فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 مادرجان،
ما فرزندان شما، پناهی جز آغوشتان نداریم.
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹از حضرت زهرا(سلام الله علیها)کم نخواه
🌹 السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها🌹
🌷 سخنرانی بسیار شنیدنی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#حجت_الاسلام_عالی
🖤 هدیه به روح پاک و مطهره حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها ، سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 🌹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹نشر حداکثری
🔰 آیتالله میرباقری:
در مقابل اندیشۀ مقاومت، آمریکا قرار دارد و اسلام آمریکایی.
اسلام آمریکایی یعنی قرائتی که با سیطرۀ آمریکا کنار میآید و نردبان سلطۀ غرب بر منطقه میشود؛ مثل اسلام اردوغان و اسلام قطر.
اینها نظم استکباری کنونی را به رسمیت میشناسند و میخواهند بهعنوان یک مهره، جایی در این زنجیره داشته باشند.
هدایت شده از یادحُسین علیه السلام💙یادخدا
🍃🌺پنج شنبه های شهدایی
پیامی که شهداء💌 آورده اند....
به یاد شهداء#صلوات
👇👇👇👇
تا قیامت سر سربند تو بی بی دعواست...
معنی این سخنم را شهدا❤️ می فهمند.
#یازهرا
°•| 🌿🌸
کـلام شهـــید
جنگ معامـله با خداســت...
خـدا :خریـدار
ما :فروشـنده
سنـد :قرآن
بهاء : بهشــــت
#شهید_حسین_خرازے
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#مثل_خودش
🌷هادی سالهای آخر ماه رمضان را به ایران میآمد. با هم به مسجدالشهداء و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی و بعضی مواقع مسجد ارگ و مجلس حاج منصور میرفتیم. در آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده و معنویتر شده بود. یک شب بهش گفتم: هادی چطور این همه تغییر کردی؟ گفت: کتابی هست به نام معراج السعاده. اگر کسی واقعاً بخواهد تغییر کند و به سعادت یا معراج برسد باید هر شب یک صفحه از روی آن بخواند. بعدش کتاب خودش را آورد و هر شب موضوعی از مطالب آن را مطرح میکرد و میگفت به این توصیهها عمل کنید تا به سعادت برسید. مثلاً یک شب بحث سکوت را پیش میکشید و....
🌷و توصیه میکرد از صحبتهای بیفایده پرهیز کنیم و قبل از صحبت به مفید بودن یا نبودنش فکر کنیم. یک شب دیگر درباره شوخی صحبت میکرد و اینکه نباید به بهانه خنده و شوخی دیگران را به خاطر لهجه مسخره کنیم و شب دیگر در مورد حیا و عفت صحبت میکرد و اینکه باید در صحبت و نگاه و حضور در پیش نامحرم به حد ضرورت اکتفا کنیم تا مبادا عفتمان آسیب ببیند. یک روز رفت پاساژ مهستان تا مقداری وسایل بخرد تا به نجف ببرد. برای ما هم کتاب معراج السعاده را خریده بود تا ما هم مثل خودش بیفتیم توی مسیر اصلاح و نورانی شدن.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری
#فاطمیه
#وعده_صادق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
یکی از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازی فرارکرده بود و پروندهاش رو فرستاده بودند دادگاه نظامی، دادگاه هم به زندان محکومش کرد. مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه ، این پسر جوونه ، گناه داره....
بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟
مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه!
پرسیدم: چرا؟
مادر صیاد : علی خودش زنگ زد و گفت: عزیز جون! فامیل وقتی برام محترمه که آبروی نظام رو حفظ کنه و آبروی من رو نبره ...
🌷خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی
📚منبع: یادگاران 11 « کتاب صیاد شیرازی ، صفحه 57
#شهیدصیادشیرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷شهید نوجوان حسن اکرمی🌷
در سوم فروردینماه سال 1346 در خانوادهای فقیر متولد شد که پدر به شغل مسگری مشغول بود و مادر نیز دلسوزانه با لحافدوزی و درآمد ناچیزی که داشت، کمکخرج خانه بود. حسن نیز در این خانواده آموخته بود که باید باری از دوش پدر و مادری که همه زندگی خود را وقف فرزندان میکنند، بردارد و به همین دلیل پس از پایان تحصیل در مقطع ابتدایی، وارد مدرسه راهنمایی شد و سه ماه تابستان برای کار به شیراز میرفت تا حداقل مخارج تحصیل خود را فراهم کند. حسن در سن 10 سالگی پدر را برای همیشه از دست داد و مجبور بود پا به پای مادر مخارج زندگی خانواده 5 نفره را بعد از پدر، تأمین کند. او بسیار خوشرو و خوشرفتار بود و دائماً از امام زمان(عج) صحبت میکرد و از صمیم قلب به آقا عشق میورزید. در همه حال لبخندی بر لبانش نقش بسته بود و بهترین یار و غمخوار مادرش بود.
شهید حسن اکرمی در گوشهای از وصیتنامه خود نوشته است: «امام زمان (عج) را از یاد نبرید که نامه اعمال ما هر هفته به دست آقا میرسد و نگذارید نامه اعمالتان جلوی آقا امام زمان سیاه باشد.»
ماجرای عینک شکسته
اخلاق و رفتار خوش او زبانزد همه رزمندگان بود؛ خیلیها با او دوست بودند ولی اسمش را نمیدانستند و فقط از چهره، حسن را میشناختند. اول آبان ماه 1362 بود و عملیات والفجر 4 شروع شد، حسن را دیدم که سخت گریه میکند و با دوستانش در حال وداع است. بعد از چند دقیقه به طرف کنگرک که بلندترین ارتفاع آن محدوده(مریوان) بود حرکت کردیم. درگیری آغاز شد و حسن شهامت زیادی از خود نشان داد. در پی یک انفجار مهیب ناگهان بر روی زمین افتاد. بالای سرش دویدم و متوجه شدم با خنده میگوید:«این عراقیهای بی همه چیز از سر عینک ما هم نگذشتند و آن را شکستند.»