⭐️🌸⭐️🌸⭐️🌸⭐️🌸
💎ارادت شهدا به امام زمان در هر زمان💕
در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر 25
تن از شهدا را به شیرازآورده بودند
پس از اینکه جمعیت بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند؛
علمای شهر،مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند...
هنگامی که من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم؛
با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم...😳
تا جائیکه تلقین را نیمه کاره رها کردم و از قبر بیرون آمدم!
ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه
ائمه (ع)در تلقین،
به محض اینکه به نام مبارک
♡حضرت صاحب الزمان (عج)♡
رسیدم. دیدم که شهید انگار زنده است،
چشمانش باز شد و لبخندی زد.❤️
👈راوی: آیت الله حائری شیرازی
#کراماتشهـدا...🌹
...💚@yadeShohadaa
#عنایات_شهدا
جهیزیه ی فاطمه حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای شهیدش را هم آوردم. دادم دست فاطمه. گفتم: بیا مادر!اینو بگذار روی وسایلت.
به شوخی ادامه دادم: «بالاخره پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره.»
شب عبدالحسین را خواب دیدم. گویی از آسمان آمده بود؛ با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی. یک پارچ خالی تو دستش بود. داد بهم. با خنده گفت: «این رو هم بگذار روی جهیزیه ی فاطمه.»
فردا رفتیم سراغ جهیزیه. دیدیم همه چیز خریدهایم، غیراز پارچ!
راوی: همسر شهید عبدالحسین برونسی
#شهدا_زنده_اند🕊🌹
#شهدا_مرا_شفا_دادند!
🌷تا به حال از شهدا حاجتی برای خودم نخواسته ام. تنها یک بار شفا خواستم. آن هم وقتی بود که اسم من و حاج آقا (پدر شهید) برای مکه درآمده بود، همان موقع، بیماری عجیبی گریبانگیرم شد. به طوری که شنوایی ام را کاملاً از دست دادم.
🌷به دکتر مراجعه کردیم. از سر و گوشم نوار گرفتند اما فایده ای نداشت. شب جلوی عکس شهدایی که در منزل است ایستادم و گفتم؛ می خواهم با گوشهای شنوا در مکه ی معظمه حاضر شوم. از آنها خواستم شفای مرا از خداوند طلب کنند. وقتی خوابیدم یکی از دوستان محسن که شهید شده بود به خوابم آمد....
🌷فردای آن روز یکی از زنان همسایه به خانه ی ما آمد تا لباس احرام بدوزد. در همین حال صدای عجیبی در سرم احساس کردم. از همان لحظه گوشهایم شنید. وقتی به دکتر مراجعه کردیم، دکتر نگاهی به عکس و سپس به من انداخت و با تعجب گفت: چطور می شنوید؟ جواب دادم: شهدا مرا شفا دادند!
راوى: مادر شهيد معزز محسن عليخانى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
...🕊@yadeShohadaa
مداحی آنلاین - ماجرای شفا گرفتن آقا ماشاءلله - حجت الاسلام دارستانی.mp3
4.03M
#عنایات_امامحسین
💔ماجرای شفا گرفتن آقا ماشاءالله
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #دارستانی
...💚 @yadeshohada313
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
129K
اگر می خواهی چیزی از خدا متوجه شوی ، شب جمعه ، کربلا را از دست مده ؛ زیرا که در روایت دارد ، در شب های جمعه ، خود ِخدای متعال به دیدار سید الشهدا علیه السلام می آید ؛ اگر توفیق زیارت را پیدا نکردی ، لااقل سلام دادن از راه دور را از دست مده.
السلام علیك یااباعبدالله😭💔
#شب_جمعه
...💚
💚...
زمانی که دانشجو بودم،هم اتاقی داشتیم که سیده بودن،این هم اتاقی اسم حضرت رقیه رو زیاد می آوردن همیشه هم ایشون رو با لفظ بی بی صدا میکردن،اون سال شب عاشورا رو تا صبح توی تاریکی اتاقمون بیدار موندم و شب زنده داری کردم،توی اون مدت این دختر خانم باهمه بچه های اتاق بداخلاقی هایی میکرد و به همه آزار میرسوند،این وسط من هم به پای همه سوختم با اینکه من با این خانم مشکلی نداشتم اما مثلا خواب بودم و ایشون بیرون میرفت به عمد درب رو محکم میبست و من از خواب میپریدم،دیگه طاقتم طاق شده بود،یه روز که دیگه واقعا اذیتم کرد،یک لحظه مثل جرقه ای از ذهنم گذشت که چرا حضرت رقیه بهش یه چیزی نمیگه،در همین حد!مدتی گذشت،ازکلاس که به خوابگاه برگشتم دیدم که با همه بچه های اتاق آشتی کرده!اومد منو هم بغل گرفت و روی زمین نشستیم،منو میبوسید و بعد هم بین حرفهاش یهو گفت واااای نمیدونی اون شب چه خوابی دیدم!پرسیدم چه خوابی دیدی؟گفت خواب دیدم که یه دختر سه ساله که پیراهنی بلند به تن داشت درحالی که پیراهنش رو بالا میبرد و پاهاش رو نشون میداد بهم گفت ببین پاهام زخمیه!چرا به عارفای شب زنده دار کمک نمیکنی؟!!داشت خوابشو با لذت تمام تعریف میکرد!من اما ماتم برده بود و لبخندم روی لبم خشک شده بود،دوستم نمیدونست منظور از خوابش من بودم،اما من میدونستم!!شوکه بودم یعنی یه لحظه که فقط این فکر از ذهنم در حد یه جرقه گذشت بی بی اون رو شنیده بووووووود،
ایشون واقعا باب الحوائج اند...
خوابم یه نکته هم داشت،اینکه هروقت به ائمه متوسل میشیم،باید بدونیم که حتما صدای ما رو شنیدن،حالا درمورد برآورده شدن حاجت هامون هم همیشه مصلحت ما در نظر گرفته میشه...
#عنایت_حضرت_رقیه«س»
#ارسالی:کاربرگرامی
...💚@yadeShohada313
💐 شفای پسری که از بام سرنگون شده بود...
🌹مرحوم سید کمال الدین رقعی، که زمانی مسئولیت واحد تأسیسات و برق صحن مقدس حضرت زینب (س) را به عهده داشت، برای یکی از دوستان خود چنین تعریف می کرد:
روزی پسری به نام صاحب مشغول چراغانی مناره های حرم حضرت زینب (س) برای جشن مبعث بود که از بالای پشت بام به وسط حیاط صحن سرنگون شد. مردم جمع شدند و بلافاصله او را به بیمارستان عباسیه شهر شام منتقل کردند و به علیت حال بسیار وخیم او، توسط پزشکان بستری شد.
🌹خود او نقل می کند: هنگامی که در روی تخت دراز کشیده بودم، ناگهان بی بی مجلله ای دست یک دختر کوچک را گرفته و آن دختر فرمود: اینجا چه می کنی؟ بر خیز و برو کارت را انجام بده. و باز ادامه داد: عمه جان! بگو برود و کارش را انجام بدهد. بی بی اشاره فرمود: برو کارت نیمه تمام مانده. من که ترسیده بودم، با همان لباس بیمارستان از روی تخت بلند شدم و فرار کردم. در خیابان افرادی که مرا آورده بودند با تعجب از من پرسیدند: اینجا چه می کنی؟ و چرا از بیمارستان بیرون آمدی؟ من شرح واقع را گفتم و خلاصه، این واقعه، مشهور آن زمان شهر شام شد.
#عنایت_حضرتزینب«س»🌷✨
...💚@yadeShohada313
💐یک معجزه در عالم پزشکی ؛👇
🔸دست و پای برادر زادهام فلج بود. کمی پول تهیّه کردیم و او را از نجف آباد به اصفهان بردیم و از سرش عکس گرفتیم.
🔸عکس را در نجف آباد به دکتر زمانی نشان دادیم. وقتی دکتر عکس را دید، گفت: این بچه غده سرطانی دارد و باید هرچه زودتر بستری شود.
🔸عکس را به دکتر دیگری نشان دادیم او هم گفت: هرچه زودتر باید بیمار را بستری کنید. بیماری خطرناکی است و احتیاج به عمل دارد.
گفتیم: ما میخواهیم برای عمل استخاره کنیم.
گفت: وقتی میخواهید نماز بخوانید استخاره میکنید؟! اگر میخواهید مریض شما سالم شود، باید به خدا و امام زمان (علیه السلام) متوسل شوید تا بلکه فرزندتان را به شما برگردانند.
🔸دکتر نوریان گفت: مریض شما دو ماه بیش تر زنده نمی مانَد و اگر قصد عمل او را دارید باید هر چه زودتر تصمیم بگیرید.
گفتیم: فکرهایمان را کرده ایم.
گفت: بروید و درست و حسابی فکرهای تان را بکنید. هزینه این عمل خیلی زیاد است.
🔸بچه را در اصفهان پیش دکتر معین هم بردیم، او نیز همان حرف را به ما زد و گفت: غدّه، سرطانی است و هر دکتری هم نمی تواند او را عمل کند. چون غده اش سمّی است. هرچه زودتر باید بستری شود.
🔸برادر زادهام را بستری کردیم و سه روز در بیمارستان الزهرای اصفهان بودیم. با این که قرار بود روز چهارم عمل شود، ولی او را مرخص کردند و گفتند که چهارشنبه دیگر بیایید!
🔸او را از بیمارستان مرخص کردیم. نذر کردم تا هر هفته، روزهای چهارشنبه او را به جمکران بیاورم.
🔸برای اوّلین بار که به مسجد مشرّف شدیم، بعد از خواندن نماز امام زمان (علیه السلام) کنار چاه عریضه رفتم. بچه را هم در بغلم گرفته بودم و با دلی شکسته گریه میکردم.
🔸اشک هایم روی صورتش میچکید. بیدار شد و گفت: عموجان! فکر کردم دارد باران میآید. چرا گریه میکنی؟
گفتم: هم برای تو و هم برای خودم. شفای تو را از امام زمان (علیه السلام) میخواهم.
🔸بعد از آن، هر وقت او را به جمکران میآوردیم، حالش بهتر میشد؛ تا این که بعد از چهار ماه وقتی از سرش عکس گرفتیم و پیش دکتر بردیم، گفت: هیچ اثری از غدّه سرطانی نیست. این بچه را خدا و امام زمان (علیه السلام) شفا داده اند.
🔸🔺طبق اظهار نظر هیأت پزشکی، شفای مذکور یکی از مستندترین نمونههای عالم پزشکی است.
🔵منبع:دفتر ثبت کرامات مسجد مقدس جمکران، شماره ۳۲۱، تاریخ ۱۵/۶/۷۷
#عنایت_امام_زمان«عج»🌹
...❄️@yadeshohada313
☀️کرامت امام زمان (عج) و نجات سرنشینان هواپیماى مشهد مقدّس👇👇
در تاریخ ۲۸اسفند سال ۷۵ همراه بعضى از دوستان اهل علم و مداح تهرانى و همچنین عده اى از مسئولین کشور عازم #مشهدمقدس بودیم.
وقتى هواپیما بر فراز فرودگاه مشهد رسید✈️خود را آماده پیاده شدن مى کردیم، یک مرتبه متوجه شدیم هواپیما دچار نقص فنى شده است و نمى تواند در باند فرودگاه بنشیند😳نزدیک ۴۵دقیقه تا یک ساعت، هواپیما در آسمان مشهد سرگردان مى چرخید🛫
در نهایت مجبور شدیم به تهران برگردیم که حدود شش ساعت رفت و آمد و معطل شدنمان در آسمان شهر طول کشید.
همه سرنشینان نگران بودند که چه اتفاقى پیش خواهد آمد. وقتى از خلبان و خدمه هواپیما سؤال مى شد، اول جریان را نمى گفتند.
ولى وقتى یکى از مسئولین به طور خصوصى از خلبان پرسید، گفت: وقتى آماده فرود مى شدم،
متوجه شدم که چرخ هاى هواپیما باز نمى شوند و هرچه سعى کردیم، نتیجه نگرفتیم و الآن هم به طرف تهران بر مى گردیم و دستور داده اند که در آنجا آتش نشانى آماده باشد،
به خاطر اینکه احتمالا سقوط مى کنیم و هواپیما آتش مى گیرد🛩🔥
همین که به نزدیکى فرودگاه تهران رسیدیم، مسئولین هواپیما اعلام کردند:📣
که ما به هیچ وجه نتوانستیم چرخ هاى هواپیما را باز کنیما و امکان نشستن به صورت عادى وجود ندارد، باید آماده سقوط باشیم😞اگر کسى دندان مصنوعى دارد، بیرون بیاورد، همه کفش هایشان را در آورند و هرکس هم عینک دارد از روى چشمش بردارد.
خوب معلوم است که انسان در چنین موقعیتى چه حالى پیدا مى کند. بنده هم مثل سایرین منقلب شده بودم و در آخرین لحظات، عمامه ام را برداشتم و گفتم: آقایان اگر آخرین لحظه زنده بودنمان هست، بهتر است که به امام زمان حجة بن الحسن علیه السلام متوسل شویم😔
همه منقلب بودیم، من دستم را روى سرم گذاشتم و گفتم: همه بگویید:
یا أبا صالح المهدی ادرکنی، یا أبا صالح المهدی أدرکنی😭✋🏼
همه مسافران با همان حالى که داشتند با صداى بلند مى گفتند: یا أبا صالح المهدی أدرکنى ...
همه در حال #توسل بودند که یک دفعه خلبان گفت:
بشارت😍 امام زمان علیه السلام عنایت فرمود، چرخ ها باز شد😭
همه یک صدا #صلوات فرستادند و به سلامت به زمین نشستیم. تمامى سرنشینان هواپیما مطمئن بودند که تنها #معجزه امام زمان علیه السلام بود که در آن لحظات آخر، ما را نجات داد و به زائرین جدّش امام رضا علیه السلام توجه فرمود
💠منبع کرامت:دفتر ثبت کرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمکران
#عنایت_امام_زمان«عج»🌹
...❄️@yadeShohada313
#دکتـر_اطفال_و_زیـارت_کربلا
💠یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربـلای معلی میباشد، تعریف میکرد:👇
سال1396 شمسی در فرودگاه هاشمی نژاد مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
_تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها❗️ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
➖کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
➖بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
➖اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
🔸من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
💎میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
✨تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:👇
💠حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
〰❁○❁☆●☆❁○❁〰
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده
و دیدم خانمی
🌸با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل🌸
منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت:↘️
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
❗من که شوکه شده بودم گفتم:
➖اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم❗️
💔باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...⬇️ ⬇️ ⬇️
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
💔حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
خانم دکتر در حالیکه بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#دکتـر_اطفال_و_زیـارت_کربلا 💠یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربـلای معلی
آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چرا تیر ۳شعبه به گلویش زده بودند؟)
من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم:
بله، ولی این سؤالها را نپرس...
ایـنها روضههای سوزناکی است
که جگر انسان را کباب میکند.
اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره
پرسید: چرا تیر 3شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭
گفتم:چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید
و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید
و سیراب کنید.
🔸خانم دکتر در حالیکه بسیار منقلب شده بود و هق هق
گریه میکرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست
آب دادن به طفل 6ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان،
با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ میدهند؟!
حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که
حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!!
و بلند بلند گریه می کرد😭😭😭😭
به برکت سید الشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم،
روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی
بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
❤️با خوشرویی ار من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم،
امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم
اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول
درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم
و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم
و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند،
فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام
📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕
علیرضا ثبتی گجوان
________________
+خدایا به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام😭
خون آن مظلومی که به فرموده امام صادق علیه السلام
"اگر یک قطره از آن بر روی زمین ریخته می شد،
خداوند قهار بساط زمین و آسمان را جمع می کرد"
قَسَمت میدهیم😭😭😭
آخرین خلیفه و جانشینت را
بدون وقوع علائم حتمی در عالم،
ظاهر بفرما آمین یا رب العالمین...💔🤲🏼
#عنایت_سیدالشهدا🌹💔
....💚@yadeShohadaa
332K
پیام مهم استادتقوی در آستانه سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی
همه جا منتشر کنید و به همه تذکر بدهید