eitaa logo
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
696 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
452 ویدیو
194 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم، به مشبک های ضریحت چه محتاج است ... 💛
امــروز سفــره مــاه صفــر هم جمــع میشه 😔 ما میمـونیـم و توشه هایے که تونستـیم برداریـم 😍 و یڪـ سـال دیگـه حسـرت برای توشـه هایی که نتونستیم بردارـیم💔😔
در ایـــنــ ســاعاتـــ دعــا کنیــمـــ ضامـــنـــ آ هــو ضامــنـــ دلهــایمــانـــ شــود:)
༻﷽༺ هر آن چه گریه بریزم به قلب شعله ورم دوباره سر شود آتش از آتش جگرم غم فراق تو و هجر این دو ماه عزا دو غصه می شود و بیشتر زند شررم نمی توانم باور کنم، خدا !! دارد تمام می شود امشب محرم و صفرم 🥀 ❤️
این دلِ تنگم؛ تمنای رضا دارد‌...💔•~°
يه جملہ رو قاب ڪنيم بزنيمـــ گوشہ ے ذهنموݧ 🗣،هر وقت خواستيم عملۍ انجام بديم يه نگاهۍ بہ ايݩ تابلو بندازيمــــ👀 ...........دونه............ ..................دونه............. .........................گناهان ............ .................................."ما".......... .......................................لحظه............. ...............................................لحظه....... .......................................ظهور.............. .....................مهدی فاطمه............ ............رو عقب.................... ...ميندازه............. اقا جان شرمنده ایم😔😓 ❤️الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج❤️ @Yadegar_madar ♡برای ظهور کار کنیم ♡
🌱..../🖤/... . . من اگر ڪه به زنجیرم تــ(امام رضا)ــو میدونی بی تو میمیرم....💔😔.. 💭 امام رضـــــاتمام زندگیمه
بہ خراساݩ ببرے یا نبرے حرفے نیسٺ ... تو نگیر از منِ دلخستہ « رضـا (ع) گفتݩ » را ... 😔💔 ◾️|| #شهادت #امام_رضا تسلیت
بہ وقت رمانـ☺️
. 43 قشنگ مشخص بود که دست راستش که تو جبش هست، مسلحه و حتی انگشتش هم روی ماشه هست... حسابی غافلگیر شدم... نمیدونستم چیکار کنم... فقط به چشماش زل زده بودم... اصلا حساب اینو نمیکردم... فکر کردم راننده اول با اون چهار نفر رفته بالا... اما حدسم اشتباه بود... همه عملیات را لو رفته میدونستم... دیگه خبری از دفاع از حیثیت کاری و جنم زنونگی و... نبود... چون الان یه مسلح در فاصله کمتر از یک متر، خیلی حساب شده بهت زل زده و فقط یا باید هلش بدی و در بری... یا باهاش درگیر بشی... که البته این دو حالت، دقیقا باید قبل از این باشه که یکی دو تا گلوله توی بدنت خالی کنه! بعضی وقتا حتی توسل هم یادمون میره... مثل من در اون لحظه... فقط فکر میکردم چطوری از دست اون خلاصه بشم؟ حالا گیرم فرار کردم، خب چلاق که نیست! میدوه و میاد دنبالم و اینجوری هم به چشم دوربین های خیابون میاییم و هم کلا همه چی میره رو هوا! نفهمیدم چی شد... فقط بهش زل زده بودم... منتظر معجزه بودم... نباید اونجوری و در اون لحظه و در اون خیابون، یکی از مهم ترین پروژه های امنیت ملی به خاطر رو دست خوردن من میرفت هوا! گفتم که... اصلا نفهمیدم چه شد... فقط فهمیدم که یهو مردی که جلوم ایستاده بود، یه تکون خورد... مثل اینکه یه چیزی از پشت بهش برخورد کرده باشه! ... مرد خشکش زد... چشمام داشت میپرید بیرون... دیدم که چشمای مرد راننده خمار شد و سفیدیش معلوم شد... داشت میفتاد روی زمین... یهو یه دست قدرتمند از پشت سرش، زیر بغلشو گرفت... داشتم میمردم از هیجان... هنوز نمیدونستم چه اتفاقی داره میفته... یکی پشت سر مرد راننده بود که از پشت گرفتش تا مرد راننده ولو نشه روی زمین... من فقط یه صدایی شنیدم ... صورتش پشت سر مرد راننده بود... با حالتی که انگار داشت زور میزد و سنگینی تن و بدن راننده را تحمل میکرد گفت: «برو بانوی من! ... برو گفتم... به مسیرت ادامه بده... حتی میتونی دوباره برگردی به طرف کوچه 31... این تن لشو به من بسپار... برو... یاعلی!» صداشو شناختم... خودش بود... با لحن پاکستانی-افغانستانی خاصی که داشت... خود «جواز عبدالله» بود! کل اون مدت منو مد نظر داشته و اون لحظه تا دید در خطر هستم، با یه اقدام سریع و به موقع، هم منو نجات داد و هم عملیاتو... من قیافش را از پشت دیدم... قیافه جواز عبدالله را از جلو ندیدم... حتی اون لحظه هم روی خرابه های بدن اون راننده داشت تحمل میکرد تا من اونجا هستم، نیفته روی زمین و کسی به من مشکوک نشه... نمیدونم بعدش چی شد و جواز عبدالله چه کرد و چطوری از شر اون راحت شد... اما من به راهم ادامه دادم... دوست داشتم بمونم و کمکش کنم... اما حتی اگر جواز عبدالله باهاش درگیر میشد و در معرض شهادت هم قرار میگرفت، از نظر حرفه ای نباید کمکش میکردم و به خاطر عملیات، باید ازش عبور میکردم. الحمدلله خیلی تمیز کار صورت گرفت... جوری که نه تنها کسی نفهمید بلکه مثل کسی که توی بغل کسی غش میکنه، راننده افتاد توی بغل جواز عبدالله. جوری که نه مردم، نه پلیس، نه دوربین ها ونه هیچ مشکل و مزاحمی سر راهم قرار نگرفت! یه دور زدم... از عرض خیابون رد شدم و رفتم پیاده روی اون طرف... ینی دقیقا همون پیاده رویی که کوچه 31 در اون طرف قرار داشت... این بار مصمم تر به طرف کوچه 31 رفتم... میدونستم که باید یه سر نخ دندون گیر به دست بیارم و برم... چون دیگه بعیده بتونم تا همین جا هم برم و اطراف کوچه 31 ولگردی کنم... رسیدم سر کوچه 31... خیلی معمولی پیچیدم توی کوچه... سه تا در وجود داشت... دو تاش که یکی مشروب فروشی بود و یکی هم کتابخونه... رفتم به طرف مشروب فروشی... در را باز کردم و رفتم داخل... من فقط تا همین جاش نقشه ریخته بودم... یه لحظه موندم که باید الان چی بگم؟ با چه زبونی باید باهاش حرف بزنم؟ خب حالا گیرم زبون هم بلدم، چی باید بپرسم؟ فقط گفتم: «can you speak …?» تا اینو گفتم، هنوز جملم ناقص بود که تاییدم کرد و تونستم یه کم انگلیسی باهاش حرف بزنم. هم اون زور میزد که انگلیسی حرف بزنه و هم من خودمو کشتم تا بتونم از زیر زبونش بکشم که ساختمون رو به رویی کجاست و چه خبره؟! ادامه دارد... @Yadegar_madar
. 44 بچه سال بود... شاید حدودا 18 ساله یا 19 ساله... چیز زیادی نمیدونست اما گفت که ساختمون رو به رویی منزل مسکونی و آپارتمانی نیست و به درد زندگی برای شما نمیخوره... گفت میگن فقط یه مرکز تحقیقاتی اینجا هست که اکثرا فارسی زبون ها و ایرانیا به اونجا رفت و آمد دارن و گاهی هم میان مغازش و مشروب میخورن و میرن!! که اینطور! «مرکز تحقیقاتی» «فارسی زبان»! اینا کلید واژه هایی بود که از اون پسره تونستم بفهمم! گفتم: «چطور میتونم بفهمم که اینجا چه تحقیقاتی انجام میدهند؟ چون اگر بخوام یه طبقش را اجاره کنم، باید بدونم همسایم کیه و چیکار میکنه؟!» پسره یه حرفی زد که پرونده را واسه من خیلی پیش برد و تونستم روش کار کنم... گفت: «نمیدونم. اطلاع ندارم. اما گاهی وقتها قبض های اونا برای مغازه ما میارن و ما هم بعدا بهشون میدیم! مثلا همین دیروز که قبض آب اومد...» جملش را قطع کردم و گفتم: «عالیه! الان پیشت هست؟» گفت: «آره! الان میارم.» رفت و قبضشون را آورد. بهتر از این نمیشد. قبضشون را نگاه کردم. به نام «موسسه تحقیقاتی مطالعات بنیادی خاورمیانه» بود. دونستن اسم این موسسه، ینی 50 درصد کل پروژه! 👈 این نکته را کسی تا اون موقع نمیدونست. بعدا با دو تا شهید و یه تیم کارکشته فهمیدیم که اصولا تمام موسسات مطالعات بنیادی خاورمیانه در پاکستان، که تعدادشون بیشتر از دو سه تا نیست، کاری مشترک از سفارت انگلستان در اسلام آباد و سازمان ISI پاکستان هست! و اما سازمان ISI چیه و چیکار میکنه؟! لطفا این مطلب را تا آخر این گزارش دقیق به یاد داشته باشید که مهمه! ✔️ در حال حاضر مرکز سازماندهی ISI در اسلام‌آباد مستقر است و رئیس آن یا همان «مدیر کل» باید حتما دارای درجه سپهبدی باشد. سه معاون به صورت مستقیم به وی گزارش می‌دهند و هرکدام در سه شاخه جداگانه ISI فعالیت می‌کنند. وظیفه شاخه داخلی، ضد اطلاعات و مدیریت مسائل سیاسی داخلی پاکستان است؛ شاخه خارجی، هدایت عملیاتهای خارجی را بر عهده دارد و شاخه سوم روابط خارجی را آنالیز می‌کند. اکثریت کارمندان ISI را نیروهای پلیس و ارتش و برخی واحدهای ویژه ارتش پاکستان همچون «کماندوهای SSG» شامل می‌شوند. طبق اعلام محافل غیر رسمی پاکستان، شمار کارمندانISI (نظامی و غیرنظامی) در حدود 25 هزار نفر است که این تعداد جدای از 30 هزار نفری است که برای این سازمان خبررسانی و ارزیابی می‌کنند. این تعداد در 6 بخش پشتیبانی، اطلاعات داخلی، اطلاعات خارجی، بخش جامو و کشمیر، عملیات مسلحانه و فنی فعالیت دارند: 1. کمیته اطلاعات مشترک: این کمیته سایر دپارتمان‌ها را هماهنگ می‌کند. تمام اطلاعات و اخبار از سایر دپارتمان ها به دپارتمان JIX فرستاده و در آنجا بعد از تحلیل و تجزیه اطلاعات، گزارش‌های مربوط آماده می‌شود. 2. اداره اطلاعات مشترک: مسئول جمع آوری اطلاعات سیاسی است و از سه زیرمجموعه تشکیل می‌شود که یکی از آنها مختص عملیات علیه هند است. 3. اداره ضد اطلاعات مشترک: مسئول نظارت بر دیپلمات‌های پاکستانی شاغل در خارج از کشور و علاوه بر آن، عهده دار مسئولیت عملیات اطلاعاتی در خاورمیانه، آسیای جنوبی، چین، افغانستان و جوامع مسلمان مربوط به اتحاد جماهیر شوروی است. 4. اطلاعات مشترک شمال: به صورت ویژه مسئول مناطق جامو و کشمیر است. 5. اطلاعات مشترک متفرقه: مسئول عملیات جاسوسی شامل تهاجمی در سایر کشورهاست. 6. مرکز اطلاعات سیگنال مشترک: مسئول جمع آوری اطلاعات در طول مرز پاکستان و هند. 7. اطلاعات فنی مشترک و علاوه بر موارد یاد شده، بخش‌های مربوط به عملیات انتحاری و جنگ شیمیایی وجود دارد. عجب! عفت و فائزه و ندا و زهره کجا و مرکز مطالعات مشترک انگلستان و پاکستان کجا؟!!🤔 ادامه دارد... @Yadegar_madar
. 45 وقتی اسم یه سازمان عریض و طویل در کشور دوست و همسایمون میاد که اصل و بیخ و بن اون سازمان را بر اساس آموزه های دستگاه های امنیتی انگلیس تشکیل دادند و حتی موسساتی داره که با همکاری انگلیس، راهبردهای امنیتی منطقه را بررسی و طراحی میکنند، خب دیگه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! حالا گرفتید چرا میگم: «هیچ فسادی «شکل» نمیگیره، مگر با برنامه از پیش تعیین شده! و هیچ فسادی «فراگیر» نمیشه، مگر اینکه قدرت و سیاست پشتش باشه!» ؟! داستان از مستراح بغل مسجد کنار گاراژ اوس جلال شروع شد و الان کجاییم؟ الان دقیقا 233 ی ما در مغازه مشروب فروشی رو به روی یه موسسه جاسوسی و خرابکاری به نام مرکز مطالعات مشترک پاکستان و انگلستان وایساده!! ... دقت کنین لطفا! از مستراح بغل گاراژ در تهران تا مرکز مطالعاتی در اسلام آباد پاکستان!! در چه شرایطی؟! و به چه قیمتی؟! در شرایطی که یه شهید مفقود الجسد هم دادیم و پیگیری اینکه چطوری ردش را زدند و با چه ترفندی شکارش کردند، خودش یه حکایت دیگه است! و به قیمت آوارگی و زیر پل خوابیدن یک بانوی مامور گردان پیاده شهری ما در مملکت غریب و تعقیب و مراقبت های نفسگیر! کلید واژگان عجیبی تا حالا به تورمون خورده... مثلا: افشین... شو... مدلینگ... بی حیایی... شمال... آمل... گوشی گم شده... کوروش... تاجزاده... افسانه... رویا... فائزه... شوی عربی... پسر سفیر انگلستان... مرکز مطالعات و... البته باید این نکته را هم عرض کنم که بچه های ما هم بیکار نبودن و موسسات رصد و شناسایی خوبی در عرصه داخلی و خارجی در طول سال های پس از انقلاب و پس از جنگ در زمینه مطالعات راهبردی تشکیل داده اند که روز به روز هم فعالیتهای اونا گسترده تر و عمیق تر میشه و اینجا جای بحثش نیست. اینو گفتم تا کسی فکر نکنه بچه های جبهه خودمون از کسی عقب هستند و همیشه در موضع انفعالی قرار دارند. اصلا اینطور نیست. بگذریم! اطلاعات خوبی توسط 233 یا همون بانو مطهره از مختصات مکانی و شکلی و پیرامونی اون موسسه کسب شد که زمینه های بسیاری را در پیش روی ما قرار داد. زمینه هایی که بچه های ما در طول حدود 3 سال کار نفسگیر با همکاری بچه های خط مقاومت افغانستانی و پاکستانی تونستند رصد و کشف کنند. نتیجه کار شهید شاهرودی و بانو مطهره تا اینجا این شد که ما به یک باند بسیار ریشه دار از قاچاق و فروش دختران و زنان ایرانی در شوهای مختلف در بازارهای پاکستان و امارات پی بردیم. این باند کثیف و گردن کلفت، توسط بعضی عوامل استکبار و پیاده نظام های غرب زده در داخل ایران برنامه ریزی و پیگیری میشد! کسانی که حتی به نام و ناموس خودمون هم رحم نمیکردند، تونسته بودند به مراکز حساس نفوذ کنند و راحت تر اهدافشون را دنبال کنند! قاچاق و فروش دختران و زنان، منحصر به یک باند و دو باند نیست. چرا که این داستان مخوف، در استان های مرزی به شکل دیگری است! پدیده قاچاق زنان و دختران ایرانی را می توان به دو نوع کاملا متفاوت تقسیم بندی کرد ؛ قاچاق زنان به پاکستان و قاچاق زنان به کشورهای حاشیه خلیج فارس و از همه مهمتر امارات متحده عربی. در هر کدام از این دو گروه قاچاق ، نوع به دام کشیده شدن قربانیان قاچاق، طریق انتقال آنها و شرایط زندگی پس از قاچاق قربانیان از یکدیگر متفاوت است... ادامه دارد... @Yadegar_madar
طرح لبخند😊تو پایان پریشانی هاست...،❤ @yadegar_madar
••|♥️🕌|•• •| 🌿~ ڪربلا‌قِسمتمآن‌نیست ویـزا‌براۍ💛↶ مشهدمآن‌هم‌نمیدهند..؛ ┅═══✼🖤✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 وقتے یادتـــ میوفتمـــ دیگـــہ نمیتونمـــ چیزے بگمـــ😔 شرمندتم😞❤️ ❥✿°↷ ●「@Yadegar_madar
امروز هم تمام شد💔 صفر هم تمام شد🖤 حال چه کسی روزی اش را از شاه خراسان اولین و اخرین پادشاه ایران گرفته است برای سال دیگرش اربعین پای پیاده💓💔🖤😔
دوستانـ❤️ میخواییم برای روز اخر صفر کہ دیگہ این ماه تموم شد تا سال دیگہ😔 بہ نیت شهید حججے🙃🙃 هــر چقدر کہ خواستید صلـــ📿ــوات نذر کنیم🔮 هر کیے میخواد بفرستہ بہ این ایدے 👇بیاد @Yazahra9ghorbanzade انشالله ماه ربیع الاول بہ حق آقا اباعبدالله ماه خوش و پر یمُنے برا همتون باشہ☺️🌈
اولین دوست عزیزمون🌈 92 صلوات نذر شهید والا مقام محسن حججے کردند❣ بنده هم ... 1000 صلوات نذر ایشون میکنم🙊 1092☺️🌈 100❤️و 200🙃و 300😃چند تا میفرستید؟؟؟؟
﷽🌾💐🌾💐🌾💐 هـوايـٺ❄️ ڪہ بـہ سرم مي‌زند،☄ ديگـردر هيچ هوايـي نميٺوانم نفس بڪشم💦🥀 عجـب نفس‌گير اسٺ🌏⚛ هواے بـي تـو🚭 خـدایا برسـاڹ حجـٺ حـق⚜ را ؟!💔 @yadegar_madar
شما بگید ! به این دلی که دو ماه به پیرهن سیاه ماه عزای ارباب عادت کرده چیجوری بگم محرم و صفر سال ۹۸ هم داره تموم میشه...💔
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
اولین دوست عزیزمون🌈 92 صلوات نذر شهید والا مقام محسن حججے کردند❣ بنده هم ... 1000 صلوات نذر ایشون می
دوست عزیزمون🙈 312😃 صلوات نذر شهید کردند🌈 1092+312=1402❣ واقعا😱هیچ کسی نمیخواد برای این شهید والا مقام صلوات در روز اخر صفر نذر کنہ😕😱😱