eitaa logo
یاد ایام
96 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2هزار ویدیو
153 فایل
💠 نگاهی به حقایق و وقابع عبرت آموز و رویدادهای سیاسی اجتماعی و زندگی مردمان ابن مرز و بوم در یک صد سال اخیر، از زمان قاجار، پهلوی تا عصر حاضر 📢🎥📷 در قالب صوت و فیلم و عکس های گاه کمیاب، جالب و خاطره انگیز
مشاهده در ایتا
دانلود
آن و و بی ادعایت... (🥀 ۱_شهید رمضان گوران) (🥀2_شهید صمصام طور) (🥀3_شهید نوروزعلی بابایی) . . 💠 @hafttapeh
💢 . تو جبهه به رضا آرپی جی مشهور بود . یک روز در یکی از پاتک های دشمن تانکی نزدیکش اومد . حمیدرضا در میان شهدا خودش را به شهید شدن زد به محض نزدیک شدن تانک نیم خیز بلند شد لوله تانک را گرفت و نارنجک را داخل تانک انداخت و آن را منفجر کرد. آرزویش پوشیدن لباس سبز مقدس پاسداری و به عضویت در آمدن در این نهاد مقدس بود چون شاغل در کارخانه نساجی بود سپاه قبول نکردند . به مادرش سفارش کرد بعد از شهادتش آرم سپاه را روی کفنش بگذارند که مادرش  به این سفارش عمل کرد. . 💠 @hafttapeh
😊 ✉️ نامه طنز یک رزمنده به خانواده اش: ✍ بابا من را به زور آوردن جبهه ....!! 〰 مرتضی رجب بلوکات، از شهدای دوران دفاع مقدس در زمان جنگ تحمیلی با نوشتن نامه ای طنز به خانواده اش سعی بر آن دارد تا آنها را از نگرانی دربیاورد! 🌀 در ادامه، نامه‌ای جالب و طنز از شهید مرتضی رجب بلوکات را که در آن صدام ‌هم به سخره گرفته است، ‌مرور می‌کنیم: بسم الله الرحمن الرحیم به نام خدا و به یاد خدا و برای خدا 🖌 پس از حمد و ثنای الهی، خدمت تمامی اهل خانواده، پدر گرامی و مادر عزیزم، برادران خوبم علی آقای عزیز با اهل خانواده مخصوصاً جدیدی‌ها آقا مجتبی از جنگ برگشته، آقا مصطفی مصلاً ساکت و درس خون، قبله عالم که هم اکنون از ترسش دستم می‌لرزد و شازده محسن خان و به همه و همه سلام عرض می‌کنم.  همچنین خدمت عمو ایرج و خاله مهین عزیزانم و آرزو خانم متدین و آقا رضای مسجد بیا و آقا و حمید زیرآب کار سلام .ماشاءالله سه خط نامه فقط برای سلام بود انشاءالله خداوند بیشترتان بکند.  خوب بگذریم حال این حقیر به حمدلله خوب است انشاءالله که حال شما نیز خوب باشد. ابتدا خدمتتان عرض بکنم به علت کمی وقت برادران روابط عمومی در منطقه متأسفانه تا به حال فقط توانستم یک تلگراف بزنم ولی سعی می‌کنم از این به بعد بیش از این تلگراف بزنم در ضمن امروز رفتم خط لشکر سید الشهدا (ع) که برادران گردان حضرت سجاد (ع) در خط بود. سراغ مجتبی را گرفتم گفتند: تسویه حساب کرده از اینکه از سلامتی وی با خبر شدم بسیار مسرور گشتم.  راستش را بخواهید چیزی برای نوشتن ندارم، این تلگراف زدن‌ها، من را تنبل بار آورده و دیگر نامه نوشتن را فراموش کردم. فقط این مطلب را عرض کنم که من همیشه به یاد شما هستم و طبق سفارشات همه شما مخصوصاً خاله و مامان و ناهید اصلاً سعی نمی‌کنم به جلو بروم و همه‌اش سعی می‌کنم این عقب‌ها باشم؛ هر چند ‌عمر دست خداست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی‌افتد. ولی با این همه، من خودم می‌ترسم برم جلو این مردک دیوانه شوخی‌های خرکی می‌کنه گلوله توپ می‌زنه چند متری آدم اصلا هم نمی‌گه، بابا ترکش داره شاید خدایی نکرده بخوره به یک بنده خدا مجروح بشه از این شوخی‌ها نکن خطرناکه، اصلا حالیش نمی‌شه.  صد بار بهش گفتم منو به زور آوردن جبهه، مامانم صبح زود با لنگ کفش بلندم کرد گفت: برو سر صف گوشت. رفتم صف گوشت. اومدن این پاسدارها و کمیته چی‌ها به زور برداشتنم فرستادنم جبهه. آخر یک روز می‌ترسم ناراحت بشم. این توپش رو که می‌فرسته این ور پاره کنم بیندازم اونور اونوقت دعوامون بشه لعنت بر شیطان... . خوب بگذریم، در آخر از شما می‌خواهم به همگی علی الخصوص حاجی آقا و عزیز و خاله‌ها و دایی‌ها با اهل خانواده و همچنین ننه آقا و عمو تقی و عمه گلی با اهل خانواده سلام گرم مرا برسانید فقط مواظب باشید سلام زیاد گرم نباشه دستشان بسوزه. ضمناً شاید تا یکی دو روز پست کردن این نامه طول بکشه زیاد به تاریخش اهمیت ندین. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
چای داغ با طعم کلوخ!! ((جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت. گاهی ناخواسته و به‌طور اتفاقی جریانی رخ می‌داد و گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز می‌پرداختند.)) ⚪️ماجرایی جالب از زبان رزمنده احمد طاووسی👇 🎙اردیبهشت سال ۶۱ قبل از عملیات بیت‌المقدس به کفیشه آمده بودیم.در واقع کفیشه سرپل گردان امیرالمومنین (ع) بود. روزهای اول از کتری و قوری خبری نبود. فضل‌الله شادمند،فرمانده یکی از دسته‌ها، تصمیم گرفت برای بچه‌ها چای درست کند. با کمک ناصر اباذری و با استفاده از چند تکه سنگ و آجر، اجاقی سر پا تا آب کرد. بعد یک صندوق مهمات را شکستند و تخته‌های آن را زیر دیگ گذاشتند آتش را روشن کردند ومنتظر ماندند تا آب جوش بیاید آب که جوش آمد.شادمند مقداری چای خشک،که قبلاً از تدارکات گرفته بود، توی دیگ ریخت.همه منتظر بودند تا چای دم بکشد. شیرین‌کاری یکی از بچه‌ها گُل کرد. کلوخ کوچکی داخل دیگ پرتاب کرد وگفت: این هم نمک چای! چند لحظه بعد! این کار توسط یکی دیگر از رزمنده‌ها تکرار شده و بار سوم هم ماجرا تکرار شد.شادمند اخم‌هایش را درهم کشید و گفت: بچه‌ها، شوخی بسه دیگه، من دارم برای خودتون چای درست می‌کنم. خودم که نمی‌خوام یه دیگ چای رو تنهایی بخورم باز هم رزمنده‌ای شیطنت کرد و بدنبال آن رگبار کلوخ به سمت دیگ چای شلیک شد. شادمند عصبانی شد. بیل را پر از خاک کرد و داخل دیگ ریخت و گفت: حالا هرکی چای می‌خواد، بره لیوانش رو بزنه توی دیگ و یه چای با طعم کلوخ بخوره ▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 👆📷 در انتظار چای ☕️ ... ولی کو چای؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 انتشار نخستین‌بار 🎙 صوت مکالمه بیسیم شهید حسن باقری با سردار امین شریعتی در هدایت عملیات تیپ عاشورا 1361/02/20 عملیات: بیت‌المقدس
؟!!😔 [وقتی آمدیم ، مشکل اصلی] نداشتن توالت و سرویس بهداشتی برای این همه نیرو بود. مسئولین تیپ۲۷ به ناچار در منطقه‌ای مقدار بالاتر از آن ساختمان‌ها، تعدادی توالت صحرایی کندند، ولی زمین آنجا هربار با بارش باران پر از گل و شل می شد. گل و شل که هیچی، چاه مستراح‌ها پر از آب می‌شد. برای همین، زمان بارندگی رفتن به مستراح، عملاً به مصیبت عظما تبدیل می‌شد. به محض این که بارندگی تمام می‌شد و آب فروکش می‌کرد تمام آن فضولات انسانی شناور شده، روی زمین می‌ماند. برای همین بچه‌ها می‌آمدند با بیل آنها را جمع‌آوری و محوطه را تمیز می‌کردند. بارها و بارها دیده بودم که خود بیل دست گرفته و مشغول تمیز کردن محدوده اطراف دستشویی‌های صحرایی شده است. ♡ ☆ ● برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ؛ خاطرات شفاهی فرماندهٔ بسیجی از انقلاب اسلامی تا پایان دفاع‌مقدس، صفحه‌ی ٦۳. @khadem_koolebar
°•╼﷽╾•° عکس جبهه 📸 گاهی باید لحظاتِ بیشتری برای تماشای یک عکس صرف نمود؛ این عکس از همان عکس‌هاست..! «حیا» و «حجاب» دو مفهومی که در این قاب به کمال رسیده‌اند ... پاسداری از حریم اسلامِ ناب محمدی پاسداری از ارزش‌های علوی و فاطمی 👈 به حجاب خانم‌ها نگاه کنید قربانِ آن و حریمِ حضرت_زهرا(س) و دخترش زینب کبری سلام الله علیها 👈 به حیای شهدا نگاه کنید ! قربانِ آن چشم‌های پاک ؛ آن شرم و حیا چه اشک‌ها که از این دیده‌ها جاری نگشت در استغاثه از ، در طلب رضای خدا ؛ و چه خونها که از ابدانِ مطهرشان جاری نشد 💠 سردار بزرگ سپاه اسلام، 🌹شهید محمد بروجردی (مسیح کردستان)-- (سر به زیر افکنده) 🌷سردار شهید محمدرضا عسگری، (جانشین لشکر۲۵ کربلا) و.... به اتفاق خانواده‌هایشان
🔷 دلم نیامد که این تصویر قربانی جبهه مقاومت در مراسم حج، شهید حاج «عماد مغنیه» فرمانده شاخه نظامی حزب الله لبنان را برای شما ارسال نکنم. ♦️رهبر معظم انقلاب: «صهیونیست های خونخوار و جنایت‏کار بدانند که خون مطهر شهیدانی همچون عماد مغنیه، صدها عماد مغنیه می‏ آفریند و مقاومت در برابر ظلم و فساد و طغیان را دو چندان می‏ کند. مردانی چون این شهید بزرگوار زندگی و آسایش و بهره‏ مندی های مادی خود را در راه دفاع از مظلوم و مبارزه با ظلم و استکبار فدا کردند. رضوان خدا بر او و بر همه‏ مجاهدان راه حق باد.» ♦️شهید حاج قاسم سلیمانی: «حاج رضوان مثل شمشیر فرود می‌آمد و مثل شبح ناپدید می‌شد.»  ♦️سید حسن نصرالله: «خون حاج عماد مغنیه موجودیت اسرائیل را نابود می کند.» 🔸نقل است که این چریک استثنایی خاورمیانه، هیچ گاه از دری که وارد می‌شد، بیرون نمی رفت و به طور مرتب اتومبیل شخصی‌اش را تغییر داده و هیچ گاه قراری را با تلفن یا موبایل هماهنگ نمی کرد. 🔸دستگاه‌های اطلاعاتی بیش از 40 کشور عربی و غربی در پی به دست آوردن نشانی از وی بودند و در این راه ده‌ها میلیون دلار هزینه کردند. وی علاوه بر عربی و فارسی به زبان فرانسه نیز تسلط داشت. 🔸دشمنانش او را روباه، ساحر، معما، شبح، استراتژیست، مغز متفکر نظامی و شخصیت شماره دو حزب‌الله لقب داده‌ بودند. 🔸سرانجام حاج عماد پس از ۳۰ سال زندگی فوق سری و مخفیانه در ۲۳ بهمن سال ۱۳۸۶ و در حالی که دو دقیقه قبل، از حاج قاسم سلیمانی در خانه امن خود در دمشق جدا شده بود، توسط جاسوس های موساد شناسایی و به کاروان عاشورا پیوست. 👇 @ravayatefathavini
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند ما را هم از این نعمت برخوردار کرده که از جامعه ما شهدایی می‌گیرد و ما را به این شهدا ، به مقام اخلاق این شهدا، توجه می‌دهد تا ما نیز همچون باشیم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انتشار برای اولین بار / دعایی که مستجاب شد؛ 🔹 مکالمه تلفنی مرحوم آیت‌الله ناصری با شهید جمهور آیت‌الله رئیسی ☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
. 🌿 پیرمرد باصفایی بود.اهل گیلان و عضو گردان مسلم لشکر ویژه ۲۵ کربلا، تو جبهه هر جا بود بچه ها دورش جمع می‌شدند و همه رو میخندوند، نماز شب هاش هم معروف بود ، سرانجام عمو غلام حسن جانی زاده در خرداد ۱۳۶۴ تو منطقه هورالهویزه بشهادت رسید🌷 🌴 شادی روحش صلوات... .
. 💕 عاشق و معشوق شدند رو به رو؛ ❁ در جریان عملیات فتح المبین (۱۳۶۱) با بیت امام تماس گرفتیم و به خاطر بالا بردن روحیه‌ی رزمندگان، وقت ملاقاتی را برای فرزندان بسیجی امام تقاضا کردیم. بلافاصله موافقت شد. با قطار، رزمندگان را با همان سر و وضع جنگی و کلاه و پیشانی بندهایی که داشتند، از منطقه‌ی عملیاتی به حسینیه‌ی جماران رساندیم. ❁ قبل از ملاقات، برادر محسن رضایی با اظهار تشکر از عنایت امام، این پیروزی بزرگ را به ایشان از قول رزمندگان اسلام تبریک گفت و سپس امام شروع به صحبت کرد. ❁ در همان ابتدای صحبت امام، به دلیل گریه‌ی بیش از حد رزمندگان، که از سر شوق گریه میکردند، صحبت امام مرتب قطع میشد. جو ملکوتی و عرفانی خاصی فضای حسینیه را پر کرده بود. امام هم ساکت مانده بود و به شور و حال فرزندان رزمنده‌ی خود می‌نگریست. ❁ بعد از چند دقیقه، سخنان خود را ادامه داد و فرمود: «ما افتخار میکنیم که از هوایی استنشاق میکنیم که شما از آن هوا استنشاق میکنید.» تا این جمله، که نشانه تواضع آن مرد بزرگ در برابر رزمندگان اسلام بود، از لسان مبارک امام بیان شد، تمام کسانی که در حسینیه بودند، گریه‌ی بلندی را سر دادند. جلسه عجیبی بود و همه اینها نشانگر عشق و علاقه دو طرفه امام و رزمندگان به یکدیگر بود. رزمندگان وقتی میدیدند کسی که به او عشق میورزند، چنین سخنانی را بیان میکند، دیگر سر از پا نمیشناختند و از عمق جان ضجه میزدند. 👤 راوی غلامعلی رجایی. 📚 کتاب یاد امام و شهدا صفحه ۱۳.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌊 یادتان تلنگر قشنگی ست که یادمان می آورد چقدر زیباست.... . ( 🎥 ۱۳۶۴ بهمن شیر_ لشکر ویژه ۲۵ کربلا از والفجر هشت)
۹ خرداد ۶۷ -- سردار دلاور شجاع لشکر ویژه ۲۵ کربلا 🌷شهید سید یونس فاطمی ( شهرستان نور) . ▫️گردان امام حسن(ع) از لشکر25 کربلا به فرماندهی سردار رشید «علی‌اصغر پولادی» در کارخانه نمک مستقر بود که یونس خود را به جمع او و دیگر نیروها رساند. شهید پولادی با دیدن وضعیت جسمی وی از او خواست که برگردد، امایونس ضمن مخالفت با این خواسته، در سمت جانشین گردان در پاتک سنگین فاو به  ایفای نقش پرداخت. سپس به علت عارضه شیمیائی، به بیمارستان صحرایی منتقل شد. یونس در پشت جبهه به محض شنیدن خبر شهادت پولادی، با همت و غیرت دینی‌اش، در جهت پاسداری از اسلام و یاری رزمندگان، راهی شلمچه شد و نگذاشت علم فرمانده‌اش بر زمین بماند. از این‌رو، اوبه عنوان فرمانده گردان امام حسن‌مجتبی(ع)، در راستای سازماندهی و تقویت روحیه نیروها همت گماشت.و سرانجام در تاریخ ۹ خرداد ۱۳۶۷ در شلمچه بشهادت رسید‌🕊🕊 دوران دفاع مقدس