#مهم
😱 می خوای در مقابل شبهات کم نیاری❗️
👌دوست داری با قرآن ولایت حضرت علی(ع) را اثبات کنی و به دیگران یاد بدی ⁉️
💎دوست داری برای خانوادت و دوستانت احادیث معصومین را بخوانی❗️
👌می خوای تاریخ اسلام رو ، بصورت موضوعی یادبگیری ⁉️
😱 دوست داری سریع احکام شرعی مطالعه کنی و بلد بشی ‼️
⚠️ مطالب تاریخی،اعتقادی،تفسیری و... در اینجا مطالعه کنید.
✅ فقط کافیه چند دقیقه وقت بگذارید تا با احکام شرعی، داستان های جالب از علماء و مسائل اعتقادی و... آشنا بشیم‼️
لینک عضویت 👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/411369494Cf2961fdb4d
🍃🕊|رفیقِخُدایی
وَقتیببینهداریغَـرقمیشی
-نِجـاتتمیـده..،
#بیمنت..
#رفاقتمونروخداییڪنیم:)
اینجـا👈{مَشْــقِعـِشـْ❤ـق}
ڪانالے بـراے نوجووناےانقلابے✌️
ڪانالۍبراے #عاشـقانشـهدا💚
ڪانالےپراز:👇
#عڪسنوشتہ{📸}
#ریـحانہ{🌸🍃}
#رهبـرانہ{🌼}
#چـادرانہ{🍂}
#طنــز_جبهہ{😅}
#شهــیدانہ{♥️}
#عاشـقانہ_شهـدا{💕}
#حاجحسینیڪتا{🍃}
#ایستائیسم{✌️}
#شعر_مهدوے{☘}
#معرفےڪتاب{📚}
#و.......
اینـجا میخوایم #عشقبازےباخدا رو یادبگیریم😉👇
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
پـس تا دیرنشده و شیطون وسوسهات نکرده که نیاے انگشتتنو بزن رو لینڪ و بہ جمع { #عـاشقانشهدا♥️ } بپیوند🔸
تودعـوتشدهےشهدایی😍
http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3
مطمئنم ڪہ پشیمون نمیشی🌹
عزیزان🙈
تا الان قریببہ61900صلوات توسط شما عزیزا😅جمع شد❣
به شکرانش صلوات😌
هر کسی تمایل داره تا محرم بازم برای سلامتی اقا صلوات بفرسته
به این ایدی مراجعه کنه!!😊منتظریما!!!
@yazahra9ghorbanzade
∞|[🌚✨💜]|∞
شـب مثل همیشہ
دامنش و پہڹ ڪردهـ و
نشسٺہ ٺ ↷آسموڹ
ٺا خدا براش قصہ بگہツ
#خوشبهـحـآلشـب...!🌙
#انگیزشی
براى عوض كردن زندگيمان، براى تغيير دادن خودمان هيچ گاه دير نيست.
هر چند سال كه داشته باشيم، هرگونه كه زندگى كرده باشيم، هر اتفاقى كه از سر گذرانده باشيم، باز هم نو شدن ممكن است.
حتى اگر يك روزمان درست مثل روز قبلش باشد، بايد افسوس بخوريم.
بايد در لحظه و در هر نفسى نو شد.
🍃🌸JOiN👇
•••❥ #yadegar
+ میگم این روضه ها و سینه زنی ها واست بیمزه نشده هنوز ؟؟!😏
-روضهوهیئتاربابمثقرآنمیمونه!
+ ینی چی ؟ متوجه نمیشم ؟!😐
- تکرارمیشه،امّـا #تکرارے نمیشه...😍
#دوکَلومحَرفِحساب 🍃
#بچههیئتی ❣
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #yadegar
YEKNET.IR - madh 2 - eide ghadir 98 - motiee.mp3
4.59M
🌸 #غدیر_حقیقت_دین
💐باشد علی خدا نه ولی ناخدا که هست
💐بعد از خدا بزرگ همه ماسوا که هست
🎤میثم #مطیعی
👏 #مدیحه_سرایی
👌بسیار دلنشین
🌷جدیدترین #مولودی های روز
#yadegar
YEKNET.IR - sorood 2 - eide ghadir 98 - motiee.mp3
4.61M
🌸 #غدیر_حقیقت_دین
💐مولای جهان تنها حیدره
💐عالم میدونه که حق با حیدره
🎤میثم #مطیعی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷جدیدترین #مولودی های روز
#yadegar
YEKNET.IR - sorood 3 - eide ghadir 98 - motiee.mp3
2.91M
🌸 #غدیر_حقیقت_دین
💐دار و ندار دل من ولای حیدره
💐زندگیم نذر فاتح خیبره
🎤میثم #مطیعی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷جدیدترین #مولودی های روز
#yadegar
May 11
هر وقت دلت گرفت با طعنه ها..
قرآن رو بازکن و سوره {مطففین}
آیات ۲۹ تا ۳۴ را نگاه کن :
آنان که آنروز به تو میخندند فردا
گریانند و تو خندان..
پس سرت رو بالا بگیر 😌✌️
#yadegar
#نذر_خاص_علامه_امینی
🍃علامه امینی(ره):هر کس بعد از صلوات بگوید:و عجل فرجهم من او را در ثواب نوشتن کتاب #الغدیر شریک میکنم.
#yadegar
بانوے ایرانے...😌
غرب تو را نشــانہ
رفتہ است😱
چون خوب مـے داند تـو قـلـ♡ـب یك خانـوادہ اے...❤️
↫پس علـمدار« حیــــاے فاطمـــے»🙈
در جبهہ ے جنگ نـرم باش↬❌
🍃🌹 #yadegar
[ #عاشقانہ_دو_مدافع🍃]
#قسمت_پنجاه_هفتم
بعداز دومیـݧ بوق گوشے برداشت.
الو
الو سلام داداش
بہ اهلا وسهلا کربلایے اسماء خوبے خواهر؟؟یہ خبرے چیزے از خودت ندیا .مـݧ اخبارتو از شوهرت میگیرم
خندیدم و گفتم.خوبے داداش،زهرا خوبہ ؟؟
الحمدوللہ
داداش میدونے کہ علے امروز داره میره ،میشہ تو قضیہ رو بہ ماماݧ اینا بگے؟؟
گفتم اسماء جاݧ
گفتے؟؟؟!!
آره خواهر.ما ساعت ۸میایم اونجا براے خدافظے
آهے کشیدم و گفتم باشہ خدافظ.
ظاهرا مـݧ فقط نمیدونستم ،پس واسہ همیـݧ بهم زنگ نمیزنـݧ میخواݧ کہ تا قبل از رفتنش پیش علے باشم
.
ساعت بہ سرعت میگذشت .
باگذر زماݧ و نزدیک شدݧ بہ ساعت ۸،طاقتم کم تر و کم تر میشد
تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود
ساعت ۷و ربع بود.علے پاییـݧ پیش مامانش بود
تو آیینہ خودم ونگاه کردم .زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود .
لباس هامو عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم .
ساعت ۷ونیم شد
علے وارد اتاق شد بہ ساعت نگاهے کرد و بیخیال رو تخت نشست
میدونستم منتظر بود کہ مـݧ بهش بگم پاشو حاضر شو دیره.
بغضم گرفتہ بود اما حالا وقتش نبود .
چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم:إ چرا نشستے
دیره پاشو
لبخندے از روے رضایت زد و بلند شد
لباس هاشو دادم دستش و گفتم:بپوش
دکمہ هاے پیرهنشو دونہ دونہ وآروم میبستم و علے هم با نگاهش دستهامو دنبال میکرد
دلم نمیخواست بہ دکمہ ے آخر برسم
ولے رسیدم . علے آخریشو خودت ببند
از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید موهاش و شونہ کردم و ریشهاشو مرتب .شیشہ ے عطرشو برداشتم و رو لباس و گردنش زدم و بعد گذاشتم تو کیفم میخواستم وقتے نیست بوش کنم .
مثل پسر بچہ هاے کوچولو وایساده بود و چیزے نمیگفت :فقط با لبخند نگاهم میکردم
از کمد چفیہ ے مشکے و برداشتم و دور گردنش انداختم.
نگاهموݧ بهم گره خورد .دیگہ طاقت نیوردن بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد .
بغلم کرد و دوباره سرم رو گذاشت رو سینش .گریم شدت گرفت
نباید دم رفتـݧ ایـݧ کارو میکرد اوݧ کہ میدونست چقد دوسش دارم میدونست آغوشش تمام دنیامہ ،داشت پشیمونم میکرد
قطره اے اشک رو گونم افتاد اما اشک خودم نبود.
سرمو بلند کردم.علے هم داشت اشک میریخت
خودم رو ازش جدا کردم و اشکهاشو با دستم پاک کردم
مرد مگہ گریہ میـکنہ علے
لبخند تلخے زدوسرشو تکوݧ داد.
ماماݧ اینا پاییـݧ بودݧ .
روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم.
اومد کنارم ، خودش روسریمو بست و گونمو بوسید
لپام سرخ شد و سرمو انداختم پاییـݧ
دستم و گرفت و باهم رو تخت نشستیم
سرمو گذاشتم رو پاش .
علے ؟؟
جاݧ علے؟؟؟
مواظب خودت باش
چشم خانوم
قول بده ،بگو بہ جوݧ اسماء
بہ جوݧ اسماء .
خوشحالم کہ همسرم،همنفسم ،مردمـݧ براے دفاع از حرم خانوم داره میره
منم خوشحالم کہ همسرم،همنفسم،خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم
علے رفتے زیارت منو یادت نره هااا
مگہ میشہ تو رو یادم بره؟؟؟اصلا اوݧ دنیا هم...
حرفشو قطع کردم.سرمو از رو پاش بلند کردم و با بغض گفتم:برمیگردے دیگہ؟؟؟
چیزے نگفت و سرشو انداخت پاییـݧ.
اشکام سرازیر شد ،دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم.
سرمو گرفت ، پیشونیم و بوسید و آروم گفت ان شاءاللہ...
اشکام رو پاک کرد و گفت:فقط یادت باشہ خانم.مـݧ براے دفاع از حرمش میرم تو براے دفاع از چادرش بموݧ
اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے
قول بده
نمیتونم علے نمیتونم
میتونے عزیزم
پس تو هم بهم قول بده زود برگردے
قول میدم.
اما مـݧ قول نمیدم علے
از جاش بلند شد و رفت سمت ساک
دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم
سرشو برگردوند سمتم
دلم میخواست بهش بگم کہ نره ،بگم پشیموݧ شدم،بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ…
دستش ول کردم و بلند شدم
خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد
دردے و تو سرم احساس کردم ساعت ۸بود
چادرم رو سر کردم
چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و نگاهم کرد
چادرم رو ،رو سرم مرتب کرد
دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت:فرشتہ ے مـݧ
با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در
دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم.
دستشو محکم گرفتہ بودم.از پلہ ها رفتیم پاییـݧ
همہ پاییـݧ منتظر ما بودݧ
مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ
فاطمہ هم دست کمے از اوݧ ها نداشت .
علے باهمہ رو بوسے کرد و رفت سمت در
زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم
علے مشغول بستـݧ بند هاے پوتینش بود .دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامانینا نمیشد .
آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در
درد یعنی
که نماندن
به صلاحش باشد
بگذاری برود
آه ! به اصرار خودت !
ادامه دارد...
#yadegar