🍃برگی از خاطرات شهدا🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
همسر شهید میثمی:
بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها خواند،
پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟
گفت: نزدیکه! وقتی خواست برود، پسرم حسین (که کوچک بود) گریه کرد.
بردش بیرون، چیزی برایش خرید و آرامش کرد، گریه ام گرفت،
گفتم: تا کی ما باید این وضع را داشته باشیم؟
گفت: تا حالا صبر کرده ای، باز هم صبر کن، درست می شه!
حضرت زهرا سلام الله علیها را خیلی دوست داشت، روضه اش را هم دوست داشت، روضه او را که می خواندند، به سومین زهرا سلام الله علیها که می رسید، دیگر نمی توانست ادامه دهد.
ترکش که خورد و بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و در روز شهادت مادرش به شهادت رسید.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@yadvare_shohada
بسم رب الشهداء و الصدیقین
🌹یادواره ی مجازی 🌹
🌸🍀🌸🍀🌸🍀
جمعه 2 شهریور ماە میهمان شهید🕊 حسین اسکندرلو❤️
هستیم😍
🍀🌸🍀🌸🍀🌸
@yadvare_shohada
🍃خوشا به حال ...🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
خوشا به حال دل بی شکیب بعضی ها!
هزار غبطه به حال عجیب بعضی ها!
قنوت...وتر...سحر...در جوار شش گوشه
طبیب حاذق و درد غریب بعضی ها!
نصیب همچومنی ، مُهر تربت و حسرت!
برات کرب و بلا , هی نصیب بعضی ها!
دلم شکسته خدایا...مرا اجابت کن...
به حق حرمت امن یجیب بعضی ها...
به هم نشینی پاکان کربلا رفته
گرفته دامن من بوی سیب بعضی ها...
خوشا به حال دل بی شکیب بعضی ها!
هزار غبطه به حال عجیب بعضی ها!
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
@yadvare_shohada
زندگینامه شهید🕊 حسین اسکندرلو❤️
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حسين در روز دوازدهم ارديبهشت ماه سال 1341 در خانوادهاي پارسا و مستضعف از اهالي جنوب تهران به دنيا آمد و دوران تحصيل را با هوش و استعداد فراوان و حسن خلقي مثال زدني، طي كرد.
در دوره مبارزات مردمي بر ضد شاه و استعمارگران، او كه نوجواني بيش نبود با شور و اشتياقي وصف ناپذير، وارد صحنههاي انقلاب شد و در روز 22 بهمن سال 1357 از اولين كساني بود كه با تصرف پادگان تسليحاتي خيابان پيروزي، به مردم كمك كرد.
پس از پيروزي انقلاب، مدتي در كميته انقلاب اسلامي به حراست از آرمانهاي مردم پرداخت و پس از آن به عضويت رسمي سپاه در گردان 7 پادگان امام حسين (ع) درآمد.
با شروع جنگ تحميلي راهي جبههها شد و در سمتهايي به دفاع از ميهن اسلامي پرداخت كه در اين مدت چندين بار نيز مجروح و شيميايي شد و در روز 12 ارديبهشت 1365 درعمليات سيد الشهدا (ع) منطقه فكه بر اثر اصابت گلوله مستقيم دوشكا دوباره متولد شد.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@yadvare_shohada
🍃برگی از خاطرات🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
وقتي از خونه رفت بيرون به من گفت:
باباجون، حلالم كن.
دلم لرزيد، هيچ وقت موقع خداحافظي اين طوري صحبت نمي كرد.
هميشه مي گفت: منو دعا كنين.
گفتم: اين چه حرفيه كه مي زني؟
خنديد و رفت.
به مادرش گفتم: نمي دونم چرا حسين اين طوري حرف زد.
هنوز به سر كوچه نرسيده بود كه برگشت و براي ما دست تكان داد.
با صداي بلند گفتم: حاج حسين، مواظب خودت باش، ولي جوابي نداد.
او رفت و مرا براي هميشه از ديدن چهره ماهش محروم كرد.....😔
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
يكي از اقوام در منزل ما شروع به بدگويي از انقلاب كرد.
حاج حسين با او وارد مجادله شد و سعي كرد با دليل و برهان سخن او را رد كند، اما آن فرد هيچ اهميتي نمي داد و حرف خودش را مي زد.
بالاخره حاج حسين به او گفت:
شما كاملاً در اشتباه هستين و خودتونم اين موضوع رو مي دونين، ولي حاضر به قبولش نيستين.
اگه به اصرارتون ادامه بدين بايد دور منو خط بكشين و بهتر كه ديگه تو منزل من پا نذارين.
اين كلمات حاج حسين نشان از قدرت تجزيه و تحليل بالاي او داشت به طوري كه همه حاضران در آن جلسه از استواري عقيده او متحير شدند.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
@yadvare_shohada
🍃برگی از خاطرات 🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
آروم تر صحبت كن، مگه من كر شدم كه تو گوشم داد مي زني؟
كلي از حاجي معذرت خواهي كردم. اصلاً يادم نبود گوشش خوب شده.
تو بعضي عملياتا وقتي حاج حسين زياد آر پي جي مي زد، قدرت شنواييش به شدت ضعيف مي شد.
به طوري كه ما تا مدتي بايد با صداي بلند باهاش حرف مي زديم.
البته گاهي اوقاتم يادمون مي رفت كه گوشاي حاجي خوب شده.😊😊😊
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
روزي در خانه با خود خلوت كرده بودم و از سختي ها و فشارهاي زندگي خسته شده و گريه مي كردم.
ناگهان حسين به خانه آمد و من را در آن حالت ديد.
كنارم نشست، نگاهش را به صورتم انداخت و گفت:
چرا گريه مي كني؟ من اصلاً دوست ندارم كه مادرم رو تو اين حالت ببينم.
اگر مي خواي منو ناراحت كني به گريه كردنت ادامه بده.
وقتي اشكهايم را پاك كردم، گفت:
به من قول بده كه در هيچ شرايطي گريه نكني، چون من هر جا كه باشم وقتي كه بفهمم تو اشك مي ريزي ناراحت ميشم.
شب 21 رمضان سال 1365، خبر پيدا شدن پيكر حسين به ما رسيد.
در اين مدت در ميان مردم اشك نريختم چون مي دانستم كه حسين از گريه من ناراحت مي شود. بسياري از افراد ناآشنا كه در مراسم حسين حضور مي يافتند، گمان مي كردند كه من نامادري او هستم. 😳
آنها مرا به يكديگر نشان مي دادند و مي گفتند: شهيد مادر نداره، اين نامادريشه. 😢
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@yadvare_shohada
همین که بر مزارشان ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند.
همین که اشک هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند.
همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی دستت را گرفته اند.
همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند.
همین که قول مردانه میدهی ، یعنی تو را به همرزمی قبول کرده اند.
باور کن ،شهید دوستت دارد
که میان این شلوغی های دنیا هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری....
اللهم الرزقنی توفیق شهادت 😍❤️ فی سبیلک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
#دلت_که_صاف_شد_در_باغ_شهادت_هم_گشوده_میشود
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
@yadvare_shohada