eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
83 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا 💚فروشگاه‌مون: @ForoshgahMeshkat کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
زمانیکه حضرت عباس بدنیا اومدن همه گفتن ام البنین دیگه بچهای فاطمه رو ول میکنه بیشتر ب پسر خودش می رسه حضرت عباس که یکم بزرگ شدن بهشون گفتن تو باید بلا گردون حسین باشی پسرم
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
زمانیکه حضرت عباس بدنیا اومدن همه گفتن ام البنین دیگه بچهای فاطمه رو ول میکنه بیشتر ب پسر خودش می ر
همیشه حضرت عباس جلوی امام حسین ی ادب خاصی داشتن.... ظهر عاشورا که رسید کل اصحاب ک شهید شدن حضرت عباس اومد جلو خیمه دید بچها لباس عربیاشونو بالا زدن از تشنگی شکم هاشون رو ب زمین چسبوندن😭
عباس از بچگی هرچی شمشیر زده بود واسه این بود ک ی روز تو رکاب حسین خوب شمشیر بزنه ؛ تمرین کرده ی عمر میخواست بره تو میدون بجنگه!!! ولی وقتی دید بچها رو اومد پیش برادر برادر تشنگی امون بچها رو بریده اذن بدین برم آب بیارم.... امام حسین چی بگه اخه!قبول کردن بچها خوشحال شدن ولی نگران عمو بودن حضرت عباس راهی فرات شد........
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
عباس از بچگی هرچی شمشیر زده بود واسه این بود ک ی روز تو رکاب حسین خوب شمشیر بزنه ؛ تمرین کرده ی عمر
نقل شده عباس وارد میدون شد یکی داد زد گناه عالم و آدم رو دوش من اگر مادر اینو به عزاش نشونم شمر دستور داد ۴۰۰۰ تیرانداز بیان... حضرت سمت فرات رفتن دست تو آب زدن یاد لبهای خشکیده برادر افتادن آب رو خجالت زده کردن... به اهل خیمه گفته بودن ۳ تا الله اکبر میگم که بفهمید سالمم یکی زمانیکه رسیدم کنار فرات یکی زمانیکه مشکو پر کردم یکی زمانیکه داشتم برمیگشتم حضرت الله اکبر اول رو گفتن خیمه پر از شادی شد الله اکبر دوم هم رسید اما ضعیف تر.. همین جا بگم بچه ها خیلی منتظر شدن ولی الله اکبر سوم هیچوقت نرسید!!
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
نقل شده عباس وارد میدون شد یکی داد زد گناه عالم و آدم رو دوش من اگر مادر اینو به عزاش نشونم شمر دس
مشک رو که پر کردن تیراندازا شروع کردن یه جای سالم تو تن حضرت نمونده بود اما حضرت هنوز به آب امید داشتن تا اینکه دست راست رو قطع کردن حضرت فریاد زدن ولله ان قطعطموا یمینی آنی احامی ابدا عن دینی من که از حسین دست نمی کشم اخه.. دست دوم رو هم زدن اما عباس هنوز امید داشت تا اینکه تیر زدن به چشم حضرت تیر سه شعبه حضرت از رو اسب افتادن با صورت.. هرکس که بخواد از رو بلندی بیفته دستاشو حائل میکنه اما حضرت عباس که دست نداره...
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
مشک رو که پر کردن تیراندازا شروع کردن یه جای سالم تو تن حضرت نمونده بود اما حضرت هنوز به آب امید دا
حضرت به زمین افتاد تیر چشم رو خواستن با پا در بیارن که کلاهخود از سرشون افتاد یکی اومد بالاسرشون خندید گفت عباس پههلوون میگن تویی؟؟ تویی که نقل پهلوونی ات همه جا هست؟ عباس گفت حیف زمانی اومدی ک دست ندارم گفت تو دست نداری ولی من که دارم انچنان با عمود آهنی بر سر عباس کوبید... دیگه صدای الله اکبر نیومد ارباب راهی علقمه شد بچه ها میگفتن بابا عموی مارو برگردون....
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
حضرت به زمین افتاد تیر چشم رو خواستن با پا در بیارن که کلاهخود از سرشون افتاد یکی اومد بالاسرشون خن
فریاد اخا ادرک اخا ی عباس بلند بود حسین بالای سر عباس نشست اخه باورش نمی شد که عباس رو اینطور کرده باشن داد زد داااداااش پاشو ببین چشم تورو دور دیدن حرومیا دارن میرن سمت خیمه ها. داداش پاشو بببین دور منو گرفتن هلهله میکنن داداش به تنهایی من میخندن عباااس الان انکسر ظهری پشتم شکست دیگه من میتونم مگه بلند شم؟ داداش گریه نکن عزیزم اب به خیمه نرسید فدای سرت حسین قامتش خمید فدای سرت😭😭😭😭😭
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
دل بدید :))
دامن کشون رفتی دلم زیر رو شد چشم حرامی با حرم روبه رو شد بیا برگرد خیمه ای کس و کارم من و تنها نگذار ای علمدارم عباس جان برادرم پاشو خودت جواب رقیه رو بده من نمیتونم من نمیتونم این بدن رو برگردونم داداااااش پناه من پاشو😭😭😭😭 پهلوونم زانو نزن انقدر رو خاک بازو نزن من خودتو میخوام داداش به مشک خالی رو نزن😭😭
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
دامن کشون رفتی دلم زیر رو شد چشم حرامی با حرم روبه رو شد بیا برگرد خیمه ای کس و کارم من و تنها ن
حضرت عباس چی میگن حالا؟ هُ میکنندمراکه زمین خورده ام حسین بامن بگو که آبرویت برده ام حسین؟؟ سوگند به موی مادرمان فاطمه نشد شرمنده ام که آب نیاورده ام حسین.. ارباب هرکس که شهید میشد میگفتن گریه نکنید دشمن شادمون نکنید اما سر عباس رفتن نشستن تو خیمه حضرت زینب رو هم رو به روشون زن و بچه رو هم دورشون گفتن حالا همه بلند بلند گریه کنید ارباب یک بند گریه میکردن یهو یکی از یزیدیا نزدیک خیمه بود اومد جلو یه پوزخندی زد گفت: چیه حسین؟ با زنها نشستی گریه میکنی؟