‹ یادگاࢪ مادࢪ ›
آهاۍ رفقا...🌱
نت موبایل ها رو همه قطع کنید|📱🚫|
به نت الهے متصل شوید...|💕|
#بهوقتاذان|🕋|
#التماس_دعا
#اذان♥️🌱
#تلنگر 🔔✨
✅پنج فـــــریب شیطان ‼️
1⃣هنـوز جوانـی ، خوش بگذران!
2⃣زندگی طولانے است می توانی هر چیزی را تجربہ کنے ، پس از آن لذت ببر!
3⃣هنگام عصبانیت ، آرام نمان؛ صبر ، کار انسانهای ترسو و بزدل است!
4⃣همه دارن این کار رو انجام میدن پس افراطی فکر نکن و به زندگی هیجان ببخش !
5⃣وای تو خیلے گنهکاری ، خداوند دیگر تو را نخواهد بخشید، پس بہ گناهانت ادامه بده...🌹🌿
°•🌸✯🌸✯🌸✯🌸✯🌸•°
@yadegar_madar
خرده فروش نیستم و عمده می دهم
یکجا #جوانی_ام همه اش نذر تو"حسین"
#دلـــــنوشــته
#اللهم_الرزقنا_حرم😔
🥀|@yadegar_madar
خداوند متعال به حضرت داوود خطاب کرد:
ای داوود!
گنهکاران را مژده😍 ده و راست کرداران را بیم😒
حضرت داوود فردمود:چرا؟؟
خداوند فرمود گناهکاران را مژده ده که دعا🤲 و توبه آن ها را می پذیرم و راست کرداران را بیم ده که به خاطر اعمال نیک به عجب و غرور😌گرفتار نشوند❌.
#توبه☺️
#غرور❌
🥀|@yadegar_madar
✨شهید حاج حسین خزایی:
هرچه می کشیم و هرچه که بر سرمان می آید از نافرمانی خداست😔.
#حواست_باشه
#کلام_شهدا
#تلنگرانه
🥀|@yadegar_madar
•••🎊😍
|هنوزمستیشعبانادامهخواهدداشت
صداےپاۍرقیہ،بہگوشمیاید...|♥️😌
#میلادبۍبۍرقیہخاتوݩ🎉🌱
#مبارڪاااااباشه
🌱| @yadegar_madar
🌱🕊 #خواب_شهید 🕊🌱
رفتہ بودم مناطق سیل زده برای ڪمڪ .
از شدت خستگی چشمهام گرم شد .
دیدم در تاریڪی شب روحالله داره ڪمڪ مےڪنہ .
با تعجب گفتم : روحالله خودتی اینجا چیڪار مےڪنی⁉️
گفت : اومدم ڪمڪ .
گفتم : حالا چرا الان ؟ الان ڪه دیگہ شب شده .
گفت : ما وقتایی ڪمڪ مےڪیم ڪه شما نمےبینید .
مےدونستم شهید شده . ازش پرسیدم : روحالله اونور چہ خبره ؟
نگاهم ڪرد و گفت : همهی خبرها همین جاست ... اتفاقای خوبے قراره بیفتہ . تا سال ۱۴۰۰ انقدر ظهور #امام_زمان نزدیڪ مےشه ڪه دیگہ نمےگید چند سال دیگہ امام زمان میاد ، مےگید چند ساعت دیگه امام زمان میاد . 💓🌹
از خواب پریدم . از حرفهای ڪه بینمون رد و بدل شده بود خیلی حس خوبی داشتم .
خواب یڪی از دوستان #شهید_مدافع_حرم روحالله قربانی ڪه به تازگی دیده .
این رویا را بگذارید ڪنار صحبتهای اخیر مقام معظم رهبری «نفسهای آخر دشمنی دشمن است»👌
«بہ زودی مراڪز هستهای و موشڪی حڪومت سعودی بہ دست مجاهدان اسلامی خواهد افتاد»
🌹 باید آماده باشیم سحر نزدیڪ است ان شاءالله .
#پیشنهادخواندن
🥀| @YADEGAR_MADAR
هو_العشق
تو مرا جان و جهانی
قسمت_هفدهم
حالم به شدت بده... حتی نمیتونم روی پاهام بایستم، هیچ وقت فکرشم نمیکردم.... سرطان😶😔
بلاخره مهمونی عذاب آور تموم شد و برگشتیم خونه
با رسیدن به خونه نفس عمیقی کشیدم.. انگار از قفس آزاد شدم..☹️
ساعت 11 شبه و همه رفتن که استراحت کنن😴.. اما مگه من میتونم بخوابم؟! 😒
مگه خوابم میبره؟ 😣
مگه میشه خوابید! وقتی نمیدونی عشقت الان حالش چطوره.. خوب میتونه بخوابه یا نه.. اصلا غذا خورده؟! تغذیه ی مناسبی داره یا نه.. فکر کردن به تک تک این موارد باعث میشدن کمرم بیشتر خم بشه... 😞😞😢
(آهاااای... دخترک مغرور.. بلندشو روی پاهات بایست و بازم به همه نشون بده که میتونی... بازم لبخند بزن.. بازم شيطنت کن..بلند شو.. 😢بلند شوووو.. این بچه بازیا بهت نمیاد.. دارم بهت میگم بلند شوووو.. تو کمرت هیچ وقت خم نشده که حالا بخواد خم بشه.. 😭 کجا رفت اون حوایی که لبخند از روی صورتش محو نمیشد حتی توی بدترین شرایط! یه طوری که همه براشون سوال شده بود، "راز این لبخندا چیه" ؟! 😭چرا گریه میکنی؟! بلند شو... زوووود بااااش..)
هه، دارم با خودم حرف میزنم😶.. انگار زیادی بلند صحبت کردم 😔
چون یه تصویر تار از مادرم جلوم نقش بسته... 😑خوب که دقت میکنم..
آره..خودشه.. مادرمه🤦🏻♀️
مادر : این وقته شب چرا انقدر سروصدا میکنی؟ چیشده؟!
(وای.. خدایا! حالا چی بگم؟) 😣
من : خب، 😑... داشتم نمایشنامه رو تمرین میکردم.. شب.. 😶.. شبا چون ساکته.. خیلی بهتر میشه تمرین کرد!
مادر : 🧐🧐... از دست این کارات حوا😂
مادرم لبخندی به دخترش که انقدر وجدان کاری داره که حتی شبا هم تمرین میکنه تقدیم کرد و رفت!
رفت و من رو با یه دنیا غم تنها گذاشت 😭🤦🏻♀️
حرفاش توی گوشم اکو میشن...
حرفای کسی که تونست توی همین مدت کوتاه بشه همه ی دلخوشی حوا! همون حوای مغرور!همون حوایی که هیچ پسری جرئتِ نزدیکی بهش رو نداشت، چون هیچ وقت طوری رفتار نمیکرد که مبادا پسری به خودش این اجازه رو بده، و چیزی بگه!👌🏻
_خیلی دلم میخواد بیام زنگ در خونتون رو بزنم.. بگم بی زحمت به مروارید من بگید بیاد پایین.. با هم بریم بیرون💛
±مروارید؟!
_بلههههه.. پس چی؟! شما مروارید منی...زندگیِ منی،چقدر دلم میخواد زودتر بریم سر خونه و زندگیمون و من با افتخار به همه معرفیت کنم اما امکاناتش جور نیست.. خیلی شرمنده ام حوا خانم😔
±نه، نگو اینطوری. خدا بزرگه.. به امیدِ خدا،جور میشه🙂
_🙂... راستی شما انگشتر فیروزه دوست داری؟!
±بلههههه، 😍
_خب پس.. من یه پیرمرد منصفی رو میشناسم که انگشتر میفروشه.. یه روز خودم میبرمت تا انتخاب کنی.. یا عکساش رو برات میفرستم تا انتخاب کنی.. برات میخرم و با افتخار تقدیم میکنم 💛
±نه من راضی به زحمتِ شما نيستم.... آخه...
_دیگه آخه.... و نه... و نمیشه... نیار لطفا! 🙂
(همهی حرفا داره توی مغزم تکرار میشه.... تکرار میشه... تکرار میشه و به صورت قطرات اشک روی گونه هام سرازیر میشه😢😭... نفسم به سختی... ب.. ا.. ل.. ا... م.. یا.. د)
این داستان ادامه دارد
نویسنده : #زهرا_خلفی
Khalafi_313
گفت و گو با نویسنده👆🏻
🔴نکته: این داستان حاصل تفکرات نویسنده میباشد.و هرگونه شباهت با اشخاص کاملا اتفاقی است.
◾🔴هرگونه نشر و کپی بدون ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی و الهی دارد.
••|🦋|••
بــزرگممۍگفتـــ ↓
بتــرسیمازروزۍڪه
صفحهۍمجـازیمونرنگـــِ
#خـدا و #شهـــدا روبگــیره
ولۍزندگۍحقیقیموننـــه!!
#خدایانشهیوقتاینطورۍ!!
🥀| @YADEGAR_MADAR
•┈••✾◆🍃🌹🍃◆✾••┈•
🎤 قاری قرآن و حافظ قرآن و مداح بود.
بهترین خاطره ای که از ایشان به یاد
دارم این است که او هیچ گاه وقتش
را به بطالت نمیگذراند و بیشتر اوقات
قرآن میخواند.
📖 از فرصت استفاده میکرد و در روز
چندین بار قرآن تلاوت می کرد و به
من و مادرش همیشه توصیه میکرد
که به مادیات دنیا دل نبند این دنیا
فانی است و می گفت: خوشبخت
کسی است که زندگی خودش را با
قرآن سپری کند. توجه زیادی به
خواندن قرآن و به عمل نمودن
دستورات قرآن داشت.
💗به همین دلیل خیلی دوست داشت
در منزل هیاتی داشته باشیم بارها به
من میگفت پدر جان ای کاش هیاتی
از رهروان اهل بیت مان داشته باشید
ولی شرایطی در آن زمان مهیا نبود
و بعد از شهادتش خواسته اس برآورده
شد و در زیر زمین منزل که خود شهید
زندگی میکرد تبدیل به حسینیه به نام
خود شهید شد.
#شهید_مدافع_ابوالفضل_راه_چمنی🌷
#سال_روز_شهادت
❁═══┅┄
🔺️@yadegar_madar🔻
❁═══┅┄
📢دوستان ان شاءالله ساعت ۳:۳۰شروع
شرمنده چون باید به حد نصاب برسه بعد شروع کنیم🙄