eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
83 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا 💚فروشگاه‌مون: @ForoshgahMeshkat کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
امشب روضه اش مقتلِ سیدالشهداست💔 به شبِ پنجم که میرسیم نمیتونیم عبارات رو تغییر بدیم چون واضحِ مقتل
چند نفر تو کربلا از جانِ سیدالشهدا برای لحظاتی حفاظت کردن ؛ یکی ش سعید ابن عبدالله حنفیِ .. نماز خواند سیدالشهدا دو رکعتِ اولُ خواند (نمازِ خوف) بعد اومد مقابل حضرت قرار گرفت ، تیر می انداختن میدید تیر از کنارش داره رد میشه خودشُ جا به جا میکرد ، چون اگه تیر عبور کنه به بدنِ مبارکِ سیدالشهدا میرسه .. با سر و صورتش به استقبالِ تیرها رفت .. 💔 نمازِ حضرت که تمام شد افتاد زمین ، یه نگاهی کرد به حضرت یه لبخندی زد عرضه داشت علیک من السلام اباعبدالله هل اوفیتک؟! آقا ما با شما یه عهدی بستیم ، بیش ازین توان نداشتم .. سیدالشهدا علیه السلام هم جمله ای فرموده شنیدنی .. فرمود انت امامی فلجنه .. من تو بهشت هم تو رو جلوی خودم میزارم ... روحی لک الفدا .. سه‌نفرِ دیگه برادرانِ‌قمربنی هاشمند😔
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
چند نفر تو کربلا از جانِ سیدالشهدا برای لحظاتی حفاظت کردن ؛ یکی ش سعید ابن عبدالله حنفیِ .. نماز خو
هیچ مادری نیست که تو کربلا همه ی بچه هاش شهید شده باشه به جز یک نفر .. برادراشُ جمع کرد فرمود مادرمون ام البنین رو شماها سرمایه گذاری کرده .. برید مقابلش بایستید میخوام قبل از اینکه میدان برم داغِ شما رم ببینم .. نوشتن یقونهم بوجوههم و نحورهم اینا هم با سر و گردنشون از آماج تیر حفاظت کردن سیدالشهدا رو ..😭😭 یکی هم وجود مبارکه خودِ قمربنی هاشمه .. که تا وقتی بود هیچ اثر زخمی بر بدنِ سیدالشهدا نیست .. محافظ اصلیِ .. دورِ حضرت میگرده .. همه ی اینا که شهید شدن سیدالشهدا اومد بره میدان چند بار رفت و برگشت آماده کنه اهل بیتُ ، بار آخر که اومد وداع کنه به اضطرار افتاد زینبِ کبری .. پیراهنِ کهنه خواست .. فهمیدن کار تمامه .. وقتی خواست با زینبِ کبری وداع کنه یه نگاهی کرد به یتیم امام حسن .. فرمود زینب جان این بچه رو محکم نگهش دار ..💔💔💔
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
هیچ مادری نیست که تو کربلا همه ی بچه هاش شهید شده باشه به جز یک نفر .. برادراشُ جمع کرد فرمود مادرم
خانواده امام حسن برا سپر نشدن برا یه معصوم قبلا خیلی جگرشون سوخته .. باباش امام حسن پیر شد از اون واقعه .. رفت میدان تنها شد ، سواره وقتی تنها میشه چهار هزار تیر انداز یا بیشتر وقتی دارن تیر میزنن ، هرجا بایسته تیر بهش اصابت میکنه ، دائم حرکت میکرد .. آقای ما تشنه ست .. بدتر از تشنگی‌ داغ دیده ، جگر طفل دیده .. داغ ببینه آدم بیشتر تشنه میشه ، نفس میگیره .. از صبح داغ دیده ، جنگیده ، هی رفته شهدا رو آورده ، علی اکبر آورده ، قاسم آورده ، قمربنی هاشم رو دیده شهید شده .. دائم حرکت میکرد .. فوقف یستریحُ ساعت یه لحظه ای مکث کرد یه نفسی تازه کنه .. فاتی حجرُ .. سنگی رسید .. خیلی بی ادبی کردن .. لذا وقتی سنگ به پیشانیش اصابت کرد شهادتین فرمود..💔 .
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
خانواده امام حسن برا سپر نشدن برا یه معصوم قبلا خیلی جگرشون سوخته .. باباش امام حسن پیر شد از اون وا
فرمود بسم الله و بالله و فی سبیل الله .. تیری رسید .. خون از سینۀ مبارکش فواره زد .. 💔 رویِ اسب بود مولای ما .. شدت خون ریزی طوری شد که از بالایِ اسب زمین افتاد .. رو دو زانو نشست بعضی ها اومدن جلو ، دشنام دادن .. آمادۀ رزم بود هنوز ، کسی از سمتِ راست اومد .. از فاصله نزدیک ضربه ی شمشیری زد .. یا صاحب الزمان .. 😭 فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ .. با صورت به زمین افتاد ..😭😭😭 دیدن کار تمامِ .. دویدن .. شمشیر بلند کرد .. تا زینب کبری از دور این صحنه رو دید دستِ عبدالله رو رها کرد رو سرش گذاشت .. یا رسول الله .. 💔😭 دستش آزاد شد دوید .. من این بار نمیزارم .. وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی .. هنوز ضربه ی شمشیر پایین نیامده بود ، فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِیَدِهِ .. دستُ سپر کرد شمشیر رسید .. صدای شکستنِ استخوان آمد..😭 فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ .. به پوست آویزان شد .. صدای شکسته شدنِ استخوان به گوشش رسید ..😭😭 فَنَادَى الْغُلَامُ یَا أُمَّاهْ ... این آقا زاده صداش بلند شد یا اُماه😭😭😭💔😭😭😭😭😭 ...😭😭 🤲💔 ....... 🖤🕌
YEKNET.IR - zamine - shabe 5 muharram 1400 - moghaddam.mp3
7.67M
🔳 😭رها کن عمه دستمو ببین گیر افتاده عمو 😭هر جوریه باید برم نزار بریزه آبروم 🎤 ...... 🖤🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°🌱 جانم فدای نام تو يا صاحب‌الزمان قربان آن مقام تو يا صاحب‌الزمان جان ميدهم بخاطر يک لحظه ديدنت دل عاشقٍ سلامِ تو يا صاحب‌الزمان 🌸سلام امام مهربانم🌸 ...💚 @yadeshohada313
📖 💖 از👇👇 حضرت‌زهرا«سلام‌الله‌علیها» ونرجس‌خاتون وتمام شهدا🌹 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ سَلامٌ عَلى آلِ يس،اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا داعِيَ اللهِ وَرَبّانِيَ آياتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بابَ اللهِ وَدَيّانَ دينِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليفَةَ اللهِ وَناصِرَ حَقِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ وَدَليلَ اِرادَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا تالِيَ كِتابِ اللهِ وَتَرْجُمانَهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ في آناءِ لَيْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ميثاقَ اللهِ الَّذي اَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذي ضَمِنَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذوُب، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقوُمُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْعُدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصَلّي وَتَقْنُتُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصْبِحُ وَتُمْسي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فِي اللَّيْلِ اِذا يَغْشى وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الاِْمامُ الْمَأمُونِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأمُولُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ بِجَوامِعِ السَّلام اُشْهِدُكَ يا مَوْلاىَ اَنّى اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ لا حَبيبَ اِلا هُوَ وَاَهْلُهُ، وَاُشْهِدُكَ يا مَوْلايَ اَنَّ عَلِيّاً اَميرَ الْمُؤْمِنينَ حُجَّتُهُ وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍّ حُجَّتُهُ، وَموُسَى بْنَ جَعْفَر حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ بْنَ موُسى حُجَّتُهُ،وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّد حُجَّتُهُ، وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، اَنْتُمُ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَاَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لا رَيْبَ فيها يَوْمَ لا يَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ في ايمانِها خَيْراً، وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَاَنَّ ناكِراً وَنَكيراً حَقٌّ، وَاَشْهَدُ اَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَالْبَعَثَ حَقٌّ، وَاَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَالْمِرْصادَ حَقٌّ، وَالْميزانَ حَقٌّ، وَالْحَشْرَ حَقٌّ، وَالْحِسابَ حَقٌّ، وَالْجَنَّةَ وَالنّارَ حَقٌّ، وَالْوَعْدَ وَالْوَعيدَ بِهِما حَّق، يا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ اَطاعَكُمْ، فَاَشْهَدْ عَلى ما اَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، وَاَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريٌ مِنْ عَدُوِّكَ، فَالْحَقُّ ما رَضيتُمُوهُ، وَالْباطِلُ ما اَسْخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ ما اَمَرْتُمْ بِهِ، وَالْمُنْكَرُ ما نَهَيْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِاَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَبِكُمْ يا مَوْلايَ اَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، وَنُصْرَتي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتى خالِصَةٌ لَكُمْ آمينَ آمينَ .. ❤️مشمول دعا و لبخند امام‌زمان«عج» قراربگیرید ان‌شاءالله..🤲 🌷یاران 🌷زمینه سازان ...💚@yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔻 ۱۱ 🌼این داستان: 🔻 ــــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــــــ 🔳سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ... - دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...😱 و داد ...😩 حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ... یهو حالتش جدی شد ... - کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...😡 و پیمان بی پروا ... - تو پدرت آشغالیه 😳... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون😣 ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...😭 احسان گریه اش گرفت 😭... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت😡 ... - پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...😢 هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...😣 پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...😠 - کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...😠 بی معطلی رفتم سمت میز خودم ... همه می دونستن من اهل نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...🙁 بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...😊 قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان... - تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ... پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...😠 - لازم نکرده تو بشینی اینجا ...😟 . ــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــ ...🌾🍁
🔺🌸🔺 ↯↯ ۱۲ این داستان⇦: ↯↯ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▓ توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...😡 - بهت گفتم برو بشین جای من ... برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم😠... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن😟 ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود💗 ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ... - برپا ...😐 و همه به خودشون اومدن ... بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...😐 ضربان قلبم بیشتر شد💗 ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...😢 معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...😐 رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ... بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ... - آقا ... اونها تمرین های امروزه ...😓 بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ... - می دونم ...😥 سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...😨 - میرزایی ... - بله آقا ... - پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...😣 بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ... - ، ... ، ...👌 ⭕️ــ~~~~~~🌹~~~~~~⭕️ ...