ﮐﺎﺵ - ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ -ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ - ﮐﺎﺵ *
ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ
ﻭ ﺩﺍﻍ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ
ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !
ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﯽ
ﻧﮕﻮ ﻣﺮﺍ ﻫﻤﺴﻔﺮ ﺩﺷﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺧﻠﻘﺖ
ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺒﻮﺩ
ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ
ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﯼ
ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻡ ﺭﻓﺘﻨﺖ
ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ
ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ
ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ....
📝فرازی از وصیت نامه #شهیدحاج_سیدمحمدحسینی🕊
🍃امت حزب الله!
زمان حساس است
جنگ میان حق و باطل
با تمام قوا ادامه دارد..
🔸دشمنان داخلی و خارجی
بر علیه این انقلاب توطئه می کنند
کسانی در لوای اسلام، ولی مخالف ولایت فقیه توطئه می کنند.
🔸بر شما است که در صحنه باشید
و شجاعانه و صبورانه با این عوامل کفر بستیزید و به دشمن امان ندهید. پیروزی از آن اسلام است، (ولی) دشمن در کمین است.
فرمانده واحد مهندسی و رزمی
لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله(ص)
شادی روح شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب امروز دُز اول واکسن برکت را دریافت کردند
رهبر انقلاب:
🔸من اولاً مایل نبودم از واکسن غیر ایرانی استفاده کنم بنابراین گفتم منتظر واکسن ایرانی میمانم چرا که باید این افتخار ملی را پاس بداریم و تا وقتی امکان پیشگیری و علاج در داخل وجود دارد، چرا از آن استفاده نکنیم؟
🔸البته وقتی نیاز باشد، استفاده از واکسن خارجی در کنار واکسن ایرانی نیز ایرادی ندارد اما باید به واکسن ایرانی احترام بگذاریم و از همه دانشمندان جوان، پر تلاش و فعال در تولید این واکسن و سایر مراکزی که در کشور مشغول تولید واکسن هستند، تشکر کنیم.
🔸علاوه بر اصرار به استفاده از واکسن ایرانی، تأکید داشتم که دریافت واکسن در نوبت طبیعی خود انجام شود که امروز بحمدالله افراد بالای ۸۰ سال و همسن بنده، اغلب واکسن را دریافت کردهاند.
🔰 لوح | #باافتخار_ایرانی
🔺️ رهبر انقلاب: افتخار ملی تولید واکسن ایرانی را به معنای واقعی کلمه پاس بداریم. ۱۴۰۰/۴/۴
🔰 چرا رهبر انقلاب «واکسن ایرانی کرونا» را مایه «افتخار ملی» میدانند؟
👈 یادداشتی بر اساس بیانات رهبر انقلاب
🔻جمعه چهارم تیرماه ۱۴۰۰ رهبر انقلاب اسلامی اولین نوبت واکسن ایرانی کرونا را دریافت کردند. ایشان در سخنان کوتاهی بعد از دریافت واکسن تصریح کردند: «به من اصرار میشد از مدتی پیش که از واکسن استفاده کنم... گفتم منتظر میمانیم تا انشاءالله واکسن داخل کشور تولید بشود و از واکسن خودمان استفاده کنیم؛ این افتخار ملی را به معنای واقعی کلمه پاس بداریم.»
🔻حضرت آیتالله خامنهای پیش از این نیز به موضوع «تولید واکسن ایرانی» پرداخته بودند و از دانشمندان جوان کشورمان خواسته بودند برای تحقق آن تلاش کنند.
🔻در یادداشت زیر براساس بیانات رهبر انقلاب به این سوال پاسخ داده میشود که چرا رهبر انقلاب «واکسن ایرانی کرونا» را مایه «افتخار ملی» میدانند؟
📝 پاسخ به این سوال را از پیوند زیر بخوانید👇
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=48164
#مربی_گروه_سرودی_که_بدون_سر_رفت!
🌷خیلی ساکت و آرام بود. مربی گروه سرود بود. بچهها دوستش داشتند. توی مسجد ولیعصر (عج) باهاش آشنا شدم. وقتی فهمید اهل جبهه و جنگ هستم، یه جور دیگه شد. اصرار که باید برم خونشون مهمونی. با چندتا از دوستان شام را مهمونش شدیم و کمکم علاقهمند به مرامش. چشم به هم زدنی شد بسیجی رزمنده گردان خودمون. همه ازم میپرسیدند: «چرا اینقدر ساکته؟ تو محلشون هم همینطوره؟» کسی باور نمیکرد مربی گروه سرود باشه، دیگه به خوبی برام معلوم بود که اخلاقش داره یه جور دیگه میشه!
🌷عجیب اهل اشک شده بود. کافی بود یک نفر خاطرهای از شهادت بچهها بگه. مدهوش میشد؛ زل میزد تو دهن اون و کاری نداشت که اشکاش داره پهنای صورتش رو میگیره. شب عملیات کربلای چهار، حال و هوای عجیبی توی گردان حاکم شده بود. بوی عطر بهشتی رو به خوبی میشد احساس کرد. فرماندهان گروهانها، بچهها را جمع میکردند که تذکر بدند درباره نظافت، تنظیم و تنظیف تجهیزات. اشک بچهها سرازیر میشد.
🌷اینقدر این حال و هوا عجیب بود که فرمانده گروهان میثم، آقای بیدرام، هم به گریه افتاد که: «بچهها، چه خبره؟ من که روضه نخوندم!» اما تازه، گریه بچهها زیادتر شد. دیدمش. نشسته بود کنار دیوار و سرش رو گذاشته به ستون و اشک مثل سیل روان بود. فکر میکردی عرق کرده باشه. «شهید روانبخش» یه کار قشنگ کرده بود: شعری سروده و اسم بچههای گروهان را با پسوند شهید توی شعر آورده بود.
🌷وقتی اسمش رو آورد از اتاق خارج شد و صدای گریهاش بلندتر شد. ابراهیم به من گفت: «اون دیگه تو این دنیا نیست.» گفتم: «روزی که دیدمش معلوم بود تو این دنیا نبوده.» صبح عملیات، تو جزیره امالرصاص، تو سنگر کناری من بود. خیلی شاد و شنگول؛ درست تو لحظاتی که اغلب ما کُپ کرده بودیم و حجم آتش دشمن همه رو زمینگیر کرده بود، مثل شیر تو خط میغرید. هوا داشت کمکم تاریک میشد. خسته و کوفته. مهمات نداشتیم. غذا هم همون شکلاتهای جیره شب عملیات بود. بهم گفت: «خیلی گرسنهام.» پرسیدم: «شکلاتهات چی شد؟» خندید و گفت: «همش رو خوردم.»
🌷یه چیز بهش گفتم و دست کردم تو کولهپشتی تا یکی از شکلاتهای خودم رو بهش بدم. تو کوله من منور و کلت منور و یک سری وسایل دیگه بود. یکی از شکلاتها رو برداشتم. صدا زدم: «منصور، بگیر! نصفش کن! همش رو حالا نخور!» دیدم جواب نمیده. صداش کردم. جوابی نداد. سرم رو بالا کردم. گونی سنگر پر از خون بود. منصور پیدا نبود. پریدم بیرون و دیدم کف سنگرش افتاده، بیسر. ساکت و آرام و بیصدا از دست ارباب، جیرهاش رو گرفته بود. «شهید منصور رنجبران»، بچه لودریچه اصفهان بود.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز منصور رنجبران
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌱 خاطِراتِ شُهَدا
یک شب موقع دعای توسل صدای ناله هایش آنقدر زیاد شد که باعث قطع مراسم شد.
او از خود بی خود شده بود و با صدای بلند می گفت:ای خدا!من که مثل اینا نیستم،این ها معصوم اند،ولی تو خودت منو بیشتر می شناسی...من چه خاکی بر سر کنم؟ای خدا!
سعی کردم که با هر روشی آرامَش کنم،حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز روی صورتش روان بود،گفت:شما مرا نمی شناسید،من آدم بدی هستم،خیلی گناه کردم،حالا دارد عملیات می شود.
من از شما خجالت می کشم،از معنویت و پاکی شما شرمنده می شوم.
گفتم:برادر!تو هرکه بوده ای دیگر تمام شد؛حالا سرباز اسلام هستی،تو بنده خدایی.او توبه همه را می پذیرد.
نگاهش را به زمین دوخت،گویا شرم داشت در چشم ما نگاه کند.
گفت:بچه ها همیشه آرزو می کنند تا شهید شوند اما من نمی توانم چنین آرزویی بکنم.
پرسیدم:برای چه؟درب شهادت به روی همه باز است!فقط باید از ته دل آرزو کرد.
او که تعجب مرا دید؛
گوشه پیراهنش را بالا زد.
از آنچه که دیدیم یکه خوردیم،تصویر یک زن روی تنش خالکوبی شده بود.
مانده بودیم که چه بگوییم که خودش گفت:من تا همین چند ماه پیش همش دنبال این چیزها بودم،من از خدا فاصله داشتم،حالا از کارهای خود شرمنده ام.من شهادت را خیلی دوست دارم اما همش نگرانم اگر شهید شوم مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه شهدا را زیر سوال ببرند،بگویند این ها که از ما بدتر بودند.
بغضش ترکید و زد زیر گریه.
واقعا از ته دل می سوخت و اشک می ریخت.
دستی به شانه اش گذاشتم و گفتم:برادر!مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.
سرش را بالا گرفت
در چشم تک تک ما خیره شد
آهی کشید و گفت:بچه ها!شما دل پاکی دارید،التماستان می کنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند،من از شهدا خجالت می کشم.
آن شب گذشت
حرف های او دل ما را آتش زده بود.
حالا ما به حال او غبطه می خوردیم.
دل باصفایی داشت.
یقین پیدا کرده بودیم او نیز گلچین خواهد شد.
خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود.
گلوله خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد و او برای همیشه مهمان اروند ماند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلنوشته ی دختر شهید با پدر قهرمانش....
روز خداحافظی با تـو عهد بستم که چنان باشم که بگویند..
🌷شهید #الیاس_چگینی🌷