🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
در اولین روز ماه رجب عقد کردیم و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خبطه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که
«آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید» ....
خاطره شهید تجلایی را یاد آور می شدند که همسرشان برایش آرزوی شــــهادت کرده بود.
اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهـــــدا بود.
وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که می شود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود؟
با خود گفتم اگر در بین این شهـــــدا، شهیدی را هم نام آقا صـــــادق ببینم این دعا را خواهم کرد.
دقیقا همان لحظه ای که به این مسئله فکر می کردم مزار شهید صـــــادق جنگی را دیدم .
در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم.
راوی همسر شهید🕊
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
@yadvare_shohada
سلام خدمت اعضای محترم کانال
از همه بزرگوارانی که سعادت نصیبشون شده و عازم کربلا هستند،التماس دعا دارم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
امروز میهمان شهید🕊 #مهدی_صابری ❤️ هستیم
🌺🍀🌺🍀🌺🍀
@yadvare_shohada
نام و نام خانوادگی:مهدی صابری
تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۱/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۱۳
سمت: فرمانده گردان حضرت علیاکبر (ع) از تیپ فاطمیون
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت اما فرمانده توانای گروهان حضرت علیاکبر (ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بود، تیپی که امروز تبدیل به لشکر شده است.
در ماجرای گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوقالعادهای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندیهای جولان داشت، اواخر سال ۹۳ به شهادت رسید.
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
شهید صابری، یکتنه هر کاری انجام میداد به قول معروف همه فن حریف بود، از آشپزی در هیئت گرفته تا کارهای امدادی، فنی، مخابراتی و اقدامات تخصصی عملیاتی.
همیشه سنگ تمام میگذاشت. برایش فرقی نداشت کجا کار میکند، با کدام تیم شریک است یا کاری که میکند چه چیزی است. هرجایی که بود بهترین بود.
بعد از شهادت او، سنگینی جای خالیاش روی دوش خیلیها حس شد.
🌺🍀🌺🍀🌺🍀
اینها را پدر شهید «مهدی صابری» میگوید.
همه او را به یک دلبستگی خاص میشناختند؛ آن هم حُبّ حضرت علیاکبر (ع) بود.
هر جا که به نام علیاکبر (ع) مزین بود مهدی صابری هم یکگوشه آن مشغول بود.
فرقی نداشت هیئت محلیشان باشد یا گروهان مخصوص تیپ فاطمیون.
برای همین وصیتش را بعد از بسمالله با «یا علیاکبر ِ لیلا» آغاز کرد.
رفته بود که برای ایام فاطمیه برگردد، همین هم شد.
روز شهادت حضرت زهرا (س) خبر شهادتش را آوردند.
پیکر مطهر این شهید و سه تن دیگر از شهدای لشکر فاطمیون همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) با حضور مردم شهر مقدس قم تشییع و در قطعه شهدای مدافعان حرم بهشت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
@yadvare_shohada
🍃 برگے از خاطرات شهید🕊🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
خیلی دوس داشت که بابچه های هیات اربعین بیاد کربلا
اما قسمتش نشد..
خانوم حضرت زینب سلام الله علیها چیزه دیگه ای براش نوشته بود.
از کربلا که برگشتیم، چند روز بعد اوایل ماه ربیع الاول بود که یه سر اومده بود تا خداحافظی کنه.
ایندفعه که دیدمش با دفعات قبل خیلی فرق داشت
چهره ی نورانی و لحن صحبت تازه و ...
تو بین حرفاش یکی در میون از رهبر حرف میزد...
همش لفظ امام رو بکار میبرد...
میگفت:
امام که هست ما تو میدون جنگ دلمون گرمه.
تا حالا اینجور ندیده بودمش..
یکی از بچه ها میگفت: بهش گفتم مهدی جون،
وقتی اونجا هستی دلت برای خانواده و هیات و یزدانشهر تنگ نمیشه...
شهید گفت: حاجی چی میگی..!!؟
بعدا از این همه سالی که اینجا بودم و زندگی کردم وقتی برمیگردم قم، اصلا احساس راحتی نمیکنم..
اینجا خیلی برام "غریبه"ست...
🌺🍀🌺🍀🌺🍀
در یکی از عملیات ها در شهر حلب در حالی که دشمن تکفیری با موشک های بسیار پیشرفته کورنت و تاو نسل ۲ (اهدایی اسرائیلی ها و آمریکایی ها به جبهه النصره و ارتش آزاد) ادوات زرهی رو به آتش می کشید و به همین علت هم هیچ تانک و نفر بری جرات مانور قدرت در آن عملیات رو نداشت به آقا "مهدی" اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون زخمی شده اند
و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی مجروحین وجود نداره🔸
این فرمانده شجاع بدون تردید و مصلحت اندیشی های دنیوی سراغ یک نفربر می ره و با علم به اینکه ممکنه مورد اصابت موشک قرار بگیره و زنده زنده در آتش بسوزه ابراهیم وار ، وارد آتش میدان دشمن می شه و تک و تنها به سراغ مجروحین می ره و همه اونها رو یکی یکی سوار نفر بر می کنه و به سلامت بیرون میاد.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@yadvare_shohada
🍃برگے از خاطرات شهید🕊🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
سید ابراهیم(شهید🕊 صدرزاده) تعریف می کرد و می گفت داشتیم به منطقه عملیاتی اعزام می شدیم در راه یک نوار نوحه سینه زنی گوش می دادیم
همینکه داشتم رانندگی می کردم متوجه شدم مهدی به پهنای صورتش داره اشک می ریزه و گریه می کنه تو حال و هوای خودش بود بعد دیدم یک ورقه کاغذ برداشت و شروع کرد به نوشتن.
در حال نوشتن بود که به مقصد رسیدیم و وقتی ماشین ترمز کرد مهدی هم سرش را از اون برگه بلند کرد و اون رو روی داشبورت ماشین گذاشت و رفتیم برای عملیات...
بعد از عملیات ایندفعه تنها بسوی ماشین برگشتم چون مهدی آسمانی🕊 شده بود.
در حال روشن کردن ماشین بودم که یک دفعه دیدم برگه ای کف ماشین افتاده اون رو برداشتم و نگاهش کردم بله همون برگه ای بود که مهدی در حال نوشتن مطالبی روی اون بود آخرین نوشته آقا مهدی! قطعه شعری در وصف حضرت علی اکبر علیه السلام! مهدی عاشق حضرت علی اکبر(علیه السلام) بود وقتی ازش پرسیدم اسم گروهان ویژه خط شکنت رو چی بذاریم فوری گفت بگذارید گروهان حضرت علی اکبر(علیه السلام).
وقتی می خواست آقا رو صدا بزنه می گفت علی اکبر لیلا!
ابتدای شعرش هم همین رو گفته.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
یا علی اکبر لیلا؛
عشقت میان سینه من پا گرفته شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجان دلم از دست رفته پایین پای مرقدت ماوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب شش گوشه هم با نور تو ماوا ...
شعری که با رسیدن ماشین به مقصد نتونست کلمه آخرش رو کامل کنه!
حالا فهمیدم آنروز گریه جانسوز مهدی برای کدام یک از اولیای خدا بود!
کسی که مهدی به او علاقه زیادی داشت و همین علاقه هم باعث شد حضرت علی اکبرعلیه السلام او را به مهمانی خود قبول کنه.
مهدی جان سلام ما رو به آقا برسون...
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@yadvare_shohada
🌺بخشے از وصیتنامه شهید🕊 مهدی صابری🌺
برهمگان واضح و مبرهن است که وقتی شما مادر، پدر و خواهران عزیزم این دست نوشته را می خوانید من دیگر در بین شما نیستم!
می خوام کمی راحت تر و خودمانی تر بدون استرس و رودربایستی باهاتون صحبت کنم.
اول از همه شما پدر مهربونم؛
بابا، انصافاً به حالت غبطه می خورم. همیشه[ ناخوانا ] ازم جلوتر بودی.
پدری رو در حقم تموم کردی و نشون دادی بهترین بابای دنیا هستی.
دوستت دارم پدر.
خدا می دونه لذت بخش تر از زمانی که دستت رو می بوسیدم و صورتم رو می بوسیدی تو عمرم نداشتم.
و هیچ موقع از خودم بی نهایت متنفر نمی شدم الا وقتایی که دلت رو به درد می آوردم...
منو ببخش بابا...
مامان ، مامان ، مامان...
همین الآنش چقدر دلم برات تنگ شده! خدا می دونه.
خیلی دوستت دارم.
بیشتر از اون چیزی که فکر می کنی! قدرت رو ندونستم.
حیف ، تو دلم هزار تا حرف هست که تو این چند جمله و چند ورق جا نمی شن و اون حس و حالش رو هم نمی تونم با قلم برات توصیف کنم.
مامان ؛ زیباترین موجود عمرم؛ قشنگ ترین کلمه عمرم؛ عشقم؛ نفسم ؛ همه وجودم ؛ دوستت دارم
@yadvare_shohada
...و امّا
روضه گوش دادم! مامان شما لباس مشکی تنم کردی و بردیم مجلس عزاداری! مدیونتم.
پدر شما لقمه حلال گذاشتی دهنم!ممنونتم...
روضه لب تشنه! روضه بدن ارباً اربا! روضه وداع! روضه گودال! روضه در! روضه پهلو! روضه سر بریده! همیشه هم آرزو داشتم این روضه ها همه به سرم بیان! خداکنه! یعنی می شه؟
پدر و مادرم و خواهران گلم، صبر کنید.
صبر صبر صبر!
خواهرای خوبم؛
حجاب حجاب حجاب!
مامان دوستت دارم
بابا دوستت دارم...
بابا، مامان، سرتون رو جلوی ارباب و بی بی لیلا بالا بگیرین.
هزار تا مثل من نه که کل دنیا فدای یک نگاه ارباب به گل روی آقا علی اکبر (ع)
اینجوری تازه یک مقدار شبیه اهل بیت علیهم السلام شدید همتون.
براتون از خدا اجر جزیل و صبر جمیل می خوام.
یاعلی اکبر
سلام من رو به همه آشنا و در و همسایه برسونید!
سه شنبه ۵اسفند ۱۳۹۳
@yadvare_shohada