.
°| دستگیرۍ ز گـدآ
°| گـردن هـر ارباب اسٺ
°| ڪآر مآ دسٺ تو آقآسٺ #اباعبداللھ
🏴^^ #محرم_درجبھھ
.
.
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
به وقت رمان🙈
دوستان این رمان رو حتما بخونید عالیه عالی❤️😍😍😍
پارتـ
۹.....۱۰
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁داری میخومی به عدداش توجه کن❌❌❌❌❌واس قسمت هارو میگم
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_9
دقیقه هاو ثانیه ها همینجوری میرفتن جلو و من اصلا حواسم نبود مدت زیاد رفتن اونا توی فکرم...دوسه ساعتی گذشت که به خودم اومدم و بلند شدم پتومو از روم زدم کنار موهامو بستم و رفتم داخل پذیرایی...
مادربزرگ که فکر میکرد من خوابم رو بهم کردو گفت:
-خوبی مادر؟؟چقد تازگیا میخوابی؟؟؟
-مرسی مامان جون این روزا یکمی درگیر کارم خستم...
روشو کرد اون طرف و گفت:
-خسته نباشی...حالا برو شام حاظر کن!
خندم گرفته بود با خنده رفتم توی آشپز خونه و زیر گازو روشن کردم از توی یخچال برنج و مرغ رو آوردم و مشغول گرم کردن غذا شدم.مادربزرگ این چند روزه زیاد مثل قبل باهام حرف نزده.البته من هم زیاد پیشش نبودم.
قاشق رو برداشتم و مشغول هم زدن غذا شدم...
بشقاب هارو آدماده کردم...
پارچ دوغ رو از یخچال بیرون آوردم سفره رو پهن کردم و هرکدوم رو یه گوشه چیدم.غذا هم که گرم شده بود.کشیدم توی بشقاب هاو گذاشتم سرسفره رو کردم به مادربزرگ و گفتم:
-بفرمایین مامان جون.
-دست دختر گلم درد نکنه!
نشستیم سرسفره و با بسم الله مشغول خوردن غذا شدیم.
مادربزرگ گفت:
-قربون دختر گلم بشم.اگه تو از اینجا بری من تنها بمونم چیکار کنم؟
-برم؟؟؟چرا باید برم مادرجون؟؟
-نمیدونم!
-چیزی شده؟
-چند وقته پیشمی؟
-یه ماهی میشه...
-امروز داشتم با مامانت حرف میزدم.
قاشقو گذاشتم روی زمین و گفتم:
-خب؟؟؟؟
-دارن میان تهران.
روبه مادر بزرگ چشمامو بزرگ کردم با کلی ذوق گفتم:
-راست میگی؟؟؟واااای چقد دلم براشون تنگ شده بود!!!
واقعا خبر خوشحال کننده ای بود هیچ چیز جز خبر برگشتن مامان و بابا توی اون شرایط نمیتونست حالمو خوب کنه...
روکردم به مادربزرگ و گفتم:
-پس چرا چیزی به من نگفتن؟؟؟!!!
-میخواستن سوری پایزت کنن...
بلند خندیدم و گفتم:
-مادرجون سوری پایز نه سوپرایز.
-حالا همون سویپاز که تومیگی.
-مامان جون خب تو که سوپرایزشونو خراب کردی😄...
-من ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد سورپایز سویپاز زمان ما نبود که!!!
خندیدم و مشغول خوردن ادامه ی غذا شدم بعد از شام هم سفره رو جمع کردم و با مادر بزرگ ظرف هارو شستیم کلی خیسش کردم و خندیدیم...
انگار یادم رفته بود که چه غم بزرگی داشت عذابم میداد....
ساعت حدودای دوازده بود جای مادربزرگ رو پهن کردم و نشستم بغلش...
عین دوران بچگی گفتم برام یه قصه بگو!
مادربزرگ هم مشتاق تر از همیشه قلاب بافتنی شو برداشت عینکشو جابه جا کرد و گفت:
-یکی بود یکی نبود...
موهامو باز کردم و سرمو گذاشتم روی پاهاش...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_ســرخہای👉
•❥•❤️🌿
↳ @yadegar_madar
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_10
سرمو گذاشتم روی پاهاش و مادر بزرگ شروع کرد:
-یکی بودیکی نبود...
یاد بچگی هام افتادم که عاشق قصه های مادربزرگ بودم...
مادربزرگ ادامه داد:
-یه پسری بود عاشق یه دختری شده بود!
خندیدم و گفتم:
-مادر جون یهو رفتی سر اصل مطلب.
-هیس وسط قصه مزاحم من نشو.
ادامه داد:
-این پسر به هر دری زد از دختر خواستگاری کنه نتونست.
-خب با مادر پدرش میرفت خواستگاری!
قلاب بافتنیشو گرفت بالاو گفت:
-یه بار دیگه حرف بزنی باهمین میکوبم توسرت!
خندم گرفته بود مادربزرگ هم بدون توجه به من ادامه داد:
-خلاصه به هزار بدبختی و سختی این اقا پسر از دختر خانم بله رو گرفت
دوسه ماهی از عروسیشون نگذشته بود که پسرتصمیم میگیره بره سوریه!!
دختر خیلی گریه میکنه و مخالفت میکنه.پسر هم از دیدن اشکای دختر گریش بیشتر میشه...به هزار حرف و التماس اخر دختره راضی میشه و پسره هم راهی...
روز رفتنش دختره لباساشو مرتب میکنه سربندشو میبنده و میزنه روی شونه پسره و میگه دیر فهمیدم که همسر مدافع حرم بودن چه سعادت بزرگیه ان شاءالله از تو برای من فقط یه سربند برگرده...
بعد از یکی دوهفته خبر شهادت پسر رو میارن برای خانوادش اما از اون بدن فقط یه سربند بدون سر برمیگرده...
.
.
بی اختیار زدم زیر گریه...
واقعا خوش به سعادت همچین ادمایی....
خوش به سعادت شهدا و همسر شهدا...
اون شب کلی گریه کردم.
سرمو که گذاشتم روی بالشت از شدت خستگی خوابم برد...
صبح برای نماز که بلند شدم دیدم مادر بزرگ زود تر از من سر سجاده نشسته و جانماز منم پهن کرده وضو گرفتم و رفتم پیشش پیشونیشو بوسیدم و سلام کردم اونم صورتمو بوسید
مشغول نماز خوندن شدیم...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_ســرخہای👉
•❥•❤️🌿
↳ @Yadegar_madar
مقصدماهیئتی ها #اربعین دانی کجاست؟
یک سلام اول نجف،حرکت بسمت
#کربلاست🕊🌿
ازستون یک شود طی با اجازه از#علی
تا ستون آخر مقصد،که #روضه_قتلگاست🥀😭💔
#سیدتی_زینب🌴
کاش می.مردم نمی.دیدم که راوی گفته است:
زِینَبت زندانیِ یک عده از اشرار شد...😞🍃
-حسادت 😱می کنی؟
+اوهوم..🙃
-به کی؟!😳
+به کسانی که خاکِ کربل🌈ا را لمس می کنند،😔
درحالیکه من دلتنگم..💔
|🍃|هـــزار نقـش بـرآیـد
ز ڪِـلـڪِ صُنـع و یڪے
|🌙|بہ دلپـذیرےِ نقـشِ نگــارِ مــا
نرســد...
#حُسین♥️
⚫️🔘چادرانه🔘⚫️
🏴 @Yadegar_madar
Shab07Moharram1398[06].mp3
4.67M
🏴 #حاج_میثم_مطیعی
🌴تلظی مکن نازنینم (زمزمه)
⚫️🔘چادرانه🔘⚫️
🏴 @yadegar_madar
مداحی آنلاین - اگه بیراهه بزاره - سیب سرخی.mp3
4.93M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃اگه بیراهه بزاره از حسین نفس میگیرم
🍃گریه میکنم دوباره حال خوب پس میگیرم
🎤 #سیب #سرخی
⏯ #شور
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
♨️ @yadegar_madar
#درانه
گـاهـی کـه چـادرم خـاکـی میشـود …🌺
از طعنــه هــای مــردم شـهــر …🌸
یاد چفیـه هـایی می افتـم …🍃
که برای چادری ماندنم …🌹
خــونـی شدند …!
@yadegar_madar
| #بھ_وقت_عاشقے|💛|
•. خیلـے وقتـا
•. بندبند دل مـن
•. براۍ جرعھ جرعھ
•. زیارتــ حـ❥ـرمـت
•. تنڲ مـےشـود ...💔🍃
| #السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
| #دلتنـگـم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @Yadegar_madar
••✾🌻🍂🌻✾••
#حسین_جانم💚
عطرسیب حرمٺ مےوزد از سمٺ عراق
شب جمعه است دلم بازهوایےشده اسٺ
#صلی_الله_علیڪ_ایها_ارباب♥️
💌 @Yadegar_madar
سلام بر #شهید_غیرت...💗
🌷کانالی درباره ی شهیدی که در راه دفاع از ناموس غریبانه به شهادت رسید...🌷
این کانال شامل خیلی چیزای باحال هست:
❣️معرفی #شهید_علی_خلیلی🌹💓
❣️کلیپ های جذاب 🎥🎞
❣️معرفی کتاب های بامحتوا 📚📖📘
❣️عکس پروفایل📷
❣️دلنوشته های شهدایی 💌
❣️تم شهدایی 📱
❣️مداحی های شهدایی 🗣🎵🎶
❣️خاطرات شهدا 🌹
❣️بریده هایی از سخنان حضرت آقا 💖
و خیلی پست های جذاب دیگه...
مدیر این کانال خود شهید علی خلیلی هستن و حضرت مادر «س» بر این کانال فرمانروایی می کنه...
🍃گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند...🌹
eitaa.com/joinchat/2425552917C05e64a7af3
┅═✼🌿💔🌷💔🌿✼═┅
❣️@shahidegheirat ❣️
┅═✼🌿💔🌷💔🌿✼═┅
یا زهرا بگو و وارد کانال بشو☺️ 👆
به کوری چشم دشمنان در فضای مجازی گلزار شهدا میسازیم.
شهیــــــ💔ــــدی که...
محل دفنــش رو می دونسته...😲
روز شهــ💔ــادتش رو می دونسته
چه طور شهیــ💔ــد شدنش رو می دو نسته...😳
اگه باور نمی کنی بیا ببین...😉
تازه کانال هم به خواسته خودش ساخته شده...😫😲
زووود بیا تا بنر رو پاک نکردن...😃
با نیت وارد شو...✋❤️
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2654142483C2db939b7a4
❁﷽❁
#هل_من_ناصر_ینصرنی
آیا کسی هست مرا یاری کند❓❓
⬅️ لبیک گوی ندای حسینی (ع) باشیم
🔶🔸 دوستان خود را به کانال روز دهم دعوت کنید
🔰 برخی از موضوعات ارائه شده :
❓پاسخ به پرسش های عاشورایی
🔷🔹 آشنایی با امام حسین (ع) و شهدای کربلا
📜 آشنایی با زنان عاشورایی
👤 معرفی شخصیتهای مثبت و منفی عاشورایی
💠 احادیث عاشورایی و سخنان امام حسین (ع )
🍁متن و شعر ادبی آیینی
📚معرفی منابع عاشورایی
🔈قطعه های صوتی و تصویری از سخنرانی های زیبای دکتر محمد رضا سنگری
🗓 اطلاعیه سخنرانی های دکتر سنگری و کلاس ها و برنامه های موسسه
✨ و بسیاری مطالب ناب و مستند دیگر در حوزه عاشورا ✨
⤵⤵⤵
کانال روز دهم در
سروش:
https://sapp.ir/roozedahom10
ایتا:
https://eitaa.com/roozedahom10
واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/Llc5alwzi0T7TZMdJ4MITT