eitaa logo
دانلود
یاد شهدای عملیات کربلای ۴گرامی باد گردان حمزه سیدالشهدا علیه السلام
( عملیات کربلای ۴ ) سوم دی ۱۳۶۵، عملیات کربلای ۴ شروع شد. این عملیات تنها دو روز (به طور دقیق‌تر ۳۶ ساعت) طول کشید و نهایتاً در پنجم دی به اتمام رسید. متن زیر خاطراتی از این عملیات در گفت‌وگوی « روزنامه جوان » با پرویز پورحسینی از رزمندگان حاضر در کربلای ۴ است. پورحسینی در مؤسسه فرهنگی- هنری غدیر اندیمشک به ثبت خاطرات دفاع مقدس و یادگاری‌های آن دوران می‌پردازد. خاطرات کربلای ۴ او به شهید حسین نیازی و لحظات آماده‌سازی این عملیات می‌پردازد که شما را دعوت به خواندنش می‌کنیم. گروهان حدید پاییز سال ۱۳۶۵ که شروع شد، دستور رسید گروهان حدید جمعی گردان حمزه سیدالشهدا هرچه سریع‌تر به فرماندهی شهید عزت‌اله حسین‌زاده نیرو بگیرد و آموزش‌های غواصی را شروع کند. ابتدا دو دسته از گروهان نیرو گرفت و بعد از چند روز تعدادی نیروی باسابقه و چند جوان تازه وارد، سومین دسته گروهان را تشکیل دادند تا گروهان حدید تکمیل شود. شهید حسین‌زاده فرمانده گروهان بود و برادر جمالی‌فر جانشین ایشان بودند. برادر رحیم چگله فرمانده دسته یک، شهید علیمحمد طاهری فرمانده دسته دو و شهید ماشاءالله ابراهیمی فرمانده دسته سه بودند که به آموزش غواصی در رودخانه دز پرداختند. آب دز حتی در تابستان هم سرد بود. چهره معصوم در بین نیرو‌های دسته ۳ جوان کم سن و سالی بود که با بدن نحیف، لاغر و چهره معصومی که داشت توجه آدم را به خودش جلب می‌کرد. اولین بار بود که به گردان آمده بود. بعد از اندکی آشنایی، متوجه شدم اسمش کوروش نیازی معروف به حسین است. برادر بزرگ‌ترش را تقریباً می‌شناختم. ایشان در عملیات والفجر ۸ با گروهان غواص وارد عملیات شد و مجروحیت یافت. در آن مقطع هم دوران نقاهتش را سپری می‌کرد. بعد از آشنایی با حسین (کوروش) سر صحبت باز شد و از اینکه برای چه به جبهه آمده پرسیدم. در جواب گفت به خاطر فرمان امام، رضای خداوند و همچنین اسلحه برادرم به زمین نیفتد به جبهه آمده‌ام. آموزش غواصی آموزش‌های غواصی هر روز انجام می‌شد و بچه‌ها هر روز با تجربه‌تر و ورزیده‌تر می‌شدند و حسین هم از این قضیه مستثنی نبود. هر روز کنار آمادگی بدنی روح خودش را هم آماده عملیات می‌کرد. روز بیستم آذر گروهان حدید از محل پلاژ آموزشی رودخانه دز به اروندکنار رفت و بعد از استقرار در منازل روستا این بار مانور و آموزش در اروند خروشان شروع شد. در رودخانه اروند محل عملیات والفجر ۸ چند مانور انجام دادیم تا آمادگی بچه‌ها برای عملیات اصلی بیشتر شود. نهایتاً روز اول دی از اروندکنار به محل فرودگاه آبادان نقل مکان کردیم و آنجا بعد از استقرار کمبود‌های تسلیحاتی را تهیه کرده و نسبت به موقعیت خط دشمن و نحوه آرایش حمله توجیه شدیم. قرارمان این بود که ابتدا دسته اول بعد از باز شدن معبر، سرپل گرفته و دسته دوم به سمت چپ معبر و دسته سوم به سمت راست معبر بروند و برای پاکسازی خط، با دشمن درگیر شوند. سنگر‌ها را یکی بعد از دیگری پاکسازی می‌کردند و سپس به‌وسیله چراغ قوه به قایق‌هایی که در ساحل خودی مستقر بوده علامت می‌دادند و قایق‌ها به طرف ساحل دشمن جهت ادامه عملیات حرکت می‌کردند. نماز ناب روز سوم دی ۶۵ از اول صبح غلغله‌ای بین بچه‌ها بود و هرکسی در گوشه‌ای آخرین وصایای خودش را روی کاغذ می‌آورد و وسایلش را جمع می‌کرد تا تحویل تعاون گردان بدهد. من هم در گوشه‌ای در حال وصیتنامه نوشتن بودم که حسین نیازی با آن چهره معصومش نزدیک آمد و گفت خودکار داری می‌خواهم وصیتنامه بنویسم! لبخندی زدم و گفتم به این شرط خودکار می‌دهم که اگر شهید شدی مرا هم روز قیامت شفاعت کنی. تبسمی زد و گفت کو تا شهادت، همین که در عملیات شرکت می‌کنم برایم زیاد است. تو دعا کن که موقع شروع عملیات نترسم که آبروی داداش صادقم نرود. (صادق برادرش در والفجر ۸ مجروح شده بود.) در جواب گفتم خیالت راحت خدا کمک می‌کند تا در این عملیات موفق شویم. غروب آن روز از فرودگاه به سمت جزیره مینو حرکت کردیم و در خانه‌های گلی مستقر شدیم. بعد از گفتن اذان مغرب بچه‌ها شروع به نماز خواندن کردند، عجب نمازی، از اول تا آخر نماز سراسر اشک و ناله و استغاثه به درگاه خداوند متعال بود. قنوت‌ها طولانی شده بود. سجده‌ها که قابل وصف نبود. گره امام زمان! بعد از نماز و پوشیدن لباس‌های غواصی لحظه وداع با همدیگر بود. هرکس رفیقی را در آغوش گرفته و گریه می‌کرد و حلالیت می‌طلبید. بوی عطر یاحسین (ع) و یازهرا (س) با نم گل ساختمان‌ها درهم آمیخته بود. بعضی‌ها عقد اخوت می‌بستند. بعد از وداع بچه‌ها ستون یک از کنار نهری حرکت کردند تا به ساحل اروند رسیدند. اروند در این ساعت از شبانه‌روز در حال جزر حداکثری با سرعتی بالغ بر ۷۰ کیلومتر در ساعت بود که این حالت شط معروف به ببر وحشی است. ستون بعد از رسیدن به ساحل اروند وارد چولان‌های (نیزار‌های حاشیه رودخانه) شد و در میان چولان‌ها شروع به پوشیدن فین‌های غواصی کردیم.
در این عملیات از بچه‌های غواص هفت نفر به نام‌های شهیدان جانمحمد جاری (فرمانده گروهان)، ماشاءالله ابراهیمی (فرمانده دسته)، حسین نیازی، شهرام کیخواه، جهان مالزیری، جهانگیر پاپی و کریم سرابی شهید شدند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
سپس طبق هماهنگی قبلی طنابی را که هر یک متر به یک متر آن گره داشت را بین نیرو‌ها تقسیم کردند و هر نفر یک گره را گرفته و با توجه به وصیت فرمانده گروهان برادر جانمحمد جاری (که در همین عملیات شهید شد) گره اول را برای آقا و مولایمان امام زمان (عج) گذاشتیم تا ایشان راهنمای ما باشد. بشکه‌های فوگاز ستون در میان آب خروشان شروع به حرکت کرد. از نقطه رهایی تا نقطه درگیری با توجه به مورب حرکت کردن ستون حدوداً هزار متر می‌شد. نیمه‌های راه بودیم که دشمن متوجه غواص‌های گردان کربلا (بچه‌های اهواز) که سمت راست ما بودند شد و شروع به شلیک به طرف آن‌ها کرد. در این حین از اول ستون پیام آمد که آیه شریفه وجعلنا را زیر لب بخوانیم تا دشمن بعثی کر و کور شود. ستون به موانع خورشیدی رسید. بعد از موانع خورشیدی سیم‌های خاردار سپس میدان مین و در بین مین‌ها بشکه‌های فوگاز کار گذاشته شده بود. فین‌های خودم را در آوردم و به خورشیدی آویزان کردم. در این حین نفر تخریبچی شروع به بازکردن سیم‌های خاردار و پاکسازی میدان مین کرد. برادر طاهری (شهید در کربلای ۵) کابل بشکه‌های فوگاز را پیدا کرد و به نفر تخریبچی نشان داد و گفت با اولین شلیک کابل‌ها را قطع کن که در غیر این صورت میدان مین به وسعت ۵۰ مترمربع شعله‌ور می‌شود و تمام بچه شهید می‌شوند. شروع درگیری نفرات اول ستون به آبی که بین خاکریز دشمن و میدان مین بود رسیدند. در این حین نگهبان عراقی متوجه بچه‌ها شد و شروع به شلیک کرد. بعد از شلیک جانمحمد جاری و جهانگیر پاپی همانجا شهید شدند. رحیم چگله، رضا شیدا، عیسی عبدی و... زخمی شدند. پشت سر آن‌ها مسعود بردبار و من بودیم. در این بین تیربار عراقی گیر کرد و دیگر شلیک نکرد. ما هم از این موقعیت استفاده کردیم و بالای خاکریزی رفتیم و بعد از پاکسازی اولین سنگر پایین پریدیم که متوجه شدیم سنگر‌های بتنی و به صورت راهرو به‌هم متصل هستند. سپس جهت پاکسازی خاکریز و طبق برنامه باید دسته یک سر پل را گرفته و دو سنگر از سمت راست معبر و دو سنگر از سمت چپ معبر را پاکسازی می‌کرد. سپس دسته دو به سمت چپ معبر جهت پاکسازی و دسته سه به سمت راست معبر حرکت کرده و سنگر‌های دشمن را یکی پس از دیگری پاکسازی می‌کردند تا نیرو‌های آبی- خاکی وارده جزیره سهیل شوند. شهادت حسین بعد از پاکسازی و الحاق با نیرو‌های گردان‌های بلال و عمار و به هلاکت رساندن ده‌ها عراقی و شهادت چند نفر از بچه‌ها و زخمی شدن بیشتر بچه‌ها، برادر طاهری که فرمانده دسته دو بود متوجه شد که فرمانده دسته سه برادر ماشاءالله ابراهیمی بعد از درگیری شدید به شهادت رسیده و نیرو‌های دسته زمینگیر شده‌اند. همچنین یک قبضه چهار لول ضدهوایی در گوشه بالای سمت راست جزیره مزاحم حرکت قایق‌های نیرو‌های آبی- خاکی شده و به طرف آن‌ها شلیک می‌کند. در این هنگام از سنگر عراقی‌ها یک قبضه آرپی‌جی ۷ پیدا کردیم و برادر طاهری همراه حسین نیازی و یک نفر دیگر به سمت قبضه چهار لوله رفتند تا قبضه را منهدم کنند. بعد از شلیک دومین گلوله آرپی‌جی، دو نفر عراقی که محافظ قبضه بودند به طرف آن‌ها شلیک می‌کنند و در این حین حسین تیر به قلبش اصابت می‌کند و بعد از گفتن دایه (مادر) و کلمه یا حسین (ع) به شهادت می‌رسد. برادر طاهری بعد از شلیک چند گلوله آرپی‌جی موفق به منهدم کردن قبضه چهار لول ضدهوایی می‌شود و قایق‌ها بدون مشکل به سمت جزیره حرکت می‌کنند. پیکر حسین من از شهادت حسین نیازی خبر نداشتم. صبح روز عملیات کنار سنگر نشسته بودم که دیدم دو نفر روی برانکارد شهیدی را آوردند. پتویی روی بدن مطهرش کشیده شده بود. ناگهان صدای مجروح، مجروح بلند شد و آن دو نفر برانکارد را زمین گذشتند و برای انتقال مجروح به سمت دیگری حرکت کردند. دست شهید از زیر پتو بیرون و لباس غواصی او مشخص بود. کنجکاو شدم که این شهید چه کسی است. به طرف برانکارد رفتم و پتو را آرام کنار زدم. چهره معصوم و زیبای شهید حسین نیازی را دیدم که انگار به خواب نازی فرو رفته بود. بیشتر که توجه کردم دیدم دقیقاً تیر به قلبش اصابت کرده است. یاد روز گذشته افتادم که برای گرفتن خودکار جهت نوشتن وصیتنامه آمده بود و قول و قراری که با هم گذاشته بودیم. بوسه‌ای به صورت و پیشانی‌اش زدم و گفتم خوش به سعادتت، سلام مرا به امام حسین (ع) برسان. دوباره پتو را رویش کشیدم و گفتم دیدار به قیامت. چند ساعت بعد از این ماجرا متأسفانه دستور عقب‌نشینی صادر شد و ما مجبور به این کار شدیم. پیکر پاک شهدا در جزیره سهیل که محل درگیری ما با نیرو‌های بعثی عراق بود جا ماند. بعد از چندین سال پیکر پاک و مطهر شهید حسین نیازی توسط گروه تفحص شناسایی شد و بعد از تشییع با شکوه در گلزار شهدای شهرستان یکهزار شهید اندیمشک به خاک سپرده شد.
💠فرمانده شهید عزت‌الله حسین‌زاده 🔷فرمانده شهید عزت‌الله حسین‌زاده فرمانده دلاور و عارف محبوبِ رزمندگان گردان حمزه سیدالشهداء علیه السلام، از لشکر۷ حضرت ولی عصر (عج)، در سمت فرماندهی گروهان غواص حدید، به جد در تلاش برای افزایش معنویت و روحیه مبارزه و کیفیت آموزش رزمی خود و نیروهای تحت امر و کسب آمادگی‌های لازم جهت شرکت در عملیات آتی (کربلای۴) در اردوگاه پشت پادگان کرخه مستقر بود. 🔸روز سه‌شنبه چهارم آذر ۱۳۶۵ عزت‌الله برای ساعاتی مرخصی از اردوگاه لشکر به اندیمشک مراجعت می نماید. در مقابل ناحیه شهری بسیج (واقع در میدان امام خمینی رحمه‌الله علیه) عزت‌الله را دیدم و بنا به دوستی دیرینه و افتخار اینکه نیروی او بودم لحظاتی را به گفتگو و شوخی گذراندیم و با یک مصافحه بیاد ماندنی از هم جدا شدیم. 🔹برادر عزیز حاج حمید شکوهی‌فر نیز در همان محل با عزت‌الله مواجه می شود. حاج حمید: هنگامی که عزت را در آغوش گرفتم بوی خوش عجیبی استشمام کردم، از عزت‌الله پرسیدم عزت چه بوی خوبی می دهی!! او لبخندی زد و با جمله ای زیبا گفت: 《بله ما اول این بو را می دهیم بعد شهید می شویم》 🔹از هم خدا حافظی کردیم، دقایقی بعد و در ساعت ۱۱/۴۵ غرش هواپیما های دشمن بعثی بمدت نزدیک به دو ساعت شهر و تاسیسات و پادگان‌های حومه را مورد هجوم وحشیانه خود قرار می‌دهند و عزت‌الله که در مرکز بمباران‌ها قرار گرفته است جهت امداد و کمک رسانی به مجروحان می شتابد، و در اثر اصابت ترکش بمب‌های دشمن به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود نایل می آید... راوی: حاج علی طاهری 🔻@yadshohada 🔻https://t.me/yadshohada
16.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دو روایت از یک شهید غواص کربلای چهار 1⃣ شب های چهارشنبه موعد قرائت زیارت عاشورا در مسجد امام حسین علیه السلام بود شهید سرابی هم صوت زیبایی داشت و به نوعی سعی میکرد به سبک حاج صادق آهنگران دعای زیارت عاشورا رو بخواند در صوتش حزنی بود که اشک همه را سرازیر می کرد. هنوز هم صدای الهی العفو شهید را می‌شود با گوش جان از گوشه گوشه صحن مسجد امام حسین علیه السلام اندیمشک بشنویم هم او که در شب عملیات کربلای ۴ به مولایش امام حسین (ع) ملحق شد و آسمانی شد 2⃣ عاشق ورزش بود بطوریکه از هر فرصتی استفاده می‌کرد تا آمادگی جسمانی خودش رو حفظ کنه بعضی از شب‌ها در حیاط مسجد امام حسین علیه السلام تعداد زیادی از تشک ها و پتو ها را روی هم انباشته می‌کرد و بعنوان مانع از روی آنها پرش میکرد و دیگر دوستان رو هم تشویق میکرد که این کار را انجام بدهند آخر کار هم مرحوم حاج رضا نعمت ؛ خادم و موذن دوست داشتنی مسجد بساط شهید سرابی را جمع میکرد و تشکها و پتوها رو سر جایشان قرار می داد. 📝 روایت سیف اله رجبی 🔻شهید کریم سرابی 🔻فرزند : علی 🔻تولد : ۱۳۴۶/۰۱/۱۵ 🔻شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴ 🔻عملیات: کربلای ۴ 🔻شغل : محصل 🌏 @yadshohada 🌎 https://t.me/yadshohada