🌱یکی از همشهریها تعریف میکند که بیماری ای داشتم که خیلی اذیت بودم.
💫 شبی در عالم خواب دیدم که یک نفر آمد و یک حبه قند به من داد و گفت این را بخور خوب میشوی.
🔷 از او سوال کردم که شما که هستی گفت که من فلانی (نجاتعلی زکوی) هستم.
از خواب بیدار شدم، جریان را به مادرم گفتم. ایشان هم به نزد مادر شهید رفتن و جریان را به ایشان گفتن، او هم چند حبه قند به مادرم داد؛ من آن را خوردم و بعد خوب شدم.
#عنایت_شهید_نجاتعلیزکوی🌹
✉️ ارسالی خواهر زاده شهید
...💚@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔از طرف امام رضا(ع) زنگ میزنم، دعوت شدهاید به حرم
👈🏻 کودکی که مهمان برنامه «جاذبه» است از یک تماس تلفنی در خواب میگوید، پشت خط به او میگویند از طرف امام رضا(ع) هستند و او دعوت شده که به مشهد برود
او میگوید در همان خواب به حرم امام رضا(ع) رفته و در برایش باز شده است😭😭😭
#عنایت_امامرضا «ع»💔
#ویژه حتما ببینید👌
...💚@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هشدار پلیس فتا به والدین درپی انتشار چالش خطرآفرینی به نام مومو در فضای مجازی
🔹پلیس فتا استان خوزستان: در روزهای گذشته پیامی به نام "چالش مومو " در شبکههای اجتماعی بخصوص واتساپ منتشر شده که اغلب در استانهای جنوبی شاهد آن بودهایم و برخی کاربران نیز که بیشتر آنها دانش آموز بودهاند، این پیامها که حاوی تصاویر مومو هستند را دریافت کردهاند.
🔹برای برخی از کاربران واتسآپ از حسابهای کاربری با شماره ایرانی و خارجی پیامهایی به زبان فارسی ارسال شده که از آنها خواسته شده بود در چالش مومو شرکت کنند؛ مومو با استفاده از یک حساب کاربری واتسآپ، یک لینک تماس برای افراد ارسال کرده و پس از شروع به گفت و گو با افراد، آنها را به رفتارهای خطرناک دعوت میکند./ایسنا
#momo
...💚@yadeShohada313
✅وقتی امام رضا(ع) جهیزیه یه دختر فقیر رو جور میکند
✍️در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.»
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت کنید برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
#عنایت_امامرضا «ع»🌹
...💚@yadeShohadaa
مهدی رسولی - رادیو عقیق(1).mp3
23.73M
گوش نکنید از دستتون رفته ها...
#شب_جمعه💫
...💔
💔....
امشب موقع خواب یکمی با مولامون صحبت کنیم...
هرچی تو دلته بگو
چه کسی بهتر از آقامون
حتی اگر نمی دونی چی بگی
بگو آقا من اومدم باهات حرف بزنم
اما نمی دونم چی بگم
بعد می بینی چند دقیقه است همینجوری داری صحبت می کنی براش
بعدش می بینی چقدر خوبه
چقدر حالت امام زمانی شده
سلام منم به آقا برسونید😉💚
...❤️
❤️....
🏴لطف ارباب؛
توی حرم امام رضا با مداحی آشنا شدم، صحبت از لطف ارباب به نوکرانش شد، گفت محرم شروع شده بود و بخاطر کرونا هیچ کس مجلسی دعوت نکرده بود ، اصلا مجلسی نبود که کسی مارو دعوت کنه..
اونم یه مداح مهاجر افغانستانی رو..
گفتم یا امام رضا، یا امام حسین من همیشه دستم جلوی شما دراز بوده..
امسال هم از روضه محروم شدیم ، هم از رزق مادی روضه که خرج خونمون بود..
گفتم آقا درسته پیر شدم ولی نذار خجالت زنم بکشم اگه چیزی بخواد نتونم بخرم..
گوشیم زنگ خورد
دیدم شماره خارج از کشور هست..
از هلند کسی زنگ زده بود..
گفت آقا شما مداحید؟؟
گفتم بله
گفت میشه برای ما به صورت لایو (زنده) روضه بخونی؟؟
گفتم بله..
دقایقی براشون روضه خوندم
خیییلی تشکر کرد ..
گفت بی زحمت یه شماره کارت بدید ...شماره کارتم گرفت ،(چندملیون) به قدر خرج زندگی ۸ماهمون برامون هدیه روضه ریخت.
دقایقی نگذشت تلفنم دوباره زنگ خورد ..
گفت آقای فلانی ؟؟
گفتم نه . اشتباهه..
گفت آقا ما یه روضه نذر داریم ، دنبال مداح بودیم، شما مداح سراغ نداری شمارش بدی؟
گفتم من خودم مداحم..گفت میشه ۱۰ تا روضه برای حاجت ما بخونی؟
گفتم بله..
اون هم شماره کارت گرفت و مبلغی برام ریخت...
من ماندم و باز هم لطف ارباب که شرمنده ام کرد...
(داستان واقعی هست و خودم صحبت کردم با مداح)
✍🏼حاج مهدی روضهخوان
...💚@yadeShohadaa
سلام سیده جان
ماجرای من برمی گرده به هشتم فروردین ۹۷
اون سال عید با خانواده همسرم رفتیم اهواز منزل اقوام
چند روزی اونجا بودیم قرار شد هشتم برگردیم ، مسیر طولانی بود و ما هم یه نفس بدون توقف این مسیر و طی کردیم تا رسیدیم به دو راهی بروجرد و الیگودرز
خانواده شوهرم رفتند بروجرد منزل اقوامشان و من و همسرم تصمیم گرفتیم بیاییم اصفهان پیش مادرم
راه طولانی بود و ما که بار اولمان بود از این جاده عبور میکردیم نمیدانستیم مسافت انقدر طولانی است
ساعت ده و نیم شب یه جا ایستادیم برای هوا خوری موقع سوار شدن دخترم که اونموقع شش ساله بود از من خواست بیاید صندلی جلو بنشیند و من هم برخلاف همیشه که سختگیر بودم راحت قبول کردم به شرط بستن کمربند ایمنی
و خودم و دختر یک ساله ام صندلی عقب نشستیم
دختر کوچکم صندلی کنار خودم خواب بود
نیم ساعت بعد از حرکت ، همسرم یه لحظه حواسش پرت میشه و نمیتونه ماشین و کنترل کنه در نهایت ماشین چپ میکنه
انقدر ماشین دور خودش چرخید که ما آرزو میکردیم بایسته
و من اون مدت فقط نگران دختر یک ساله ام بودم که بدون هیچ پناهی درون ماشین بالا و پایین میشه 😭
وقتی ماشین ایستاد
من اولین نفری بودم که اومدم پایین
میخواستم تو اون فضای نیمه تاریک دنبال دخترم بگردم ولی پام اصلا پیش نمیرفت ، میترسیدم اونو با حالت خیلی بدی ببینم و من طاقت نداشتم
همون لحظه ی اول که از ماشین پیاده شدم یه آقایی دیدم که یه بچه هم قد دختر خودم بغلشه و خوابه و اون اقا بدون عکس العملی و یا صحبتی فقط نظاره گر ما بود اون لحظه فکر کردم یه عابریست که از ماشینش پیاده شده و اومده به تماشا
همون موقع یه خانمی از پشت سرم اومد و ابراز همدردی با من کرد و گفت که چه تصادف خطرناکی بود ، چقدر خدا رحمتون کرد ، من مسافر اتوبوس هستم شما رو دیدم دلم خیلی براتون سوخت و اومدم کمکتون و کلی منو دلداری داد و از من خواست چون هول کردم به آغوش او برم
من میدونستم اینکه زنده ماندیم ، اینکه خراشی بر نداشتیم همه اش معجزه است برای همین اندکی نمیخواستم این لحظه های خوب و از دست بدم و اصلا تلاشی نکردم اون خانم و بشناسم و یا حتی ببینمش
من در آغوش اون خانم خیلی آرامش گرفتم بعدش دیدم بچه ای که بغل اون آقاست لباس دختر خودم تنشه و اینکه اصلا دختر خودمه
از آقا پرسیدم این بچه ی منه؟
با اندک کلامی جواب داد : بله
گفتم زنده است؟ گفت : بله
گفتم سالمه؟ گفت : نمیدونم
چون دست خودم خونی بود از آقا خواستم تو بغل خودش نگهش داره
اون خانم از من خداحافظی کرد . گفت از اتوبوس پیاده شده و نگرانه که اتوبوس حرکت کنه و رفت .وقتی رفت انگار دل منو با خودش برد
اون آقا هم کم کم دخترمو به خودم داد همین که دخترم از بغل اون آقا بیرون اومد به شدت شروع به گریه کرد بدنش خیلی درد میکرد و مدام گریه میکرد😭 بارفتن اون خانم و اقا مردم رهگذر امدند برای کمک خیلی دور ماجمع شده بودند ولی هیچ یک مثل اون خانم برای من انیس نبود
البته این بین دختر بزرگم هم با کمک همسرم از ماشین پیاده شد و اومد بغلم همسرم مدام گریه میکرد که زینب حالش خوبه یا نه و من مدام دلداریش میدادم که اگه تا حالا چیزیش نشده پس تا آخر سالمه و چیزیش نیست بیمه شده ی اسمش حضرت زینبه و ...طوری که همه ی حاضران از قوی بودن من تعجب کرده بودند ، حتی وقتی موبایل یکی از کسانی که دور ما جمع شده بودن گرفتم که زنگ بزنم به خانواده ام بیان پیشمون با کمال ارامش صحبت کردم حالشونو پرسیدم و طوری بیان کردم که انگار اتفاقی نیوفتاده و یه تصادف جزیی بوده
خلاصه همه ی ما در آن تصادف چیزیمون نشده بود البته ماشینمون داغون داغون شده بود شبیه آهن پاره شده بود .
دختر بزرگم چون قدش کوتاه بود اتفاقی براش نیوفتاده بود ولی اگر من صندلی جلو بودم سرم به شدت آسیب میدید
دختر کوچیکم (زینب) از ماشین پرت شده بیرون و سرش کمی شکستگی داشته و بدن کوفتگی
همسرم الحمدلله سالم بود و من هم دو تا از ناخن هام رفته بود
خدا رو هزاران بار شکر کردیم حدود بیست روز بعد تصادف که داشتم حادثه رو یه بار دیگه مرور میکردم یادم افتاد اون شب اصلا اتوبوسی نبود اگر اتوبوس بود فقط یه مسافر پیاده نمیشد ....
و چقدر معجزه وار زینب بغل اون مرد بود
من خیلی سعی کردم اون دو نفر و بفهمم کیا بودن
ولی یه روز یه سخنرانی از حاج آقا عالی گوش کردم که میگفتن یاران خاص حضرت خیلی از اوقات به یاری انسانها می آیند
یاران خاص حضرت شامل : اوتاد - ابدال و ...
#عنایت_امامزمان«عج»❤️
#ارسالی: خادمِ کانال
...💚@yadeShohadaa