زیارت آل یاسین.m4a
6.75M
🔊 صوت قرائت زیبای
📖 زیارت #آل_یاسین
🎙 با صدای آقای #بحرالعلومی
📌 #پیشنهاد_دانلود
...💚 @yadeshohada313
یکی از دلایل کشف حجاب، مبتلا بودن به اختلال شخصیت نمایشی است؛ این افراد به شدت از اعتماد به نفس پایین رنج میبرند و فکر میکنند فقط با آرایش و خودنمایی میتوانند جایگاه اجتماعی شان را حفظ کنند.
#حجاب
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٢۶ عارفه حالا کاملا سکوت کرده و با توجهِ زیاد داره به کلمه کلمه ای
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ٢٧
همین که مريم صحبتش تمام شد، یک نفس عمیقی کشید و همانجا که تکیه داده بود سرش رو گذاشت روی دیوار و یاد سابقه طولانی صحبت های قبلی خودش با عارفه افتاد. یاد اون تذکراتی که به عارفه داده بود و احساس خطری که نسبت به زندگی اونا کرده بود. مریم با توجه به شرايط زندگی سرد و بی روح عارفه و شوهرش حدس میزد که دیر یا زود این مشکلات توی زندگی شون بوجود بياد و بخاطر همین خیلی تلاش میکرد که با هر روشی شده مهارتهای ارتباطی رو به عارفه یادآوری کنه اما عارفه انگار نمیخواست واقع نگر باشه و اگرچه بعد از هر بار صحبت با مریم اشتباهاتش رو میپذیرفت اما بعد از چند روز، همان آش و همان کاسه!
یاد اون روزی افتاد که عارفه با خنده و شوخی میگفت چون از شوهرش ناراحته الان یکماهه از او جدا میخوابه و به این کارش افتخار میکنه. یاد بهانه گیری های عارفه و کم صبری هایی که همیشه منجر به جنگ و دعوا میشد. یاد مسافرتایی که چندین روز تنهایی با دوستاش میرفت کنار اونا شاد و شنگول بود و وقتی کنار شوهرش بود انگار تمام کشتی هاش غرق شده بود و چهره ش سراسر غم و ناراحتی...
نه عارفه و نه شوهرش هیچ اراده ای برای حل مشکلاتشون نداشتند و قهر و دعوا نقل و نبات خونشون بود. گاهی قهر های چند هفته ای و چند ماهه! اما الان مریم زانوی غم بغل گرفته و داره فکر میکنه که آیا حالا و با این شرایط موجود عارفه نسبت به حرفها و راهکارهاش پذیرش داره یا نه؟! یکی از مشکلات مهم عارفه تو زندگیش این بود که اصلا ایرادات اخلاقی و رفتاری خودش رو نمیدید و در عین حال فقط میخواست با شوهرش کل کل کنه و بهش ثابت کنه که تو فلان رفتارت اشتباهه و فلان جا نباید چنین حرفی میزدی و نباید چنین کاری میکردی و دائم از شوهرش ایراد میگرفت و اصلا نمیخواست قبول کنه که این ایراد گرفتن ها بین زن و شوهر سردی و دوری ایجاد میکنه مخصوصا اینکه انتقاد کردن از شوهر اگر ظرافتهای لازم رو نداشته باشه در بعضی موارد اثر معکوس داره و باعث میشه آقا در فضای لجبازی و بچگی بیفته و احساس کنه تو خونه کسی برای اقتدار او ارزشی قائل نیست و بهش احترام نمیذاره. البته در بین اطرافیان مریم خانواده های زیادی وجود دارند که مردان آنها در زندگی بحران اقتدار دارند و اتفاقا همین موضوع باعث شده که روح تنش و سردی در آن خانواده ها فراگیر بشه. مریم بارها و بارها و با زبان های مختلف به عارفه گفته بود که اگر میخواهی از شوهرت انتقاد کنی اول آمادش کن و بعد حرفت رو بزن. گفته بود که آماده کردن مرد برای شنیدن انتقاد یعنی اول به او بفهنانی که دوستش داری، قبوبش داری و تاییدش میکنی... اون موقع با زبان نرم حرفت رو هم بزن تا تاثیر حرفت چندبرابر بشه و تو رو به هدفت نزدیکتر کنه اما عارفه در عمل اصلا گوشش به این حرفا بدهکار نبود. شاید دلیلش مشکلاتیه که از بچگی بین مامان و باباش وجود داشته و فکر میکنه خودش هم محکومه که مثل اونا زندگی کنه...
چندین بار مریم درباره دوستانی که عارفه و شوهرش باهاشون حشر و نشر دارند با عارفه صحبت کرده بود که اینا دوستان و همنشین های خوبی نمیتونن باشن و افکار و عقاید منفی شون و رفتارهایی که دارند کم کم روی اونا تاثیر سوء خودش رو میذاره. مریم همچنان در حال گذران خاطرات بود که با صدای در زدن فاطمه به خودش اومد و یادش افتاد قرار بود بعد از تموم شدن صحبتش بره و کنار سعید با هم چایی بخورند. فاطمه همچنان داره در میزنه.
_ بفرمایید... بفرمایید...
_مامان! بابا میگه چاییت موقع خوردنشه، زودتر بیا الان یخ میشه. مریم بلند شد و درب اتاق رو باز کرد و با لبخند همیشگی به فاطمه گفت چشم مامان جان اومدم. بعد هم خم شد و گونه فاطمه رو یواش بوسید و با هم رفتند پیش بابا و بچه ها.
به به... بچه ها این چاییِ خوردن داره... دستپخت باباست دیگه بیایید چایی تون رو بخورید تا سرد نشده. خودش هم نشست کنار سعید و بازوش رو چسبوند به بازوی شوهرش.
مریم هفته پیش به سعید گفته بود که برای فاطمه و علی جشن تکلیف بگیریم و بزرگترهای فامیل هم دعوت کنیم تا خاطره خوش این جشن توی ذهنشون بمونه. سعید هم قبول کرده بود اما با تعداد مهمونا کمی مشکل داشت. بعد از کلی صحبت قرارشون این شده بود که فقط پدر و مادر و خواهر و برادر خودشون رو دعوت کنند و جشن رو هم در منزل بگیرند که نخوان هزینه سالن و رستوران بدن. شام هم قرار شد فقط یک نوع غذا باشه. قبلا که صحبت جشن تکلیف شده بود، علی خودش برای شام مراسم، پیشنهاد الویه داده بود اما مریم موافق نبود و گفته بود جشن تکلیف یه جشن ماندگاره و باید غذای رسمی تری داده بشه.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸🍃 https://eitaa.com/yadeShohada313
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٢٧ همین که مريم صحبتش تمام شد، یک نفس عمیقی کشید و همانجا که تکیه
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ٢٨
بچه ها همچنان محو دیدن کارتون مهارتهای زندگی بودند و انگار یکی در فاصله دو متری تلویزیون اونها رو روی زمین چسبونده بود و اصلا حرکتی نمیکردند. سعید صاف تر نشست و جا رو بازتر کرد که مریم راحت تر بشینه کنارش و بعد دستش رو گذاشت روی موهای مریم و به آرامی و چاشنی مهربونی کش موی او رو باز کرد و شروع کرد به بازی کردن با موهای مریم. مریم از این نوع نوازش های سعید خیلی آرامش میگیره و این کار رو خیلی دوست داره؛ درست مثل خانمهای دیگه. بعد هم یواش در گوش مریم گفت:
چی شده بود؟ کی زنگ زده بود که اینقدر طول کشید و رنگ و روت پریده بود؟ اما مریم تمایلی نداشت که سعید از موضوع عارفه مطلع بشه و خیلی آرام گفت: چیز خاصی نبود. یکی از دوستام نیاز به مشورت داشت؛ بهش گفتم بهانه خوبیه که همدیگر رو ببینیم. قرار شد اگه بتونه فردا صبح بیاد اینجا صحبت کنیم. سعید که کنجکاویش گل کرده بود گفت: مشکلش چی بود؟! مریم که میدونست اگه بخواد موضوع رو باز کنه سعید تا ته موضوع رو در نیاره ول کن نیست، لبخندی زد و گفت: مشکلش شخصی بود شاید راضی نباشه که به کسی بگم؛ بعد هم برای اینکه سعید دیگه ادامه نده بلافاصله گفت: خب چه خبر از خمس؟ چه کردی؟ حساب کردی خمسمون رو؟
_ من حساب و کتاب های خودم رو انجام دادم منتظر شمام که بگی تو خونه چی داریم که حساب کنیم. مریم بلند شد و یک کاغذ و قلم برداشت و ایندفعه که نشست، بازوهاش رو بیشتر فشار داد به بازوی سعید و شروع کرد به نوشتن چیزهایی که در منزل داشتند و همینطور که مینوشت بلند بلند هم میخوند...
حدود ٢ کیلو برنج داریم
۴ تا کره ۵٠ گرمی
یک شیشه مربای بالنگ
گوشت و مرغ که نداریم
مقداری هم حبوبات داریم
٣ تا کتاب هم خریدم که هنوز فرصت نکردم شروع کنم به خوندنشون.
کتاب من زنده ام، آب هرگز نمیمیرد و مربع های قرمز...
سعید گفت حالا هزینه اینا چقدر میشه؟ ۵٠٠ هزار تومان میشه؟
خوراکی ها و کتابها رو اگه دست بالا بخوایم بگیریم و خرد و ریزای دیگه ای هم که ممکنه یادمون رفته باشه رو لحاظ کنیم، فکر کنم حدود یک میلیون تومن بشه که خمس اون میشه ٢٠٠ هزار تومن.
سعید گفت باشه، یه مقدار هم پول تو حساب داریم؛ راستی از نظر آقا، به یارانه هم خمس تعلق میگیره؟ مریم که از سعید به رساله توضیح المسائل مسلط تر هست گفت: نه عزیزم؛ آقای خامنه ای یارانه رو جزو اموالی که بهش خمس تعلق میگیره نمیدونن. ولی برای اطمینان بیشتر الان از سایت خامنه ای دات آی آر یا سایت لیدر دات آی آر مجددا میبینم. بعد هم گوشی رو برداشت و در گوگل کلمه سایت مقام معظم رهبری رو جستجو کرد وارد سایت شد و روی قسمت استفتائات کلیک کرد و شروع کرد به مرور استفتائات مربوط به خمس.
سعید که چاییش رو نوشیده بود، یواش پهلوی مریم رو قلقلک داد و گفت چاییت دیگه فکر کنم یخ شد حالا اول چاییت رو بخور بعدا دنبالش بگرد. بعد هم بلندتر به بچه ها گفت: بچه ها چاییتون داره یخ میشه ها... پاشید تا یخ نشده بخورید.
ناخواسته ذهن مریم درگیر مشکل عارفه شده و خیلی نگران حالش هست. این نگرانی اینقدر در چهره اش مشهوده که سعید هم به روش آورد. مریم همینطور که داشت چای مینوشید یاد اون روزی افتاد که عارفه داشت تعریف میکرد از رفتارهاش با شوهرش و میگفت تا شوهرش نگه برام چای یا شربت بیار خودش هیچوقت پیش قدم نمیشه. با اینکه مریم بهش گفته بود که موقعی که شوهرت وارد خونه میشه سعی کن دقایق اولیه رو مثل مهمون تحویلش بگیری و ازش پذیرایی کنی اما عارفه قائل به این حرفا نبود و این کارها رو لوس بازی تلقی میکرد. عارفه اعتقاد داشت که مردها رو نباید زیاد تحویل گرفت و حتی خیلی وقتها که شوهرش بهش نیاز غریزی داشت بهانه های مختلفی میآورد که با شوهرش همراه نشه...
مریم دوست داشت زودتر با عارفه صحبت کنه و عارفه آروم بشه و با کمک خدا و تلاشش بتونه مشکلش رو حل کنه.
وقت یکساعته بچه ها تموم شد. فاطمه کنترل رو برداشت. یه کمی هم میخواست لج داداش هاش رو دربیاره و سریع تلویزیون رو خاموش کرد... محمد و میثم صداشون بلند شد و گفتند مامان ما میخوایم کارتون ببینیم و فاطمه تلویزیون رو خاموش کرد! مامان هم گفت خب مامان جان یکساعت تون رو دیدید حالا پاشید با هم بازی کنیم. امروز بابا خونست بیایید یه بازی دسته جمعی کنیم... کی میگه چی بازی کنیم؟ محمد که از همه بچه ها جنب و جوشش بیشتره پرید تو بغل مامان و گفت والیبال بادکنکی بازی کنیم. مامان با لبخند و نشاط مادرانه ش گفت: نوبت کیه که بگه چی بازی کنیم؟ فاطمه گفت نوبت کسی نیست و باید تک بیاریم. سعید و مامان گفتند باشه عادلانه اینه که قرعه کشی کنیم ببینیم کی باید بگه چی بازی کنیم...
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸https://eitaa.com/yadeShohada313
📿🌺🍃
🌺
❇️ همدلی در دعا
💚 امام صادق علیهالسلام:
✍ هیچگاه چهار نفر برای یک کار
گرد هم نیایند و دعا نکنند،
👈 مگر آن که با اجابت دعایشان از هم
جدا شوند.
📚 بحار الانوار
🌺
📿🌺🍃
#پنجشنبههای_شهدایی🕊
💚امروز درکنار شهدا بیاد تون بودیم عزیزانی که میخوان در ثواب زیارت شهدا شریک شون کنم 14صلوات به نیابت ازاین شهدا به امام زمان عج هدیه بفرمایند و درعوض از شهدا خواستیم برای حاجت دل تون دعاکنند....
......... 🦋💚