💫 موفقیت دو قانون داره:
قانون اول:
هیچ وقت تسلیم نشو...
قانون دوم:
همیشه قانون اول رو بخاطر داشته باش...
#yedegar
••🌺••
#طعمپرواز
تقصیر ڪفشها نیسـت!
پاے رفتن را نداریـم،
ڪه جامانـده ایم...😔💔
#اللهمالرزقناشهادٺ...🕊
#yedegar
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
دوستان صلواتا کمه ها..مونده تا غدیر😌 عزیز دیگر.. ۱۷۲۰۰+١۴۰۰۰=٣١٢۰۰+۵۰۰=٣١٧۰۰ کربلایی بشی خواهر😉💋
دوستان صلوات یادتون رف😱قرار بود سیل صلوات راه بیوفته..دوستان همت کنید واسه امام زمانتون گام بردارید😘💋چند روز بیشتر تا غدیر نمونده😕
چله نوکری هم که یادتون نرفته؟؟😳دست نجونبی عقب میمونی😞
[ #عاشقانہ_دو_مدافع♥️]
#قسمت_سی_سوم
_بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ باخودم بالاخره جواب سجادے رو دادم
با مریم داشتیم وارد دانشگاه میشدیم کہ سجادے و محسنے و دیدیم
تا ما رو دیدݧ وایسادݧو همونطورے کہ بہ زمیـݧ نگاه میکردند سلام دادݧ
مریم کہ ایـݧ رفتار براش غیر عادے بود با تعجب داشت بهشوݧ نگاه میکرد
خندم گرفت و در،گوشش گفتم:
_اونطورے نگا نکـݧ الاݧ فک میکنن خلے ها
جواب سلامشونو دادیم
داشتند وارد دانشگاه میشدند کہ صداش کردم
آقاے سجادے؟
با تعجب برگشت سمتم و گفت بله؟بامنید؟
بلہ باشمام اگہ میشہ چند لحظہ صبر کنید .یہ عرض کوچیک داشتم خدمتتوݧ
_بلہ بلہ حتما
بعد هم بہ محسنے اشاره کرد کہ تو برو تو
مریم هم همراه محسنے رفت داخل
خوب بفرمایید در خدمتم خانم محمدے
راستش آقاے سجادے مـݧ فکرامو کردم
خیلے سخت بود تصمیم گیرے اما خوب نمیتونستم شما رو منتظر نگہ دارم
_سجادے کہ از استرس همینطور با سوویچ ماشیـݧ بازے میکرد پرید وسط حرفمو گفت:
خانم محمدے اگہ بعد از یک هفتہ فکر کردݧ جوابتوݧ منفیہ خواهش میکنم بیشتر فکر کنید
مـݧ تا هر زمانے کہ بگید صبر میکنم
_خندیدم و گفتم:مطمعنید صبر میکنید؟شما همیـݧ الاݧ هم صبر نکردید مـݧ حرفمو کامل بزنم
معذرت میخوام خانم محمدے
در هر صورت مـݧ مخالفتے ندارم
سرشو آورد بالا و با هیجاݧ گفت جدے میگید خانم محمدے؟
بلہ کاملا
_پس اجازه هست ما دوباره خدمت برسیم با خوانواده؟
اینو دیگہ باید از خوانوادم بپرسید با اجازتوݧ
وارد کلاس شدم و رفتم پیش مریم نشستم اما سجادے نیومد
مریم زد بہ شونم و گفت:إ اسماء سجادے کو پس
نمیدونم والا پشت سرم بود
چے بهش گفتے مگہ؟
هیچے جواب خواستگاریشو دادم.
_حتما جواب منفے دادے بہ جووݧ مردم رفتہ یہ بلایے سر خودش بیاره
بازوشو فشار دادم و با خنده گفتم نخیر اتفاقا برعکس
إ خرشدے بالاخره؟پس فکر کنم ذوق مرگ شده.اسماء شیرینے یادت نره ها
باشہ بابا کشتے تو منو بعدشم هنوز خبرے نیست کہ
_وارد خونہ شدم کہ ماماݧ صدام کرد
اسماااااء؟
سلام جانم؟
بیا کارت دارم
باشہ ماماݧ بزار لباسامو...
نذاشت حرفم تموم بشہ
_همیـݧ الاݧ بیا..
بلہ ماماݧ
مادر سجادے زنگ زده بود.تو ازجوابے کہ بہ سجادے دادے مطمعنے؟
مگہ براے شما مهمہ مامان؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت ایـݧ حرفت یعنے چے؟
_خب راست میگم دیگہ ماماݧ همش فکرت پیش اردلانہ تو ایـݧ یہ هفتہ ۴ بار رفتے با مادر زهرا حرف زدے تا بالاخره راضیشوݧ کنے اما یہ بار از مـݧ پرسیدے میخواے چیکار کنے نظرت چیہ؟
_اسماء مـݧ منتظر بودم خودت بیاے باهام حرف بزنے و ازم کمک بخواے ترسیدم اگہ چیزے بگم مثل دفعہ ے قبل...
حرفشو قطع کردم و گفتم ماماݧ خواهش میکنم از گذشتہ چیزے نگو
_باشہ دخترم.مگہ میشہ تو برام مهم نباشے؟
مگہ میشہ حالا کہ قراره مهم تریـݧ تصمیم زندگیتو بگیرے بہ فکرت نباشم بعدشم تو عاقل تر از ایـݧ حرفایے مطمعـݧ بودم تصمیم درستے میگیرے
_باشہ ماماݧ مـݧ خستم میرم بخوابم
وایسااا.مـݧ بهشوݧ گفتم با پدرت حرف میزنم بعد بهشوݧ خبر میدم الاݧ هم بابا و اردلاݧ رفتـݧ واسہ تحقیق
تو دلم گفتم چہ عجب و رفتم تو اتاقم
_اردلاݧ و بابا تحقیق هاشونو کرده بودند و راضے بودن و قرار شده بود سجادے خانوادش آخر هفتہ بیاݧ براے گذاشتـݧ قرار مدار عقد.
یک شب قبل از بلہ بروݧ اردلاݧ اومد تو اتاقمو گفت...
ادامه داره...😇
#yedegar
[ #عاشقانہ_دو_مدافع🌿]
#قسمت_سی_چهارم
_اردلا اومد تو اتاقمو گفت...
اسماء پاشو بریم بیروݧ
با بی حوصلگے گفتم کار دارم نمیتونم بیام
روسریمو بازور سرم کرد و چادرمم گرفت دستش و با زور هلم داد بیروݧ
_صداشو کلفت کردو گفت وقتے داداش بزرگترت یہ چیزے میگہ باید بگے چشم
با دادو بیداد هام نتونستم جلوشو بگیرم
خوب حداقل وایسا آماده شم
باشہ تو ماشیـݧ منتظرم زودباش
_سرمو تکیہ داده بودم بہ پنجره و با چشم ماشیـݧ هایے رو کہ با سرعت ازموݧ رد میشدݧ و دنبال میکردم
با صداے اردلاݧ بہ خودم اومدم.
اسماء تو چتہ؟مثلا فردا بلہ برونتہ باید خوشحال باشے.چرا انقد پکرے؟
_نکنہ از تصمیمت پشیمونے؟هنوز دیر نشده ها؟
آهے کشیدم و گفتم.چیزے نیست
نمیخواے حرف بزنے؟
کجا دارے میرے اردلا؟برگرد خونہ حوصلہ ندارم.
_داشتم میرفتم کهف و الشهدا باشہ حالا کہ دوست ندارے برمیگردم الاݧ
صاف نشستم و گفتم.ݧ ݧ
_برو کهف و دوست داشتم آرامش خاصے داشت.
نیم ساعت داخل کهف بودم
خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے ماما.
اردلاݧ اومد کنارم نشست:اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا
_آهے کشیدم و گفتم.نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما...
اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ..
بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقا احتیاج داشتم..
یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود...
_خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلو دعوت کرده بود
همہ مشغول حرف زدݧوباهم بودݧ
ماماݧ هم اینورو و اونور میدویید کہ چیزے کم و کسر نباشہ
_از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم
روتخت ولو شدم و چشمامو بستم
تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست
سجادے ݧحالا دیگہ باید بگم علے
درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم
غرق در افکارم بودم کہ یدفعه....
ادامه دارد....😇
#yedegar
[ #عاشقانہ_دو_مدافع♥️]
#قسمت_سی_پنجم
_غرق در افکارم بودم که یدفعه
بابا وارد اتاق شد
بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم_الاݧ آماده میشم
باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
_چشم
اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ.
_الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت:
چقد زود بزرگ شدے بابا
_بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے؟
_پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـ...
کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
_با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
_یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم
_استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامان:بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند
_ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
_از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
_بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند
مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
_همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــ.
بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
_مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
ساعت ۸ و نیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر
چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در
اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم:ایشالا قسمت شما
خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
#yedegar
به وقت عاشقی است من ماندم یک دنیا حسرت😢🌈
در دیدار حرمت 🙄
ای خورشید ایران😔
به وقت عاشِقی...
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
110036_639.mp3
6.11M
😭منم و هوای تو....🕊
🎤مداحی سید رضا نریمانی
فوق زیبا ...♥️
#حسین_جانمـ ♥️
#هواےحرم°💔
#همهیزندگیماستاباعبدالله 🌱
#yedegar
🔴آیتالله رئیسی: بیدقتی در رعایت حجاب به معنی مخالفت با ارزشها نیست/ سازمان بازرسی در زمینه حجاب نظارت کند
♦️رئیس قوه قضائیه:نباید تصور کنیم کسی که نسبت به حجاب غفلت یا بیدقتی دارد، لزوماً مخالف ارزشهای نظام، اسلام و انقلاب است.
♦️سند عفاف و حجاب از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال ۸۴ به تصویب رسیده و وظایف هر یک از دستگاههای اجرایی، فرهنگی، اجتماعی، انتظامی و قضایی در این زمینه تعیین شده است.
♦️در این سند برای ۲۶ دستگاه وظایفی تعیین شده است.
♦️اکنون بعد از گذشت ۱۴ سال باید همه این دستگاه ها بازنگاهی به عملکرد خود داشته باشند تا ببینند آیا به وظایف قانونی خود عمل کرده اند یا خیر که البته به اعتقاد ما به این وظایف عمل نشده است.
♦️بر همین مبنا از سازمان بازرسی کل کشور در اجرای وظیفه نظارت بر حسن جریان امور و اجرای صحیح قانون می خواهم که ضمن نظارت بر عملکرد دستگاه ها در این زمینه، گزارش لازم را ارائه کند.
#yedegar
🌕🍃
♡شما از همــــــــــــــــــــــــــــہ
آرزوهایتان بزرگترید!. . .
پس هدفی بزرگتر
از خودتان
برای زندگیتان انتخاب کنید♡
. . .
[ هدفے بہ بزرگے خدا ]
#yedegar
مایه کانالی در پیام رسان تلگرام داریم به اسم یادت باشد به نیابت از شهید حمید سیاهکالی
♥️🍃°•|یادت باشه|°•🍃♥️
🌐 @eshgealvi_hobefatemi
میخوایم ان شاءالله اگر بشه با کمک همدیگه
یک الی چندنفر رو اربعین امسال راهی کربلا کنیم
بستگی به بودجه داره البته که چندنفر باشه
هزینه هم فقط پول پاسپورته
یه اطلاعیه میزنیم که هرکسی هرچقدر دوست داره کمک کنه
میخواستم ازتون خواهش کنم که این اطلاعیه رو توی کانالتون بزارید
خواهش خادم شهید سیاهکالی رو قبول میکنید؟
❴⇝ⓜⓞⓐⓡⓔⓕⓘ/ⓚⓐⓝⓐⓛ⇠❵
+چہبراٻماݩآوردہاےݦارڪــو؟↝
_⇜ڪــاناݪےازٺبارِ← [از عشـ♥️ـق ٺا دمشــق]シ
+چجورڪانالےهسٺ؟↣
_اݪانمیگـݦ⇣
#مـدافعان_چــادر_زیـنبیـم :)♥️
#مقام_معظم_دلبرے🌱
#خنده_حلال🎈
#پروفایلـ✨
#والیپر👤
و ڪلۍ چیزای دیگہ...
در این ڪانال
اینجا #پاتوق_دختراۍ_زهـოـراییہ👑
همہ اینہا در این #ڪانال😳👇
http://eitaa.com/joinchat/2509832206Cba456359bb
بدو جا نمونۍ🏃♂️♂...
ڪَاهی
صبحها
زودتر از تمـام پرندڪَان
پریدهام
از خوابی ڪہ
تـو در آن نبودهاے... 🍃🍃
#دلانه💫
📎 سلام ؛ به دوستان جدید
بندهےعشقمومجنونحسینبنعلے...
دَررَگَمنیستبهجزخونِحسینبنعلے(:
#یاحسین...🌹
به هرچیزی که فکر کنی
همون میشه....♥️
🌿ــــــــــــــــــــــــــ
به خداتوڪل ڪن.
وبه روزاےخوب فڪرڪن🍃🙂
#yedegar