eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
396 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
9.7هزار ویدیو
55 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
6482140b3be4683aa2cccdc0_8047703531360628968.mp3
6.06M
باسلام ... عنایت شهیدخوشنام..☝️ ..روستای طوله سرای فریدونکنار ده روزازدفنش نگذشته بود.بقیه ماجرا...✍🙏🙏🇮🇷🌹🕌☝️ ....شادی روح شهدا و شهیدخوشنام ..صلوات... .خادم الحسین توحیدی کریمی
جان خود را فدای جانان کرد پهلوان مرد آسمانی ما رستم دیگری به میدان زد از دل شاهنامه خوانی ما او خودش یک تنه سپاهی بود زخمی از هر نبرد بر تن او بی سلاح و زره به خط میزد نام پروردگار جوشن او
l ▫️تشکیل گردان وسط عروسی ▫️شب عروسی یکی از نیروهایش، با چند تن از همرزمان کنار هم نشسته بودند. علی نجیب نشست کنارشان و پیشنهاد تشکیل گردان ۴۰۸ را به حاجی داد. حاج قاسم پذیرفت. همان جا هم گردان تشکیل شد و نیروهایش هم مشخص شدند. فرقی نمیکرد کجا باشد، وسط عروسی هم گردان می چید. ▫️امان فالح، همرزم شهید
20.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍روایتی شنیدنی از حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در دیدار با خانواده شهید دزفولی شهید علی سعد...
✍سید پابرهنه معلم شهید سید حمید میرافضلی به روایت مادرش بی بی فاطمه قسمت دوم... 🔹بچه ها هم خوب بودند نمی گذاشتم به آقاشان یک سر سوزن جسارتی بکنند خودم کمر بسته آن جا ایستاده بودم آقا همه چیز را سپرده بود دست من رسیدگی به نماز و روزه شان با من بود من خودم آمادگی مسجدی و محرابی داشتم و یادشان می دادم که چی کار کنند. 🔸سر حمید که آبستن بودم یک شب خواب دیدم که دست کردم تو جییم و دیدم یک سکه تو دستم هست که روش اسم پنج تن نوشته شده در جیبم را محکم گرفتم تا این که از خواب پریدم صبح پا شدم و گفتم این بچه ام هم پسر است به نیت پنج تن حتماً که پسر هم شد اسمش را گذاشتیم غلامرضا و تو خانه صداش می زدیم حمید... 🔹حمید از بچگی پر جنب و جوش بود سر نترسی داشت بازی اش همه اش ورزش بود رضا دو سال از او بزرگتر بود همبازی حمید فقط او بود با هم شمشیر بازی می کردند کشتی می گرفتند از این کارها از بابت اشتباه کردن هیچ کدام شان جرأت نداشتند. 🔸همه شان کوچک و بزرگ حتی همان سید احمد مواظب بودند دست از پا خطا نکنند عوضش تو کارهای دیگر به بچه ها سخت نمی گرفتم توقع پول و کسب و کار کلان نداشتم می گفتم معلم هم بشوید بس است روز بروید سرکار شب بیایید درس بخوانید یا برعکس حمید معلم شد رفت درسش را خواند آمد معلم شد با خواهر و برادرهاش خوب بود همه دوستش می داشتند. 🌹شرح عکس نشسته جلو شهید سید حمید میرافضلی... 🌹از سمت راست شهید عباس حسینی... 🌹شهید محمد قنبری... 🌹شهید عبدالمهدی جعفربیگی... 🌹شهید حاج احمد امینی... 💢ادامه دارد...
🔷 امشب و در این لحظات در نَهر خَیِّن، نَهر عرایض، ساحل اروند و ام الرصاص غوغایی است و سربازان جبهه حق یا زهرا گویان به کربلا می رسند. ♦️شهید آوینی: «دیدم كه جنگ برپا شده بود تا از این خاک دروازه‌ای به كربلا باز شود و مردترین مردان در حسرت قافله‌ عشق نمانند و چنین شد.» 🔸منبع: کتاب «شهری در آسمان»
شهیدی که خبر شهادتش را اهل بیت(علیه السلام) به مادرش دادند. دهه هفتادی بود و بزرگ شده کانادا، در دل فرهنگ غرب؛ اما پرواز را نمی توان از مرغ باغ ملکوت دریغ کرد! شهید حمزه یاسین، رزمنده ۲۰ساله حزب الله لبنان که در سوم مرداد۹۳، در دفاع از حرم عمه سادات، در سوریه به شهادت رسید. مادرش ابتدا مخالف حضورش در جبهه بود، به همین خاطر بعد از شهادتش، فرماندهان حزب‌الله نمیدانستند چطور خبر شهادت پسر را به مادر برسانند. وقتی درِ خانه شهید رسیدند، در کمال تعجب دیدند بر دیوارهای خانه پارچه مشکی نصب شده،‌ در حالی که هنوز آن خبر مهم اعلام نشده بود! در زدند و مادر حمزه در خانه را باز کرد، نوع تعارف او نشان داد انگار از همه چیز با خبر است. تعجب فرماندهان زیاد طول نکشید، مادر شهید بعد از پذیرایی از میهمانان، با آرامش تمام گفت: «دیشب در رویای صادقانه‌ای دیدم که وجود نازنین پنج تن وارد منزلم شدند و درست همین جایی که شما نشسته‌اید، نشستند و به من بشارت دادند و گفتند فرزندت در راه ما به شهادت رسیده و امروز خبرش خواهد رسید⁦⁦⁦⁦
هوای گرم تیرماه و شرجی بودن هوا، اکثر نیروهای مستقر در شهرک دارخوین را به اورژانس کشانده بود؛ حتی فرمانده لشکر یعنی حاج‌حسین خرازی را! به محض ورود فرمانده لشکر به اورژانس، پزشک و پرستاران، مشغول معاینه و مداوای او شدند. به تشخیص پزشک، اول، یک سرم، و بعد هم قدری دارو به او تزریق کردند. پس از مدتی، یک سبد گیلاس نزد حاج حسین بردیم تا بخورد؛ ولی او سبد را برگرداند و گفت: اول، به تمام مجروحان و بیمارانی که در اورژانس هستند، بدهید و سپس برای من بیاورید. سبد گیلاس را به دیگر بیماران اورژانس تعارف کردم و ته‌مانده‌ی سبد گیلاس را برای حاج‌حسین آوردم. فروتنانه گفت: نمی‌خورم. گفتم: چرا؟ حالا که همه‌ی بیماران اورژانس از این گیلاس خورده‌اند! جواب داد: وقتی تمام نیروهای لشکر گیلاس داشته باشند و بخورند، من هم گیلاس می‌خورم.
🌊 شب حمله ؛ به گوش موج‌ها خواندند غواصان کجا دانند حال ما سبکبالان ساحل‌ها ... 📆۳ دی‌ماه ۱۳٦۵ / خرمشهر آخرین توجیهات قبل از عملیات
🌊 علی تو ام الرصاص و اروند عملیات ، باید خودمون رو آماده کنیم با بریم و رو بیاریم عقب...اگه نریم خیلی ها جا می‌مونن!!! . 💢سمت راست : شهید میر سعید یوسف نژاد و سمت چپ جانباز علی ولی زاده از رزمندگان یگان دریایی لشکر ویژه ۲۵ کربلا... .
💠 وقتی با خوراک رسانه ای، شستشوی مغزی می‌دهند! جولانی الجولانی مستر شرع!