eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
174 دنبال‌کننده
287 عکس
154 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷عنایت شهید ابراهیم هادی😍😳👆 : کاربرگرامی💚 ....... 💚💫
✅مهمانهای دعوتی امام رضا علیه السلام ؛ دیروز دوستم زنگزد کجایی ؟؟ گفتم مشهدم.. گفت مادرهمسرم داره میاد مشهد ،۱۲و نیم شب میرسه، می‌ترسه تنهایی، میری دنبالش تا حرم بیاریش؟ گفتم بله ، رسید تماس بگیر برم دنبالش .. ساعت ۱شب شد دیدم خبری نشد ، پیام دادم چیشد؟؟ گفت هوایپما تا نزدیک مشهد میاد نقص فنی( بازنشدن چرخ) پیدا میکنه برمیگرده اهواز ، ساعت ۳بود دیدم پیام داد ، امام رضا خودش مهمان دعوت می‌کنه ، گفتم چطور ؟ گفت بلیط گرفتم دخترم و همسرم و مادرش با یه پرواز دیگه دارن میان ، زائرسرا جا داری ؟ گفتم بله بگو بیان.. گفتم نقص فنی بهانه بود یه عده پیاده بشن ، چندتا زوار جدید راهی زیارت بشن😭✍🏼قاضی زاده
....🌿 «شـــــهدا همیشہ‌آنـــــلاین هستند ڪافیـــــہ دلتـــــ رو بروزرســـــانے ڪــــــــــنے اون مـــــوقع مےبینے ڪـــــه در تڪ تڪ لحظاتـــــ در ڪنـــــارت بودند هســــــــــتند وخواهند بـــــود» ....💚@yadeShohada313
♡ سیـّده مِشکٰات ♡: 🌹آی شهداء... شنیده ام شب جمعه زانو به زانو می نشینید مادر می آید و خودش برایتان روضه گودال می خواند... 😭😭😭 ☝️🌱 🤲 یادشهیدان را صلوات🌸
❤️ 💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...🕊 ✨?شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... 🔹شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....💔 کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 @yadeshohada313
❤️ گفتیم رفیق این دنیا یه طرف، رفیق شهید یه طرف دیگه! +طرف کیوگرفتیم؟ اصلا راستی راستی شبیه رفیق شهیدمون شدیم؟‌؟ ........ 💚💫
شهیدا به (عج) راست گفتن...! مشتی، لوتی به امام زمان(عج) راست بگو! یکی دیگه داره می‌بینتت عند ربهم یرزقون داره می‌بیننتت...! ..... 💚💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃..... 🕌صلی‌اللّٰه علیك یااباعبدالله‌الحسین🕌 👇این کانالی که معرفی میکنم فروشگاهِ خودمون هست که محصولات تبرکی جات کربلای معلی رو داریم و بزودی هم محصولات جدید تر شارژ میشه ان شاءالله ممنون میشم با عضو شدن تون دلگرم مون کنید وحمایت😇😍👇 ⏭ @ForoshgaheMeshkat118 باذکر بزن روی لینک ان شاءالله که اتفاقات قشنگی بیفته برات😉🙃👆 ....... ❤️🍃
_او را فراموش کردند و هواپیما عازم مکه شد، اما خـدا فراموش نمی کند._ *یک زن الجزایری به تنهایی در فرودگاه الجزایر گریه می کند* 🇩🇿.. *هواپیما عازم مکه شد و فراموشش کردند، اما «خـدا» از بالای عرش فراموش نمی شود، در نیمه راه بین جده و الجزایر و بین زمین و آسمان، «خلبان» صدایـی در موتور چپ می شنود*!! ! *کارکنان فرودگاه مجبور شدند همزمان با فرود اضطراری به فرودگاه الجزایر بازگردند، به جز سالنی که در آن خانمـی که گریه میکرد. فکر کردم در خواب است*؟! *وقتی مهندسان برای تشخیص نقص آمدند گفتند*هواپیما سالم است و مشکلی ندارد همه چیز متوقف شد*وضعیت اضطراری اعلام شد که هواپیما برگشت*. *از میانه راه برای او، بیش از 200 مسافر برای او برگشتند*. *مهندسان حضور داشتند و تعمیرکاران برای آن متحیر بودند کدام اشک را به آسمان بلند کردی*؟! *و کدام دستها، به سوی خـدا دراز شدند؟!* *اگـر همه چیز تو را رها کرد و درها بسته شد، «خـدا» نمی رود*.. *و دعا همچنان مسیر سرنوشت را تغییر می دهد! سبحان الله🤲😍 @yadeShohadaa
🏴اثر توسل و روضه ماهانه؛ دوستی دارم از سادات ، می‌گفت مادرم هرماه مجلس روضه می‌گرفت برای امام جواد و امام حسن مجتبی علیه السلام.. 👈🏼مدتی گذشت و مادرم سرطان گرفت تحت شیمی درمانی و عمل قرار گرفت.. 🟢ایشون می‌گفت مادرم می‌گفتند بعد عمل دیدم ۲نفر آمدن داخل اتاق بیمارستان ، یکیشون با لباس سبز ، یکیشون با لباس سفید آمدن کنار تختم.. جوان نورانی سبزپوش بهم فرمود دخترم نترس از این بیماری نمیمیری ولی درد همراهت هست تا آخر عمر.. 👈🏼می‌گفت مادرم ۳۲سال بعد این واقعه زنده بود ، به طوری که همه پزشکان متعجب بودند از زنده بودنش با توجه به شدت پیشرفت سرطان .. ✍🏼قاضی زاده ...... 💚💫
10.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ماجرای دعوت از (ع) برای مراسم جشن عروسی.... ..... 💚💫