eitaa logo
دوستے با شهــــــدا🇵🇸
120 دنبال‌کننده
376 عکس
24 ویدیو
0 فایل
بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹🍀🌹🍀🌹🍀 کانال دوستی با شهداء به منظور آشنایے با سبک زندگے شهداء تشکیل شده که هدف ما این هست که سبک زندگے شهدا رو در زندگیمون اجراء کنیم. 🌷☘️🌷☘️🌷 ارتباط با خادم کانال @Mohammad_hadi313
مشاهده در ایتا
دانلود
اذن شهادت🕊 شهید🕊 مرتضے ترابے کمال❤️ 🍀🌹🍀🌹🍀 @yadvare_shohada
✨ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد... @yadvare_shohada
🍃دو نیمه سیب🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🔹باجناق خودم🔹 پیشنهاد دادم که بیاید با خودم باجناق شود. و همین مقدمه ای برای ازدواجش شد. به مادر خانمم گفتم: این رفیق ما، جعفر آقا، از مال دنیا چیزی غیر از یک دوربین عکاسی نداره. گفت: مادر، اینها مال دنیاست؛ بگو ببینم از دین و ایمان چی داره؟ گفتم: از این جهت که هر چی بگم کم گفتم! ما که به گرد پای او هم نمی رسیم. گفت: خدا حفظش کنه من هم دنبال همچین دامادی بودم. شهید🕊 سرتیپ حاج محمدجعفر نصر اصفهانی❤️ جانم فدای اسلام، ص٤۲ 🍀🌹🍀🌹🍀 رسول خدا ص: از هم کفو خود زن بگیرید. عرض شد: هم کفو کیانند؟ فرمودند: المؤمنون بعضهم اکفاء بعض؛ برخی از مؤمنان هم کفو یکدیگرند. اصول کافی، ج۵، ص۳۳۷ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @yadvare_shohada
شهید🕊محمدجعفر نصر اصفهانے❤️ @yadvare_shohada
🍃خاطرات طنز😂 جبهه🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🔹آقای نورانی سوخته🔹 بعد از سه ماه دلم برای اهل و عیال تنگ شد و فکر و خیالات افتاد تو سرم. مرخصی گرفتم و روانه شهرمان شدم. اما کاش پایم قلم می شد و به خانه نمی رفتم. 😥 سوز و گداز از مادر و همسرم یک طرف، پسر کوچکم که مثل کنه چسبید بهم که مرا هم به جبهه ببر، یک طرف. مانده بودم معطل که چگونه از خجالت مادر و همسرم در بیایم و از سوی دیگر پسرم را از سر باز کنم. تقصیر خودم بود ، هر بار که مرخصی می امدم آن قدر از خوبی ها و مهربانی های بچه ها تعریف می کردم که بابا و ننه ام ندیده عاشق دوستان و صفای جبهه شده بودند، چه رسد به یک پسر بچه ده، یازده ساله که کله اش بوی قرمه سبزی می داد و در تب می سوخت که همراه من بیاید و پدر صدام یزید کافر! را در بیاورد و او را روانه بغداد ویرانه اش کند.😂 آخر سر آنقدر آب لب و لوچه اش را با ماچ هایش به سرو صورتم چسباند و آبغوره ریخت و کولی بازی در آورد تا روم کم شد و راضی شدم که برای چند روز به جبهه ببرمش. کفش و کلاه کردیم و جاده را گرفتیم آمدیم جبهه. شور و حالش یک طرف، کنجکاوی کودکانه اش طرف دیگر. از زمین و آسمان و در و دیوار ازم می پرسید. - این تفنگ گندهه اسمش چیه؟ - بابا چرا این تانک ها چرخ ندارند، زنجیر دارند؟😂😂😂 - بابا این آقاهه چرا یک پا ندارد؟ - بابا این آقاهه سلمانی نمی رود این قدر ریش دارد؟☹️ بدبختم کرد بس که سوال پرسید و من مادر مرده جواب دادم.😭😰 تا این که یک روز بر خوردیم به یک بنده خدا که رو دست بلال حبشی زده بود و به شب گفته بود تو نیا که من تخته گاز آمدم. قدرتی خدا فقط دندان های سفید داشت و دو حدقه چشم سفید. پسرم در همان عالم کودکی گفت: «بابایی مگر شما نمی گفتید که رزمندگان نوارنی هستند ؟» متوجه منظورش نشدم:😥 - چرا پسرم، مگر چی شده؟ - پس چرا این آقاهه این قدر سیاه سوخته اس؟ ایکی ثانیه فهمیدم که منظورش چیه؛ کم نیاوردم و گفتم: «باباجون، او از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهمیدی؟!» ☺️☺️☺️ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @yadvare_shohada
🍃کرامات شهـــــدا🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🔹شفای درد🔹 محمدعلي عبودي چند بار در جبهه مجروح شد. وقتي براي بار دوم از ناحيه ي هر دو پا فلج شد، ديگر قادر به راه رفتن نبود و در بيمارستان بستري شده بود. روزي اذعان كرد كه ديگر خسته شده است. پدرش گفت: به خدا و ائمه اطهار توكل كن. چند روز به تولد امام رضا (عليه السلام) مانده بود كه ايشان به سمت بارگاه قدسي ايستاده و دلش را روانه ي ضريح منور آن امام همام ساخت و گفت: يا ضامن آهو! شفاي پسرم را از تو مي خواهم. همان شب از درد فرياد مي زد و دستانش را به تخت بسته بودند و با تزريق مسكن سعي در آرام كردن او داشتند. فردا صبح، محمد پرستارها را صدا كرد تا دستانش را باز كنند. بلند شد و به سمت وضوخانه رفت. او شفا گرفته بود و با ديدن اين صحنه همه نماز شكر به جاي آورديم. راوي : مادرشهيد🕊 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @yadvare_shohada
بسم رب الشهداء و الصدیقین 🍀🌹🍀🌹🍀 پنج شنبه ۲۸ تیر ماه ۹۷ میهمان شهید🕊علے اسحاقے❤️ هستیم😍 @yadvare_shohada
🔴 #سلبریتی_باغیرت هم داریم! ▪️جا داره یادی کنیم از آقای #یوسف_تیموری که زمان انتخابات گفت:من مثل بعضی همکارانم #خریدنی نیستم،به آینده کشورم فکر میکنم و کشورم را به پول نمی فروشم👌
شهید🕊 قدیر سرلک ❤️ 🍀🌹🍀🌹🍀🌹 @yadvare_shohada
دوستے با شهــــــدا🇵🇸
بسم رب الشهداء و الصدیقین 🍀🌹🍀🌹🍀 پنج شنبه ۲۸ تیر ماه ۹۷ میهمان شهید🕊علے اسحاقے❤️ هستیم😍 @yadvare_s
بسمـ ربـ الشهـــــداء والصدیقین 🍀🌹🍀🌹🍀🌹 شهید🕊حاج علي در سال ۱۳۳۲ در خانواده اي متدين و مذهبي چشم به جهان گشود. از سن نوجواني به مسائل مذهبي و اخلاقي و ياد گرفتن قرآن كريم علاقمند بود. در سال ۱۳۵۳ به استخدام شركت مخابرات درآمد. همين طور كه مشغول كارهاي اداري بود به فعاليت اسلامي ادامه مي داد و در سال ۱۳۵۴ او تصميم به ازداواج گرفت و ثمره اش دو فرزند به نامه هاي همنا و حسين به يادگار به جاي مانده است. شهيد اسحاقي با شروع جنگ تحميلي عراق بر ايران اسلامي باپشت سر گذاشتن دوره هاي رزمي وظيفه ديني خود دانست كه در جبهه هاي حق عليه باطل دين خود را به اسلام عزيز ادا كند و حتي اوقات مرخصي خود را در منزل در كنار خانواده اش نمي گذاراند بلكه به فعاليتهاي خود در پشت جبهه و داخل تهران رسيدگي می كرد. او هميشه تمام خواهران و تنها برادرش و پدر ومادرش و همسر و دو فرزنش را درس نيكي و شجاعت در راه اهداف الهي راهنماي مي كرد و مي گفت هيچ وقت به ماديات و اين دنيا وابستگي نداشته باشيد تا خداوند از شما راضي شود و به رهنمودهاي امام و امت گوش فرا دهيد. تاريخ ۸ فروردین ۱۳٦۱ در جبهه كرخه نور بعد از برگشتند از عمليات براثر اصابت تركش خمپاره همچون امام حسين و همان طور كه خودش آرزو داشت با دادن سرخود در راه خدا در درجه رفيع شهادت نائل آمد. @yadvare_shohada
سابقه فعاليتهاي سياسي مذهبي: 🍀🌹🍀🌹🍀🌹 قبل از انقلاب هميشه در همه جاب پيشر و پيشقدم در راهپيمائيها و اجتماعات و مساجد شركت مي نمود . بعد از انقلاب ديگر اوجذب انقلاب و قسمتي از انقلاب و كلاً وجودش انقلابي بيش نبود و از همان اول در بسيج سپاه پاسداران با تمام قدرت و توان به فعاليت مشغول شد و در سال ۱۳٦۰ از طرف هلال احمر و سپاه جهت فعاليت سياسي به مكه معظمه مشرف شدو در آنجا بهشكل چشمگيري مبادرت به پخش اعلاميه و عكس امام و شركت در فعاليت هاي مسلمانان در مكه نمود كه دوستان همراه از او به نام بازوي تواناي انقلاب اسلامي و امام يادكرده اند . 🍀🌹🍀🌹🍀🌹 @yadvare_shohada
خاطرات مهم و خصوصيات ایشان: 🍀🌹🍀🌹🍀🌹 او جوانمردي پاكدل و ايثارگر و با شهامت وجود بود خاطره مهم او بعد از انقلاب سفر به مكه منطقه از زبان دوستان ك او عكس امام خميني را در زير لباس عربي چگونه اي در عربستان پخش مي نمود كه پليس از دست او عاجز و در حين پخش عكس و اعلاميه چند مورد خود را بخطر انداخته بود و او را مجمومه اي از بچه هاي سپاه نام مي بردند از شروع تا پايان دفتر امداد امام خميني به بسيج سپاه پاسداران بنياد مهاجرين جنگ تحميلي با وسيله شخصي خود كه كه يك نيسان بود و تا يك تيرانداز وخمپار و انداز و آرپي جي زن همه قدم به قدم راهي بود كه ايشان پيمود و بالاخره به فيض شهادت نائل گشت . خاطره آخرين بار اعزام به جبهه از زبان همكاران شنيدم مي گفت ديگر دلم نمي خواهد در اين محيط نقش بكشم و زندگي كنم جبهه هواي ديگري دارد و با همكارش عباس زاد. چنين مي گويد چن اين بار دلم ميخواهدو شديداً ميخواهد بروم و اينجا نباشم با اينكه مي توانم بروم ميخواهم شما راضي باشيد در حاليكه در همين ناحيه 6 روي زمين نشسته مي گويد چگونه راضي مي شويد يك گروه به او مي دهند تا كارهاي محوله را به آنها ياد دهد و به آنها بسپارد آخرين كار اين شهيد در خيابان بلوار كشاورز ، خيابان شهيد كيهانيان ،‌نوسازي كابل بود و آخرين بار كه ايشان را ديدم با دست خود به اتفاق همكاران دريچه حوضچه را درست مي كرد و نيايي مي نمود و اين خاطرخ هيچ وقت فراموشم نمي شود و هميشه ايشان را زنده در اين مكان مي بينم يادش گرامي و راهش پر رهرو باد . روحيه مذهي سياسي اسلامي ايشان بعنوان يك سرباز اسلام قابل سنجش و شناسايي نسيت چون انقلابي كه درون او پديد آمده بود و پيماني كه با خدايش بسته بود او مي دانست و خدايش ولي آنچه ظاهرش مي نمود يك بسيجي سختكوش و سختيگي ناپذير و مدافع انقلاب واسلام بوداو همان سربازي بود كه امام خميني فرمودند اگر بيست سال اين جنگ طول بكشد ما ايستاده ايم واو ايستاده بود . روحش شاد 🍀🌹🍀🌹🍀🌹 @yadvare_shohada