من این وصیت را درحالی مینویسم📝 که خمپاره ها گوش👂 هایم را سنگین کرده،
سرم را به درد اورده،قلبم❤️را متوجه #خدا ساخته
و همچنین متوجه امام زمان و شهادتم نزدیک ساخته
شهادت انسان را به درجه ی اعلای ملکوتی میرساند.
شهادت در راه خدا زیباست و
مانند گل محمدی میماند که وارثان
خون پاک شهید از ان میبوید...
#شهید_حبیب_الله_لک_زایی
#شهدا_را_یادکنیم_باذکر_صلوات
🏴🏴
@yadegar_madar
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۳) ✅صدای ملک الموت را شنیدم که میگفت: این جماعت را چه شده؟ به خدا
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻👻
(قسمت۴)
◾️چند نفر جنازهام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد بر گور کردند که از شدت ترس و اضطراب گمان کردم از آسمان به زمین افتادهام...😢😩
💠 در حالیکه جسدم را در قسمت لحد قبر جاسازی میکردند، من بیرون از قبر یک نگاهی به بدنم و مردم داشتم. 😩
🍀در این حال شخصی نزدیک جسدم آمد و مرا به اسم صدا زد؛ خود را نزدیک او رساندم و خوب به حرفهایش گوش دادم. او در حال خواندن تلقین بود.😥
هر چه میگفت میشنیدم و بلافاصله، همراه با او تکرار میکردم😢؛ چقدر خوب آرام و زیبا تلفظ میکرد.😢
🍃 چیزی نگذشت که شروع به چیدن سنگ در اطراف لحد کردند، از اینکه جسدم را زندانی خاک میساختند سخت ناراحت بودم.😩
🍂با خود اندیشیدم بهتر است به کناری بروم و با جسد داخل گور نشوم اما به واسطه شدت علاقهای که داشتم، خود را کنار جنازه رساندم.در یک چشم بر هم زدن، خروارها خاک بر روی جسدم ریختند...😫😫
♻️جمعیت متفرق شدند و فقط تعداد انگشت شماری از نزدیکانم باقی ماندند؛ اماچندی نگذشت که همگان تنها رهایم کردند و رفتند -اصلاً باورم نمیشد چقدر نامهربان بودند..😰😱
❎دلم میخواست بر سرشان فریاد بزنم:
کجا میروید؟ 😢😭
با من بمانید و مرا تنها نگذارید ...😭😢
در این لحظه بود که صدای یک منادی را شنیدم که خطاب به مردم میگفت: بزایید برای مردن، جمع کنید برای نابود شدن و بسازید برای خراب شدن...😭😢
اما افسوس انها نمیشنیدند...😢😢
🔘پس از این همه ناله و فغان به خود آمدم و دیدم انچه برایم باقی مانده است:😢
قبری است بس تاریک، وحشتزا، غم آور و هول انگیز، ترسی شفاف وجودم را فرا گرفت. 😢
🔸با خود اندیشیدم: هر چه غم است در دل انسان خاکی، و هرچه اضطراب است در دنیا گویی در قلب من ریختهاند. غم و وحشتی که شاید اندکی از آن میتوانست بدن انسان خاکی را منهدم کند...😢😭
🔵از ان همه فشار روحی گریهام گرفت و ساعتها اشک ریختم. 😭
به فکر اعمال خویش افتادم و آنگاه که پی به نقصان اعمال خود بردم، آرزو کردم: ای کاش من هم همراه جمعیت باز میگشتم اما افسوس که دیگر دیر بود...😭😢
💥در همین افکار غوطهور بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که میگفت:
بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده!😢😭
✨ از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد قبر شده بود. با لرزشی که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من «رومان» یکی از فرشتههای الهی هستم.😭😢
🍃گفتم: گمان میکنم، متوجه آنچه در ذهن من گذشت شدی؟😢😱
گفت: آری؟😱
گفتم: قسم یاد میکنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم. امروز وقتی که تمام آشنایان و دوستان و حتی خانوادهام، مرا تنها رها کردند و رفتند، به بی وفایی دنیا پی بردم ، مطمئن باش اگر به دنیا بازگردم، لحظهای از خدمت به خلق و اطاعت خالق یکتا غفلت نکنم.😭😭😭
🌷گفت: این سخن را تو میگویی، اما بدان حقیقت غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در عالم برزخ بمانی.😠😭
⚡️ پس از شنیدن این کلام بدون درنگ شروع به شمردن اعمال نیک و بدم کرد. همان اعمالی که در طول عمرم توسط کرامالکاتبین ثبت و ضبط شده بود...😢😢
✍ادامه دارد..👌👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻👻 (قسمت۴) ◾️چند نفر جنازهام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻
(قسمت ۵)
◾️عجب پروندهای! کوچکترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود.😱😰
در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر میدیدم...😰😰
💠در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوههای عالم بر گردنم آویختهاند.😱😱😩
💥چون خواستم سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش.😠
گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟😩😭
گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن میآیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. 😥😥
🍀رومان این را گفت و رفت..😢
✅هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر میشد و ترس و وحشت من بیشتر...😰😰😰😱
🔘 تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آنها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچکس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند.😫😫😱
☑️در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا میشنیدند، میمردند.😥😥😱
✨ لحظهای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟🤔🤔
⚜ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمیآمدند. 😥😥😥
⚡️ سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم.😱
💥درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده میدانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایستهترین انسانها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید.😢😭😢
💠و این بار آنها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، 😢😩
🌺دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبلهام کعبه میباشد...😢😢
🔷نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر میرسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم🔥 گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمیدادی جایگاهت اینجا بود،😱😰
💐 سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند.🙂😌
با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم.🍀🙂
🍂از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم.☺️
سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد.😌😢
❄️ با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آنها رابطه و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آنها کوتاه است.😢
♦️سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر میشد.🙂
✨در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و ...😢
✍ادامه دارد..👌👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حضرتعشق♥️
- اینایی که نوشتین دستتون
گرفتین کوچیکه نمیتونم ببینم!
یکے از دانشجوها :
آقا نوشتن جانم فدایِ رهبر🤩
حضرتآقا:خدانکنه :)
🏴 @yadegar_madar
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
•سرِ سجاده دعا کرده حسن(ع) آهستہ بے کسے کاش نصیبِ دلِ بابا نشود •علی جانم✋🏿♥️
.•
•مـیخ در هـم مـثل اینـکه
کیـنه دارد از عـلی📿✋🏿
•پاره کرد پـهلوی زهـرا
نیش میـخ آهـنیـ✋🏿♥️
•وای مـادرمـ📿
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
#حضرتعشق♥️ - اینایی که نوشتین دستتون گرفتین کوچیکه نمیتونم ببینم! یکے از دانشجوها : آقا نوشتن جان
من به فدای لبخندت اقا😍
سرت سلامت باشد مولای من😊
#جانم_فدای_رهبر
#مطیع_امر_رهبریم
| ما را که از این عشق تمامی نرسد |
یعنی سپاه !
با وجود همه حرف هایی که بهش زدن
بازهم عشقِ خدمت به مردم رو
تو میدون نشون داد ..
#سیل_سیستان_بلوچستان
🏴 @yadegar_madar
4_5987656251436172229.mp3
3.21M
کـربلا خونمهـ از چی دل بکنمـ✋🏿♥️
•کربـلایی جـواد مقـدم🧔🏻
•عشـقنا✋🏻📿
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
•شده دلتنگ باشی و چاره نیابی جزاشکـ؟ •یک دلتنگـ✋🏿♥️ •کمی کـنج حرم لطـفا📿🌱
.•°✋🏿
•بیچارهـ📿 اون کـه
حـرم رو نـدیدهـ😔🖤
•آقـاجـانـم حـالـم خیلی بدهـ✋🏿♥️
.•°✋🏿📿
•این روزا
اگر ڪھ دیدید
حالمون خوش نیست؛
بے قراریم!
همش تو فڪریم..
چیزے نیست!
فقط کربـلامون دیـر شدهـ✋🏿♥️
•اهـ کربـلا🌱
مهترین مقدمات فرج،اصلاح بی حجابی نیست
بلکه #اصلاح_سیاستمداران است
نمی گویم حجاب مهم نیست،
حجاب خیلی #مهم است؛
منتهی نسبت مشکل حجاب در جامعه ما
مثل مشکل ناخن پاست به بیماری قلب.
#اصلاح_سیاستمداران
#استاد_پناهیان
🏴🏴
@yadegar_madar
آدم وقتی که
قصّه تو را شنید
آدم شد...!
باید خودم را
به روضه #حسین🖤 برسانم...
دلم می خواهد ا م بشوم😭...!
#دلتنگی
#ادمم_کن
🏴🏴
@yadegar_madar
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻 (قسمت ۵) ◾️عجب پروندهای! کوچکترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داد
🛑سرگذشت ارواح در عالم برزخ 😱😱👻👻
(قسمت ۶)
♻️در حالیکه پرونده اعمالم بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و از دیدن شخصی که روبرویم نشسته بود در تعجب فرو رفتم. جوانی خوش سیما و خوش سیرت بود، که با انگشت، اشک از گوشه چشمانم پاک کرد و لبخندی هدیه ام نمود.😢😢😌
🌸به نشانه ادب،سلام کردم و در مقابلش دو زانو، برجای نشستم و خیره به چشمان زیبایش، حیرت زده زیر لب زمزمه کردم:
فتََبارکَ اللهُ احسُنُ الخالقینَ.😢😳
💥پس آنگاه با صدایی رسا پرسیدم: شما کیستید که دوست و همدم من در این لحظه های وحشت و غربت گشته اید؟🤔
در حالیکه لبخندی بر لبانش، نقش بسته بود، پاسخ داد: غریبه نیستم، از آشنایان این دیار توام و همدم و مونست در این راه پرخطر. 😊
❄️گفتم: زهی توفیق... اما به راستی تو کیستی؟ بی شک از اهالی آن دنیای غریب نیستی، زیرا در تمام عمر کسی به زیبایی تو ندیده و نیافته ام. 😢
🌷با همان لبخند که بر لبانش نقش بسته بود با طعنه گفت: حق داری مرا نشناسی! چرا که در دنیا به من کم توجه بودی.😌
من نتیجه ذره، ذره اعمال خیر توام که اینک مرا به این صورت می بینی. نامم نیک و هادی و راهنمای تو در این راه پر خطر می باشم.😌
🔵آنگاه از من خواست که پرونده سمت راستم را به او بسپارم. پرونده را به او سپردم و گفتم: از اینکه مرا از تنهایی رهایی بخشیدی، و همدم و همراه من در این سفر خواهی بود بسیار ممنونم و سپاسگذار.☺️
🌹گفت: تا آنجایی که در توانم باشد، برای لحظه ای تنهایت نخواهم گذاشت. مگر آنکه...😢
⚡️رنگ از رخسارم پرید، وحشت زده پرسیدم: مگرچه؟😢😭
گفت مگر آنکه آن شخص دیگر که هم اکنون از راه می رسد بر من غلبه یابد که دیگر خود می دانی و آن همراه! پرسیدم آن شخص کیست؟🙄🤔
💥 گفت: تا آن جا که به یاد دارم، فقط نامه اعمال سمت راستت را به من سپردی...😥
🔥اما نامه اعمال سمت چپ تو، هنوز بر شانه ات آویزان است و چیزی نمی گذرد که شخصی دیگر که نامش گناه است، آن را از تو باز پس خواهد گرفت. آنگاه اگر او بر من غلبه پیدا کند با او همنشین خواهی شد، وگر نه در تمام این راه پر خطر تو را همراه خواهم بود. 😰
〽️گفتم: پرونده او را می دهم تا از اینجا برود. نیک گفت: او نتیجه اعمال ناپسند و گناه توست و دوست دارد در کنارت بماند.😥
گفتگوهامان ادامه داشت، تا اینکه احساس کردم بوی بسیار نامطبوعی شامه ام را آزار می دهد. آن بوی متعفن تمام فضا را پر کرد و باعث قطع گفتگوهایمان شد. در این لحظه هیکل زشت و کریهی در قبر ظاهر شد....😰😱😱
✍ ادامه دارد..👌👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
🛑سرگذشت ارواح در عالم برزخ 😱😱👻👻 (قسمت ۶) ♻️در حالیکه پرونده اعمالم بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سر
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ😱😱👻👻
(قسمت ۷)
♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم.😱😩
ناگهان گناه دست کثیف و متعفنش را بر گردنم آویخت و قهقهه زنان فریاد بر آورد: خوشحالم دوست من، خوشحالم و... و باز همان قهقهه مستانه اش را سرداد. 😈👿👹👹
🔰ترس و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت. زبانم به لکنت افتاد و طپش قلبم شدت یافت و دیگر هیچ نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، سرم بر زانوی نیک بود. 😭😱
💠اما با دیدن چهره خون آلود نیک غم عالم در دلم نشست. گمان کردم که آن هیکل متعفن یعنی گناه بر او فائق آمده و پیروز گشته. اما نیک که دانست چه در قلبم می گذرد، صورت بر صورتم نهاد و آهسته گفت: غم مخور، بالاخره توانستم پس از یک درگیری و کشمکش پرونده اش را بدهم و او را برای مدتی از تو دور سازم. 😢😌
♦️برخواستم و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود، دست بر گردن نیک انداختم و گفتم: من دوست دارم تو همیشه در کنارم باشی. 😢
از آن شخص بد هیکل زشت رو بیزارم و ترسان. راستی که تنهایی به مراتب از بودن در کنار او، برایم لذت بخش تر است. 😢
چرا که وقتی گناه، در کنارم قرار می گیرد، وحشتی بزرگ به من دست می دهد.😱
🔶نیک با حالتی خاص گفت: البته او هم حق دارد که در کنار تو باشد، زیرا این چیزی است که خودت خواسته ای. 😔
با تعجب گفتم: من؟!😳
من هرگز خواهان او نبودم.😏
گفت: به هر حال هر چه باشد اعمال خلاف و گناه تو او را به این شکل درآورده است، و به ناچار بار دیگر او را در کنار خویش خواهی دید.😢😒
🔘از این گفته نیک خجل زده شدم و سخت مضطرب، و در حالیکه صدایم به شدت می لرزید، پرسیدم: کی؟ کجا؟😱😱😱
گفت: شاید در مسیر راهی که در پیش داریم....👌
💠گفتم: کدام راه؟ کدام مسیر؟ گفت: به واسطه بشارتی که نکیر و منکر به تو دادند، جایگاه تو منطقه ای است در وادی السلام، و تو باید هر چه زودتر خودت را آماده سفر به آن مکان مقدس کنی.😱😱😢
💥گفتم: وادی السلام کجاست؟ گفت: مکانی است که هر مومنی را آرزوی رسیدن به آنجاست و بناچار بایستی از بیابان برهوت نیز بگذری، تا در مسیر راه از هر ناپاکی و آلودگی پاک گردی،😱😢
🔴 و البته به واسطه رنج و مشقتی که خواهی برد، گناهانت ذوب خواهد شد. آنگاه با سلامت به مقصد خواهی رسید.👍👌
🍃گفتم: برهوت چگونه جایی است؟ 😢😱
گفت: کافران و ظالمان در آن جای گرفته و عذاب برزخی می شوند.👌
آنگاه از من خواست که خود را برای آغاز این سفر پر مشقت آماده سازم.😱
✍ادامه دارد...👌👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترامپ قرار بود ۵۲ تا از مراکز فرهنگی مارو بزنه
ولی حالا خودش که فارسی توئیت میزنه به کنار ، سلبریتشونم فارسی مسخرش میکنه !
این است قدرت فرهنگ ایران ؛)
#انتقام_سخت
🏴 @yadegar_madar