eitaa logo
دانلود
💠 قسمتی از وصیتنامه   فرمانده گردان غواص حمزه سیدالشهدا لشکر۷ولیعصر (عج) در عملیات والفجر ۸ : 🔹"داشتم فكر مى‌كردم كه انسان فقط یكبار خوب به جبهه مى‌رود و آن وقتى است كه به شهادت مى‌رسد. 🔸فكر مى‌كنم همه آن جبهه رفتنها براى پاكسازى كاملى است كه براى یك لحظه آخر بوجود مى‌آید و من این مطلب را با ماندن در جبهه و حسرت بر رفتن شهیدان براى خودم به اثبات رسانده‌ام. 🔻 من چه باید وصیت كنم تا حق تمام مردم را اداء كرده باشم، الا وصیت بر و و به اطمینان رساندن. 🔹بعضى شما انسانهاى قالبى به كجا مى‌روید؟ شمایى كه بندهاى دلتان را با بندهاى دنیا محكم گره زده و با آرزوهاى پى‌درپى عمرى دراز براى خود محاسبه كرده‌اید و خود را در قالبهایى محكم كرده‌اید كه هیچ دردى از رنجهاى انسانهاى محروم را درك نمى‌كنید. 🔻 دگر باز ایستید كه به قول على (ع) هیچ چیز این بندهاى دنیا را از جان شما پاره نمى‌كند الا در زیر دندان مصیبتها." 💠 https://t.me/yadshohada/2734
خاطره ای از پدرعزیزم در خصوص این عکس عکسی قدیمی از بچه های سپاه اندیمشک درزمستان ۵۹ ازسمت چپ به ترتیب، شماره ۱-شهیدحجت الله مرادی عموی عزیزم ۲-مرحوم جانبازعلی مرادی پدر عزیز م ۳-شهیدجبار قلاوند ۴-شهید عزت الله حسین زاده ۵- شهید حسن رشنو یادم هست وقتی این عکسو بابام بهم نشون داد بهم گفت حجت ، تو این عکس چه چیزی تورو جلب توجه میکنه؟گفتم صمیمیت ،دوستی ،برادری بعدش گفت البته که همینطوره ولی بیشتر دقت کن من گفتم چیزی به ذهنم نمیرسه بعدش بابام گفت حجت تواین جمع من دست دونفرو گرفتم توجه کن ،گفتم آره دیدم بعدش گفت که یکی شهیدعموحجتته یکی دیگه هم شهید جبار قلاوند بعدگریه کردو گفت من میدونستم اینا به زودی شهید میشن اخه نور بالا میزدند واسه همین دستاشونو با یه ذوق وشوق وعشق خاصی گرفته بودم تو دستام ، همینطور هم شدطولی نکشید بعداز مدت کمی شاید یکسال دوتاشون شهید شدند. یادش بخیر 💚 @yadshohada
💠 در این عکس 👆هشت شهید شهرستان اندیمشک که در عملیات نصر ۴ در تاریخ هشتم تیرسال ۱۳۶۶ در منطقه کردستان بشهادت رسیدن مشاهده می شود 🔻ياد شهيدان اين عمليات : بهروز قلاوند،حسين طافی،محمد قائد رحمتی،محمد زكايی مهر،كريم پهلوان،عبدالرسول دوستوار،مظفر پاپی،اسماعيل چشمه دار زاده،غلام رضا قلی زاده،نور عباس ماكيانی و نيز فرمانده رشيد محمد يوسفی كه در اين عمليات قهرمانانه جنگيد و در سال ۱۳۶۹ به ديدار حق شتافت را گرامی می داريم. @yadshohada
️ 🍃🌺🍃🌸❤️🌸🍃🌺🍃 ❤️ نام همگی شما در لیست شهدا ثبت بود... 🔶اواخر بهار سال ۱۳۶۶ بود و ما در  منطقه کردستان در اردوگاه لشکر در بانه به سر می بردیم، بچه ها به علت خستگی زیاد، بعداز نماز و شام فورا برای خواب آماده می شدند. ولی در این میان رفتار و حرکات شهید« محمد قائد رحمتی» عبرت آموز بود، چرا که تا نیمه های شب به تلاوت آیات سبز خدا مشغول بود و پس از  نماز شب، بچه ها را برای   نماز صبح بیدار می کرد. 🔹چند ساعت قبل از عملیات نصر (۴) بود، همه بچه ها سوار تویوتا شده بودند، در میان چهره های بچه ها شور و شوق عجیبی موج می زد، همه شاد بودند،در همین لحظات متوجه او شدم، ناگهان بدنش لرزید_ وبه عادت همیشه_ مشغول ذکر گفتن شد. 🔹انگار از همه کس و همه چیز جز خدا بریده بود، صدایش حزنی عجیب داشت. میان بچه ها به او شک برده بودم که رفتنی باشد، حدسم درست بود، چند ساعت بعد « » جوان مظلوم و مومن گردان حمزه سیدالشهدا اندیمشک از لشکر 7 ولی عصر (عج)، به خدا رسید. 🔹چند روز پس از عملیات نصر چهار یکی از بسیجیان گردان حمزه ، عارف وارسته و مظلوم گردان، شهید محمد قائد رحمتی را در عالم رویا مشاهده می کند. به او می گوید:« چطور شد که در آن عملیات با آن حجم سنگین آتش، شما شهید شدید و ما ماندیم؟» شهید لبخندی می زند و می گوید : « نام همگی شما در لیست شهدا ثبت بود...» پس از مکث کوتاهی ادامه می دهد:« اما تقدیر بود که شما بمانید.» 🔰 https://t.me/yadshohada 🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
🍃🌺🌺💠🌺🌺🍃 https://t.me/andimeshkpic/1470 ️ 💠 ‍ یک لشکر... 🔹یکی از برنامه های ما فتح شهر مأووت عراق بود که در قالب عملیات نصر ۴ در سال ۱۳۶۶ در استان کردستان باید انجام می‌شد. گردان ما عازم کردستان شد ولی قرار نبود در آن منطقه عمل کند و برنامه ما تا جایی که خاطرم هست حمله به یکی از مقرهای منافقین بود، به همین دلیل با استعداد کامل در منطقه حاضر نشده بودیم. امّا بدلیل شرایط سخت آن عملیات لشکر ما ( لشکر ۷ ولی عصرعج خوزستان ) هم وارد عملیات نصر ۴ شد. 🔹 مأموریت لشکر ما طوری شد که ۳ شبانه روز در کوهستان‌های کردستان در حال نبرد بودیم. در آن مقطع فرمانده دسته گردان حمزه سیدالشهداء بود. 🔹دسته ای که ایشان فرمانده اش بود ، دسته پشتیبان بود، ولی عملیات طوری پیش رفت که در همان ساعت‌های اول خیلی از نیروهای ما شهید و مجروح شدند و دسته حاج علی وارد عمل شد که در واقع آخرین نیروهای لشکر ما در آن عملیات دسته حاج علی بود. 🔹 گردان ما شده بود یک گروهان، گروهان ما شده بود یک دسته و آن دسته، دسته بود که ۳ شبانه روز در شرایط سخت که تقریبا" می‌شود گفت جنگ تن به تن بود مقاومت کردند تا به لطف خدا عملیات موفقیت آمیز بود. اگر اشتباه نکنم حتی یک نفر زخمی هم نداده بودیم و بعدها که آن منطقه فتح شد به ما گفتند که حدود ۱۰۰ نفر از عراقی‌ها را گردان شما در آن شب‌ها کشته است... راوی : برادر بهمن راق_ اندیمشک 🔰 https://telegram.me/yadshohada 🍃🍃🌺🍃🍃🌸🍃🍃
✨💠💠✨💠💠✨💠💠✨ 🔴يادی از حماسه ماووت عباس اسلامی پور ✔️اين روزها سالگرد عمليات نصر چهار می باشد.عملياتي دشوار در منطقه ای سرد و سخت... 🔻عملياتي كه بازهم گردان حمزه سيدالشهدا لشكر هفت وليعصر "عج" با رشادتي تمام سرافرازانه حماسه ماووت را در ۴۸ ساعت استقامت رقم زد....افسوس كه ذهن ترك خورده تاريخ از اين ايستادگي فرزندان انديمشك تهي از تصوير و تنديس است. 🔻ياد شهيدان اين عمليات شهيدان:بهروز قلاوند،حسين طافی،محمد قايد رحمتي،محمد زكايی مهر،كريم پهلوان،عبدالرسول دوستوار،مظفر پاپی،اسماعيل چشمه دار زاده،غلام رضا قلی زاده،نور عباس ماكياني و نيز فرمانده رشيد محمد يوسفی كه در اين عمليات قهرمانانه جنگيد و در سال ۱۳۶۹ به ديدار حق شتافت را گرامي مي داريم. 🔵 با هم بخشي از كتاب " انديمشك در جنگ عراق عليه ايران" كه مربوط به خاطره فرمانده دلاور گردان - حاج عبدالحسن كايدخورده - مي باشد را مرور می كنيم... 🔻عبدالحسن كايد خورده فرمانده وقت گردان از نحوه ی عملكرد نيروهاي گردان دراين مأموريت مي گويد :... 🔻شب بعد به ماگفتند كه شما امشب وارد عمل بشويد منتها صبر كنيد تا دستور از فرماندهي لشكر بيايد كه چه ساعتي وارد عمل شويد .گرداني كه همان شب با ما قراربود وارد عمل شود پيش از ما وارد عمل شد اما موفقيت چنداني نداشت ،خلاصه قريب به ساعت ۲ يا ۳ شب به ماگفتند: آماده شويد كه به منطقه عزيمت كنيد . ما آماده شديم و يكي – دو تا ماشين از طرف لشكر آمد كه نسبت به نيرويي كه ماداشتيم كم بود سه تا ماشين هم از تداركات گردان خودمان بود باآن ماشين ها به منطقه رفتيم . تقريباً ساعت ۴:۳۰ الی ۵ صبح به گرداني كه وارد عمل شده بود رسيديم كه از نيروهاي آن گردان فقط ۳ الي ۴ نفر آنجا بودند . ما ارتفاع اولي را گرفتيم وپاكسازي كرديم ، بين ارتفاع اول با ارتفاع دوم چند كيلومتر فاصله بود . موقعي كه ما از ارتفاع اول حركت كرديم براي ارتفاع بعدي نزديك ساعت ۶ شده بود و يا چيزي از آن هم گذشته بود وتقريباً روز شده بود ( البته درارتفاع هنوز مقداري تاريك بود ) و از فاصله ۲۰۰ ، ۳۰۰ متري مي شد نفرات را تشخيص داد . خلاصه ما به ارتفاع دوم زديم به دليل اينكه تقريباً هوا خيلي روشن شده بود ، دشمن   مي توانست كاملاً نيروها را ببيند و ما نتوانستيم ارتفاع دوم را بگيريم كه مرحله پاياني عمليات باشد . با لشكر كه تماس گرفتيم گفتند : همين ارتفاعي را كه گرفته ايد ، حفظ اش كنيد . ما هم دراين ارتفاع مستقر شديم و آماده پدافند از مواضعي كه گرفته بوديم ،شديم . حدود ۴۸ ساعت روي اين ارتفاع بوديم . ارتفاع تقريباً صخره اي بود و امكان اين كه بتوانيم رويش سنگر بسازيم ،وجود نداشت . فقط يك سري سنگر بودند كه از سنگرهاي دشمن بودند و دشمن روي آنها ديد داشت كه مجبور شديم از آن سنگرها استفاده بكنيم . ما مجروحين را جمع كرديم و با لشكر جهت حمل مجروحين به عقب تماس گرفتيم . اما چون لشكردراين منطقه عقبه اي نداشت ،آمبولانسي وجود نداشت وامكان اينكه آمبولانس هم به اين منطقه بياد ، نبود لذا هركدام ازمجروحين كه مي توانست خودش  برمی گشت و هركدام كه نمي توانست كه برگردد بايكي – دو تا از نيروهايي كه برايمان باقي مانده بودبه عقب فرستاديم ..... ادامه خاطره در كتاب"انديمشك در جنگ عراق عليه ايران،نوشته خانم مريم لطيفی،صفحه  ۱۶۵ @yadshohada ✨💠💠✨💠💠✨💠💠✨
. 💠─═हई╬ @yadshohada ╬ईह═─💠 💠_____🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴____💠 🎋سبکبالان عرش 😔💔دلم پر می کشد سوی رفیقان کجایید ای شهیدان ای شهیدان 💟یاران ! امشب فیض 🌟می بریم از خاطره نورانی یک همرزم شهــ🌷ــید ؛ همراه با قرائت فاتحه💫 و ذکر صلوات به روح پر فتوح شهدا و امام 💞شهدا . ( مشخصات شهید) 🚩نام شهید : حسین طافی 🚩محل تولد : روستای کهناب در ۳۰کیلومتری اندیمشک 🚩تاریخ تولد:۱۳۴۷ 🚩تاریخ شهادت: ۷تیر۱۳۶۶ 🚩عضویت:بسیجی 🚩محل شهادت: منطقه ماهوت 🚩شهر اعزام: اندیمشک 🌙💥عملیات نصر ۴در پیش بود . ملکوتیان به دل حسین الهام کردند به زودی پروردگارش را ملاقات می کند . 🌙آرام به همرزمش «حمزه صالحی نیا » مژده این عروج خونین را داد و از او حلالیت طلبید . 🌙ساعاتی از عملیات می گذرد . 🌙 نزدیکهای ساعت چهار صبح در حال عبور از تپه های مشرف به شهر ماهوت ، آماج تیرهای دشمن متجاوز قرار می گیرد و از ناحیه دو پا و سر مورد اصابت ترکش واقع می شود . @yadshohada 💠_____🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴____💠
🎈🎊🎈🎊🎈🎊🎈🎊🎈🎊🎈🎊🎈 کولر گازی در خط مقدم جبهه دومین پدافندی بعد از عملیات والفجر 8 در هوای بسیار گرم و طاقت فرسایی به اجرا درآمد . ولی ما را غمی نبود 😎 . چون در هر سنگر یک کولر 💨 خنک کننده داشتیم ، گرچه نه از نوع دو تکه 😉 ما چوبی به دو طرف سنگر بسته بودیم که مقوایی به آن وصل بود . یک طرف مقوا را با کش به چوب متصل کرده بودیم و طرف دیگر آن به طنابی اتصال داشت که با حرکت طناب هوا جریان پیدا می کرد . بچه ها بنوبت می خوابیدند و یکی داوطلب می شد که ما را باد بزند . وقتی چفیه هایمان را خیس می کردیم باد آن مثل کولر گازی مطبوع میشد . 😚 در همان بحبوحه جنگ ، به هنگام ظهر زیر این کولر استثنایی خوابیده😴 بودم . در عالم خواب دیدم با عراقی ها در شهر اندیمشک در حال نبرد هستیم . داشتم از پل هوایی عبور می کردم و از طرف ساختمان به طرف بازار در حرکت بودم . همین که به پایین پل رسیدم یک تیر به سرم خورد و نقش زمین شدم . در حالیکه داد میزدم تیر خوردم از خواب پریدم . همه بچه ها از فریاد من بیدار شده بودند و به من میخندند. مش رحیم خنده ای کرد گفت : ای پییا لیوه ویده. 😅 از شدت خستگی دوباره همه بخواب رفتیم . این دفعه در خواب دیدم ، شب است و در اطراف کوره های آجر پزی هستم که الان قبرستان شده است . در عالم خواب ماشینی 🚘با سرعت به طرفم می آمد تا مرا زیر بگیرد 😱 دو بار از جلویش فرار کردم . بار سوم سرعت خود را بیشتر کرد اما من علاوه بر اینکه از جلویش جا خالی دادم در یک فرصت مناسب با لگد زدم به ماشین .😇 آقا دشمنتان ببیند ! یک دفعه حس کردم خیس شده ام و از خواب پریدم . جا یخی بزرگی داشتیم از نوع فیبری که یخ هایش کاملا در اثر گرما آب شده بود . نگو که لگد من به جا یخی اصابت کرده و باعث چپ شدن آن شده است . 😜 به یک باره انگار سنگر فرماندهی گروهان نصر را سیل💦 گرفت .به محض اینکه از خواب پریدم مش رحیم عصبانی یکی محکم زد تو سرم✊ آمدم از دستش فرار کنم که سرم محکم به تراورس سقف سنگر خورد و خون از سرم جاری شد . ناچارا تحمل درد چند بخیه را هم به جان خریدم . از آن روز به بعد به یک سنگر دیگر گروهان که مانند انفرادی بود تبعید شدم . 😊 راوی :خاطرات مهندس احمد میرداودی رزمنده گردان حمزه سیدالشهداء اندیمشک لشکر ۷ ولیعصر (عج) @yadshohada https://telegram.me/yadshohada
اواخر سال ۱۳۶۶ بود و مادر منطقه در اردوگاه به سر می بردیم، بچه ها به علت خستگی زیاد، بعد از نماز و شام فورا برای خواب به چادرها می رفتند. در این میان رفتار و حرکات عبرت آموز بود، چرا که تا نیمه های شب به آیات سبز مشغول بود و پس از ، بچه ها را برای نماز صبح بیدار می کرد. آری آن عارف بیداردل از گلهای گردان حمزه سیدالشهدا از لشکر ۷ ولیعصر (عج) بود که در «نصر-۴» به خدا رسید. @yadshohada
چند ساعت قبل از بود، همه بچه ها سوار تویوتا شده بودند، در میان چهره های بچه ها شور و شوق عجیبی موج می زد، همه شاد بودند، در همین لحظات متوجه او شدم، ناگهان بدنش لرزید - و به عادت همیشه - مشغول گفتن شد. انگار از همه کس و همه چیز جز بریده بود، صدایش حزنی عجیب داشت. میان بچه ها به او شك برده بودم که رفتنی باشد، حدسم درست بود، چند ساعت بعد ، جوان مظلوم و مؤمن از لشکر ۷ ولی عصر(عج)، به خدا رسید. 💠 @yadshohada