eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
398 دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 فرودین سال ۱۳۹۰که ازراه رسیدتنهاچهارماه به سیدباقی مانده بود... سیدعبدالحسین که عادت داشت هرسال به سفر برودوگاهی هم روایتگری می کرد فروردین سال ۱۳۹۰ شهیدموسوی نژادبه اتفاق وفرزندشان به کاروان راهیان نورمی پیوندند وبه مناطق عملیاتی دفاع مقدس می رونددرآن سفرکه کمترازچهار ماه به شهادت سیدباقی مانده بوداودرسکوت پراز به همان مناطقی نگاه می کردکه برخی ازدوستان شهیدرادرآنجا ازدست داده بودانگارکه خبرهایی درراه باشدسیدعبدالحسین حال وهوای دیگرداشت.. 🌷
🌺برشی از کتاب 👈به روایت نمی‌دانم گفتن دارد یا نه. از طرف خانمها چند تا خواستگار داشت مستقیم به او گفته بودند، آن هم وسط دانشگاه!! وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم😑 اونم با چه کسی! 🙄 اصلا باورم نمی‌شد🤭 عجیب‌تر اینکه بعضی از آنها مذهبی هم نبودند حسابی کلافه شده بودم.نمیفهمیدم که جذب چه ‌چیز این آدم شده‌اند😯 این سوال به ذهنم سوزن می‌زد و در مغزم جولان می‌داد.😣 به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی‌شد😐 برایش حرف و حدیث درست کرده بودند مسئول بسیج خواهران تاکید کرد: ✅وقتی زنگ زد، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده الّا خودش! برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم باورم نمیشد این صدا صدای او باشد😳 😍اصل این ماجرا را در کتاب بخوانید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 قطار مى رود تو مى روى تمام ایستگاه مى رود و من چقدر ساده ام که سال هاى سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده هاى ایستگاه رفته تکیه داده ام پ.ن: تقدیم به مناسبت سالروز شهادت ! دردناڪ تـرین جمله ای ڪه یڪ به شـوهـر شهیـدش میتـونه بگه: ...! در معــراج شهـدا 🌷 ✨🌙
شهید🥀 آقا کمیل، عاشق شهدا🥀 بود، هر وقت دلش می گرفت، به مزار شهداء🥀 می رفت و با آنان درد و دل می کرد، اگه یه بی حجابی را می دید، شدیداً ناراحت می شد و می گفت: « دوست دارم بهشون بگم و أمر به معروف و نهی از منکر کنم و معتقد بود که این وظیفه همه است. هیچوقت از گفتن یا حسین(ع)🥀 و یا زهراء(س)🥀 سیر نمی شد و هر وقت یا زهراء می گفت، اشک از چشمانش جاری می شد. سعی می کرد جلوی حاضران گریه نکند، هر وقت بغض می کرد به اطاق دیگری می رفت و برای خودش مدّاحی می گذاشت و به تنهایی گریه می کرد، وقتی بیرون می آمد چشمانش قرمز و پف کرده بود