شهادت ۲ مامور فراجا در یاسوج
🔹استانداری کهگیلویه و بویراحمد: درحالی که خودرو حامل موادمخدر در مسیر یاسوج - اصفهان متوقف شده بود، سرنشینان یک خودرو که اسکورتکننده محموله بودند بهمحض رسیدن به محل استقرار، ماموران را به رگبار بسته و متواری میشوند.
🔹در ادامۀ درگیری دو نفر دستگیر و دو نفر دیگر متواری شدند. در این حادثه درخشانزاده و امینی به شهادت رسیدند.
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
شهادت عالیترین کمال :
کشته شدن در راه خدا اگرچه بهظاهر چشم پوشی از زندگی دنیا و تصمیم به جدایی و هجرت از دنیا به عالم دیگر است و از این وجهه شهادت یعنی جدایی از دنیا و لذایذ آن، فاصله از زندگی و مظاهر زیبای جهان مادی لکن شهادت گشوده شدن دری است به سوی جهانی ابدی و همیشگی که همه چیز در آن نشأ برای شهید مهیاست. و به تعبیر دیگر در مکتب اسلام و قرآن شهادت کمال است، بلکه باید گفت آخرین آرزوی افرادی که مدارج کمال را در ابعاد مختلف پیمودهاند و زهد و ورع، انفاق و عبادت و تقوا و دیگر فضایل را شعار خود قرار دادهاند، شهادت است و آن را «فوز عظیم» میدانند.
قرآن مجید شهادت را «احدی الحسینین» میداند و در این رابطه میفرماید: «قل هل تربصون بنا الا احدی الحسینین».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک ماه هم تاب یتیمی نداشتی!
یک ماه هم تاب یتیمی نداشتی اما من سالهاست که #یتیمی را تحمل نه، فراموش کرده ام.
با تمام وجود
در کنج #خرابه
سرود یلدای #انتظار سر دادی
تا #امام_زمانت با سر به دیدارت آمد!
از تو آموختم،
معلم سه ساله کلاس عاشقی
تا از خرابه غیبت
پرواز نکنی،
انتظار بیمعناست!
#سلام_بر_رقیه
سلام بر صورتهای کبود
سلام بر دختران حسین
سلام بر یتیمان دور از امام
#محرم
#پای_کار_حسین_ایستاده_ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله
🎤 #محمد_حسین_پویانفر
به یاد بسیجی دلسوخته اباعبدالله
" شهید سعید سعاده "
دوستانش بارها شاهد بودند که پول توجیبیاش را به روضهخوانِ حرم مطهر حضرت محمد بن موسی الکاظم (علیهالسلام) دزفول میداد و خودش پای روضهاش مینشست و گریه میکرد...
آخرین تقاضایش در وصیتنامهاش این بود:
«اگر كسی می بايستی پولی به من بدهد در روزهای پنجشنبه آنها را به چند نفر بدهد و برايم مصيبت اباعبداللهالحسين(ع) بخوانند، چون در مدت كوتاهِ زندگیام از اين مصيبت خوشم میآمد...»
شهید سعید سعاده ۱۷ساله در مورخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ مجروح و سه روز بعد در بیمارستان اهواز به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد زیارتگاه عاشقان است.
#السلام_علی_الحسین
#السلام_علی_انصارالحسین
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
🏴روضه شب سوم محرم
دکتر رفیعی
دلهای شما را امروز ببرم دمشق، کنار قبر نازدانه ی اباعبدالله. بنده سالی ده روز و یا هفت روز به اقتضای زمانی که دارم، سوریه منبر میروم. سال گذشته (۱۳۸۵) شهریور ماه منبر میرفتم، جمعیت خوبی هم بود. یک خانم و آقای معلمی پیش من آمدند دختر خانم ۱۶ و یا ۱۷ ساله ای هم همراهشان بود. در حالی که گریه میکردند، گفتند: فلانی، ما هر سال برای زیارت سوریه میآییم. ما بچه دار نمی شدیم، پزشکان هم گفته بودند اولاددار نمی شوید. ما آمدیم کنار قبر این نازدانه متوسل شدیم، اولاد خواستیم، خداوند این دختر را به ما داد. اسمش را هم رقیه گذاشته ایم.. دختر محجبه ای بود-گفتند: او فرزند اول و آخر ماست.
این نازدانه ی ابی عبدالله که حرمش زیارتگاه خیلی از عزیزان ماست، من روضهام را از کتاب «کامل بهایی» میخوانم. عمادالدّین طبری داستان حضرت رقیه را در کتاب «کامل بهایی» بیان کرده و این کتاب را برای بهاء الدین حاکم وقت نوشته است. من هم این قضیه را عین عبارت از کتاب عمادالدین طبری رضوان الله تعالی علیه که از علمای قرن هفتم هجری است، میخوانم. شیخ عباس قمی نیز آن را در کتاب منتهی الامال نقل کرده است. همه ی اینها از همان کتاب «کامل بهایی»گرفته اند.
ما خیلی از زندگانی این بچهها و آقازادهها و اهل بیت امام حسین علیه السلام خبرنداریم. چون تاریخ نارساست. عزیزان میدانند کتاب خانههای شیعه را آتش زدند. زمان سید مرتضی و شیخ طوسی کتابخانهها را سوزاندند. قوی ترین
مقتلهای ما در این کتاب خانهها از بین رفت؛ مثل مقتل أبی مخنف، مقتل اصبغ بن نباته. اگر این کتابها بودند خیلی حرفها داشتیم بزنیم. اما بسیاری از اینها از بین رفت.
به نقل از «عمادالدین طبری» همین قدر میدانیم که این ناز دانه سراغ پدر را گرفت، [یکی از مداحان اهل بیت برایم نقل میکرد، میگفت: برادرم از دنیا رفت. مراسم ختم و هفتم را برگزار کردیم. سه چهار تادختر کوچک و بزرگ داشت. من یکی از این شبها که ده، پانزده روز از فوت برادرم گذشته بود، بعد از افطار منزلشان رفتم. ساعتی از افطار گذشته بود. دیدم یکی از دخترها عکس بابا را در بغل گرفته و افطار نمی کند، یک گوشه ای نشسته. گفتم: یک ساعت از افطارگذشته چرا افطار نمی کنی؟ گفت: عمو جان، من همیشه ماه رمضان کنار بابام افطار میکردم، شبها مینشستم کنار بابام افطار میکردم. عمو، چگونه بدون بابام افطار کنم؟! عکس را دست میکشید و گریه میکرد. ]
شما میدانید دختر عاطفی است. پیغمبر در بستر بود، پیراهن پیغمبر را به دست علی علیه السلام دادند، امیرالمؤمنین دید زهرا خیلی گریه میکند.
- زهرا جان چیه؟
- علی جان، میشود پیراهن بابام را بدهی بو بکشم؟! گفتم: روی چشمام.
پیراهن را به فاطمه داد. پیراهن را گرفت، همین که روی چشمانش گذاشت«وَ غُشِىَ عليها»؛ [۱] از حال رفت. غش کرد. دختر بزرگ است، عاقل است، پیراهن پیغمبر را به او دادند غش کرد.
یک دختر سه ساله مگر چه قدر ظرفیت دارد؟! عکس نبود، تصویر نبود، سر بابا بوده! مگر چه قدر طاقت دارد؟!
مرحوم طبری این طور نوشته است: همین که سر را گرفت، سئوال کرد: بابا، چه کسی پیشانی ات را مجروح کرد؟ چه کسی سرت را خون آلود کرد؟ [این حرفها را طبيعتاً انسان میداند، زبان حال هم باشد کافی است. ] یک دختر کوچک، سر بابا را ببیند آن هم کسی که تقریباً یک ماه بابا را ندیده است. هر زمان که سراغ بابا را گرفت، او را زدند. حالا به بابا رسیده، اما سر بریده است!
خیلی طول نکشید، یک مقدار گفت. یک مقدار ناله کرد. بابا: لَیتَنِی کُنتُ اَعمى و لَم اَر رأسَکَ هكَذا، بابا، کاش چشمانم کور بود سرت را نمی دیدم. گفت و گفت. خواند و خواند. یک وقت دیدند دیگر صدا نمی آید. دیدند سر یک طرف، خودش هم یک طرف!
----------
[۱]: بحارالانوار، ج ۴۳، ص۱۵۷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا
به رسم با ادبان احتـرام اضافه کنیم
برای عرض ارادت قیام اضافه کنیم
به سمت حضرت ارباب خم شویم همه
به ذکرصبح کمی هم سلام اضافه کنیم
صبحتون کربلایی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَ أناْبْحَثُ عَنِّی؛وَجَدْتُکَ یَاحُسَیْنْ
#استوری
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع