باهاش برخورد کرده بود که در مدت این دو سال ... آرتا کاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود ... هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروی همین طور بود ...
مهریه من، یه سفر کربلا شد ... و ما به همراه خانواده هامون برای عقد به آلمان رفتیم ... مرکز اسلامی امام علی "علیه السلام" ...
مراسم کوچک و ساده ای بود ... عکاس مون دختر نوجوان مسلمانی بود که با ذوق برای ما لوکیشین های عکاسی درست می کرد ... هر چند باز هم اخم های پدرم، حتی در برابر دوربین و توی تمام عکس های یادگاری هم باز نشد ...
ما پای عقدنامه رو با اسم های اسلامی مون امضا کردیم ... هر چند به حرمت نام هایی که خانواده روی ما گذاشته بود... اونها رو عوض نکردیم ... اما زندگی مشترک ما، با نام علی و فاطیما امضا شد ... با نام اونها و توسل به نام های مبارک اونها ...
✨
پایان
نویسنده: شهید سید طاها ایمانی
💞💞💞💞💞💞
📣کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
https://eitaa.com/joinchat/2561605717Cca65817c9c
✅ کپی این متن فقط با ذکر منبع جایز است
شرمنده بابت تاخیر ها
🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲
برای سلامتی امام زمان وشادی روح مطهرشهدا و امام راحل و همچنین شادی روح نویسنده ی عزیز شهید سید طاها ایمانی
صلوات
🔲🔲🔲🔲🔲🔲🔲
یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
شروع داستان اول از نویسنده ی شهید #سید_طاها_ایمانی 👇👇👇👇👇 ... " تمام زندگی من " مقدمه نویسنده
🔴🔴🔴🔴
👆
ابتدای داستان #تمام_زندگی_من
از نویسنده ی شهید مدافع حرم #سید_طاها_ایمانی
🔴🔴🔴🔴🔴
هدایت شده از یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هفته دفاع مقدس گرامی باد
💞💞💞💞💞💞
📣کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
https://eitaa.com/joinchat/2561605717Cca65817c9c
✅ کپی این متن فقط با ذکر منبع جایز است
هدایت شده از رفیق شهیدم
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنانی از جانب شهید جهاد مغنیه به جوانان🥰🌹
💞💞💞💞💞💞
📣کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
https://eitaa.com/joinchat/2561605717Cca65817c9c
✅ کپی این متن فقط با ذکر منبع جایز است
هدایت شده از کانال مهربانی پنج تن آل عبا (شعبه ایتا)
🌸🌸🍃🍃🌸🍃🌸
سلام به خیرین گرامی
قراره برای یک دختر تحت پوشش مون که عقد کرده جهیزیه تهیه بشه
هر کس می تونه وجه نقد بده یا اگه مشهد هستید وسیله ی نو دارید اعلام کنید در صورت تکراری نبودن به ما برسونید
وجه نقد باشه خیلی بهتره و ما میدونیم چی بخریم
ممنون از همراهی تون علی یارتون انشالله
🌸🍃🍃🌸🍃🌸
ای دی جهت اعلام مبالغ
@montaghem3376
*انا لله و انا الیه راجعون*
*⬅️ سؤال از آیت اللّه حسن زاده آملی(رحمتاللهعلیه) :*
*↙️ میخواهم بدانم در باطن به چه صورتی هستم . آیا این امر ممکن است ؟*
🌸⬅️ پاسخ : بله
⏪ هر انسانی میتواند باطن برزخی خویش را تشخیص دهد و بفهمد در باطن به چه صورتی میباشد.
1⃣ اگر آدمى میخورد و میخوابد و شهوت به كار میبرد "بهيمه" (چهار پایان غیر درنده) است.
2⃣ و اگر علاوه بر اين سه امر، ضرر و آسيب و آزار به خلق خدا دارد "سبع" (حیوانات شرور و درنده ) است.
3⃣ و اگر میخورد و میخوابد و شهوت به كار میبرد و حيله و مكر و تزوير و خلاف و دروغ و از اين گونه امور با بندگان خدا دارد "شيطان" است.
4⃣ و اگر میخورد و میخوابد و شهوت به كار میبرد ولى صفات سبعى و شيطانى ندارد يعنى مردم و خلق خدا از او آسوده اند، "ملَك" (فرشته)است.
5⃣ و اگر علاوه بر مقام ملَكى بسوى معارف و ادراك حقايق عوالم وجود و
سير در آنها و سيروسلوک الى اللّه و في اللّه گرايش دارد انسان است.
↩️خلاصه اینکه بشر به پنج گونه تقسیم میشود : بهيمه، سبع، شيطان، فرشته و انسان .
⬅️ حال هر کسی با مطالعه این جملات میتواند بفهمد که در باطن به چه صورت است.
↙️ نیازی نیست انسان به نزد کسی برود که چشم برزخی دارد و از وی بخواهد باطن او را بگوید ...!
...انسانم آرزوست.....
#پندهای_عارفانه
#علامه_حسن_زاده_آملی
💞💞💞💞💞💞
📣کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
https://eitaa.com/joinchat/2561605717Cca65817c9c
✅ کپی این متن فقط با ذکر منبع جایز است