این عکس را برای تو میفرستم که چادری هستی
قدر چادرت را بدان
خیلیها آرزوی چادری شدن دارند ولی نمیتوانند
📸دستنوشتهای روی تابوت یک شهید
https://eitaa.com/yadeShohada313
☀️بهش مےگفتند :حسن سر طلا
(موهاے طلائے رنگ و چهرهے
زیبائے داشت)
☀️شب عملیات مےگفت:
من تیر مےخورم ،خونم رو بمالید بہ «مو»هام ؛زیاد باهاشون پُز دادم
🕊 https://eitaa.com/yadeShohada313 🕊
#آیت_الله_حائری_شیرازی
آنکه خودش سیر خورده باشد، بوی سیر را نه از خود و نه از دیگران نمی شنود،
گناه #بوی_بدی دارد که خود گناهکار، آن بو را در نمی یابد، اما آنها که اهل گناه نیستند، کاملاً بوی نامطبوع آن را استشمام می کند.
#گناه_ممنوع 🚫
🍃
🦋https://eitaa.com/yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خوش به حال نیویورکی ها، با موشا بازی میکنن تا مترو برسه
💥اون وقت ما چی؟ یا همینجوری باید به ساعتمون نگاه کنیم یا کتاب بخونیم یا با دوستمون حرف بزنیم تا مترو برسه
هر چی خوشیه واسه غربیاست😢
✨﷽✨
✅داستان کوتاه و پندآموز
مراسم عروسی بود پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید. معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. و داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید
یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون میآورید و جلوی دیگر معلمین و دانشآموزان آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد و شما آبروی من را نبردید. استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست ... چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
💥تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید. درود بفرستیم به همه معلم هایي كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان مي كارند و هم تخم پاكي و انسانيت و جوانمردي را.
🍃
🌺🍃 https://eitaa.com/yadeShohada313
من و عمل حرام؟
++======++
نوشتهاند: در بنياسرائيل زني زناكار بود، كه هركس با ديدن جمال او، به گناه آلوده ميشد! درب خانهاش به روي همه باز بود، در اطاقي نزديك در، مشرف به بيرون نشسته بود و از اين طريق مردان و جوانان را به دام ميكشيد، هركس به نزد او ميآمد، بايد ده دينار براي انجام حاجتش به او ميداد!
عابدي از آنجا ميگذشت، ناگهان چشمش به جمال خيره كننده زن افتاد، پول نداشت، پارچهاي نزدش بود فروخت، پولش را براي زن آورد و در كنار او نشست، وقتي چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد كه اي واي بر من كه مولايم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با اين عمل تمام خوبيهايم از بين خواهد رفت!!
رنگ از صورت عابد پريد، زن پرسيد اين چه وضعي است. گفت: از خداوند ميترسم، زن گفت: واي بر تو! بسياري از مردم آرزو دارند به اينجايي كه تو آمدي بيايند.
گفت: اي زن! من از خدا ميترسم، مال را به تو حلال كردم مرا رها كن بروم، از نزد زن خارج شد در حالي كه بر خويش تأسف و حسرت ميخورد و سخت ميگريست!
زن را در دل ترسي شديد عارض شد و گفت: اين مرد اولين گناهي بود كه ميخواست مرتکب شود،
اين گونه به وحشت افتاد؛ من سالهاست غرق در گناهم، همان خدايي كه از عذابش او ترسيد، خداي من هم هست، بايد ترس من خيلي شديدتر از او باشد؛ در همان حال توبه كرد و در را بست و جامه كهنهاي پوشيد و روي به عبادت آورد و پيش خود گفت: خدا اگر اين مرد را پيدا كنم، به او پيشنهاد ازدواج ميدهم، شايد با من ازدواج كند! و من از اين طريق با معالم دين و معارف حق آشنا شوم و براي عبادتم كمك باشد.
بار و بنه خويش را برداشت و به قريه عابد رسيد، از حال او پرسيد، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهي گفت، عابد فريادي زد و از دنيا رفت، زن شديداً ناراحت شد. پرسيد از نزديكان او كسي هست كه نياز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادري دارد كه مرد خداست ولي از شدت تنگدستي قادر به ازدواج نيست، زن حاضر شد با او ازدواج كند و خداوند بزرگ به آن مرد شايسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا كرد كه همه از تبليغ كنندگان دين خدا شدند!!
https://eitaa.com/yadeShohada313
شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است .
نیمهشب از خواب بیدار شدم.
حالت غریبی داشتم،
آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت : خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.
صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.
به بچهها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم.
احساس میکردم مهمان داریم.
عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند.
صدای زنگ در بلند شد.
به همسرم گفتم حاجی قویباش خبر شهادت محمدرضا را آوردهاند.
وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت : فاطمه محمدرضا زخمی شده است.
من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است....
به روایت مادر جوان 20 ساله ، شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری
🥀https://eitaa.com/yadeShohada313
🌱بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
🌱دعاکبوتر عشق است و بالوپر دارد
🌼شبی دیگر از شبهای عشق وانتظار...با مولا هستیم ان شاءالله تا ظهور حضرتش...دعای فرج میخوانیم همه بهنیابت از اهلبیت و شهدا🤲
خدایا به حق عمه سادات حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرج مولامون رو برسون 🤲
┄┅─✵❤️✵─┅┄
@yadeShohada313
┄┅─✵❤️✵─┅┄
﷽
#سلام_امام_زمانم
ای همه هستی
فدای نام زیبای شما😍
آسمان هرگز نبیند
مثل و همتای شما✨
کاش می شد
کاسه چشمان ما روزی شود🌱
جایگاه اندکی
خاک کف پای شما💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سلام روزتون مهدوی
...💚 @yadeshohada313