eitaa logo
رهروان ولایت
145 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با ادمین @ya_ali118
مشاهده در ایتا
دانلود
. ♻️ یادگاری وحشتناکی که حماس در شهر صهیونیست‌نشین جا گذاشت! 🔰 یک عکاس صهیونیست، عکسی از شهر صهیونیست‌نشین کیبوتص بئری ثبت کرده است که اخیرا توسط نیروهای حماس مورد حمله زمینی قرار گرفته بود. احتمالا حماس به صورت عمدی پرچم ایران را برای نتانیاهو جا گذاشته تا پیامی را به او بدهد...! 🔺برای دیدن تحلیل‌های حمید رسایی عضو کانال شوید🔻 eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1
مشکلات انسان های کوچک را متلاشی می کند ؛ و انسان های بزرگ را متعالی! @alzahrasalamollah🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن زندگی آزادی در رژیم صهیونسیتی اونوقت همین وحوش کودک کش با بهانه فوت طبیعی دنبال به فحشا کشوندن جامعه با این شعار دروغ بودن... 💡 هوش سفید| سید علیرضا آل‌داود 🇮🇷 جنگ شناختی | سواد رسانه‌ای 👇 @aledavood 👈 عضو شوید
جرم این خانم بلاگر انتشار یک پست در حمایت از مردم غزه بوده! فقط همین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📚مسابقه کتابخوانی سرباز روز نهم 🎁همراه با جوایز ارزنده برای ۵ نفر برگزیده ❗️بدون نیاز به خرید کتاب !!! محتوای مسابقه را به صورت روزانه از کانال مرکز آفرینش‌های هنری سپاه ری مطالعه کنید هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۱ راوی: غلام عباس حاجی‌نصیری زمینی انتهای خیابان پاسداران شهرک سپاه کُهَنز یک عقب‌رفتگی داشت که متعلق به شرکت تعاونی دررباط‌کریم بود. از آنها اجازه گرفتیم تا زمانی که ساخت و ساز انجام نداده‌اند پایگاه بسیج را آنجا راه بیندازیم. آقای بهرامی به شهرداری شهریار رفت و گفت ما ۲۵۰ خانوار هستیم و هیچ جایی را برای کار فرهنگی نداریم. جوانهایمان هم رو به رشد هستند و نیاز دارند که چنین پایگاهی داشته باشیم. شهردار گفت یک‌بار بچه‌های سپاه کانکس زدند؛ دیگر از آنجا بلند نشدند و برای ما دردسر شد. حاج آقا ریش گرو گذاشت و گفت ماتعهد اخلاقی می‌دهیم هرزمانی که این آقایان خواستند زمینشان را بسازند یا تا زمانی که مسجدی ساخته شود، بیشتر نمانیم. قبول کردند و ما هم دو تا کانکس از سپاه آوردیم. به هر صورت پایگاه از نظر فیزیکی شکل گرفت و مانده بود فعالیت در آن. صفحه ۴۳ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۲ راوی: سجاد ابراهیم‌پور بعد از دبیرستان تازه می‌رفت مهستان. از پاساژ مهستان که می‌آمد، یک بغل عکس شهدا، پلاک، عطر و چفیه با خودش می‌آورد. اینها را از آنجا می‌خرید و در کانکسش به قیمت خرید می‌فروخت. او مسئول کار فرهنگی بود و من تدارکات. گهگاهی به کانکسش سر می‌زدم. بچه‌های شهرک خیلی از شهدا را از کانکس او شناختند. اورکت سبز پدرش را می‌پوشید و آستین‌های بلندش را چند لا تا می‌زد. توی همان کانکس کوچکش روایت فتح پخش می‌کرد. گاهی وقت بیکاری، شب‌ها در پایگاه بسیج هم دور هم مستند روایت فتح می‌دیدیم. بعد از مدتی با کمک پدرش مغازه‌ای در کهنز اجاره کرد تا به قول خودش همه بتوانند از محصولات فرهنگی او استفاده کنند. می‌گفت: « فقط بچه‌های شهرک سپاه از کانکس فرهنگی پایگاه استفاده می‌کنن. من می‌خواهم مغازه اجاره کنم تا بتونم برای همه کُهَنز کار فرهنگی کنم.» در همان چند ماه هم تأثیر خوبی در محله‌های کُهَنز گذاشت و عکس شهدا به سرعت بین بچه‌های کُهَنز دست‌به‌دست شد؛ هرچند خود مغازه خیلی زود به خاطر مسائل مالی بسته شد. صفحه ۴۸ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۳ راوی: سجاد ابراهیم‌پور هر دوی ما به مسجد امیرالمؤمنین(ع) می‌رفتیم. آن زمان کار در فضای مسجد، خصوصا برای بچه‌های کم سن و سال روی زمین مانده بود. فعالیت برای ما و بزرگترها را حاج آقا بهرامی دست گرفته بود اما کسی بچه‌ها را حساب نمی‌کرد و برای آنها برنامه نداشت. مصطفی حس کرد باید برای بچه‌ها برنامه‌ریزی کند و برای پُر کردن این خلأ فعالیت می‌کرد. برای مثال در پایگاه آتاری می‌گذاشت تا بچه‌ها بازی کنند یا تفنگ بادی می‌آورد و بچه‌ها را می‌برد به زمین‌خاکی و مسابقه تیراندازی راه می‌انداخت. حتی از پول خودش گذاشت و از حاج آقا هم کمک گرفت و برای آنها تلویزیون و آتاری و ضبط‌صوت خرید. مصطفی آن‌موقع به خاطر خوش‌فکری و ذهن فعالی که داشت، خوب فهمید که باید چه کسانی را جمع کند. درباره نحوه ارتباط با نوجوان‌ها کتاب روان‌شناسی کودک می‌خواند. حتی ارتباطش با سبحان، برادر کوچکم، خیلی بهتر از ارتباط من با او بود. مصطفی یک دسته از نیروهای نوجوان درست کرده بود و فقط خود او بزرگتر آن جمع بود. اسلحه و بی‌سیم به آنها می‌داد تا انگیزه‌شان برای حضور در بسیج بیشتر شود. صفحه ۵۰ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۴ راوی: محمدعلی محمدی وقتی آمد سمت ما و یک شوت زد زیر توپ، لباس خاکی پوشیده بود. از همان شوتی که زد معلوم بود که زیاد اهل فوتبال نیست؛ اما آن صبحِ جمعه با ما قاتی شد و یک دست گل کوچیک با هم زدیم. بعد هم آنقدر بگوبخند راه انداخت که کم‌کم از طرح رفاقتش خوشمان آمد و بالاخره ما را کشاند به الغدیر [ نام پایگاه]. حالا دیگر برنامه فوتبالمان جمعه‌ها صبح جایش را داده بود به زیارت عاشورا. چشمم به ساعت مسجد بود تا بیاید. هر جمعه، هشت و نیم صبح سلام زیارت عاشورا را می‌داد. وقتی می‌آمد همان لباس خاکی را پوشیده بود، با عکس کوچکی از امام و آقا روی سینه‌اش. از این لباس‌ها برای ما هم جور کرده بود. بی هیچ حرفی ما را هم شیفته امام و رهبری کرد. آن‌قدر از جنگ و جبهه برایمان حرف زد که ما هم عاشق آن لباس خاکی شدیم. طول کشید تا فهمیدم جمعه‌ها آماده‌باش است و برای همین لباس رزم می‌پوشد. آماده‌باشِ ظهور بود. صفحه ۵۳ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۵ راوی: سبحان ابراهیم‌پور پایگاه نوجوانان که سر و شکل گرفت، آقا مصطفی به فکر جذب بیشتر نیرو افتاد. مثلا می‌رفت دست در گردن کسی که کنار جوی آب نشسته بود می‌انداخت و می‌گفت: «داداش بیا دو دقیقه رو با ما بد بگذرون». با اینکه سن خودش کم بود، به مدرسه ها می‌رفت، لیست بچه‌ها را می‌گرفت، به آنها زنگ می‌زد و به مسجد دعوتشان می‌کرد. مصطفی آدمی بود که از هیچ چیز، کار به وجود می‌آورد. با اینکه هنوز کاری برای انجام دادن نداشتیم، ولی برای بچه‌ها کار درست می‌کرد و به ما مسئولیت می‌داد. مثلا اگر قرار بود برای مراسمی چای بدهند، این کار را به چند نفر می‌سپرد. قانونی هم داشت و بلا استثنا به تک‌تک بچه‌ها می‌گفت: «وقتی به شما میگم فلانی بیاد جای تو بایسته، حق ندارید بگید نه، یا اینکه ناراحت شید.» در برنامه‌ها از بچه‌ها نظر می‌خواست. یک‌بار به محله‌ای در کُهَنز مشکوک‌شدیم که در آن خلاف می‌شد. مصطفی این‌جور وقت‌ها مثل هیئت دولت کارگروه تخصصی تشکیل می‌داد و می‌گفت فلانی تو برو این کار را انجام بده. به من هم گفت: «احساس می‌کنم زیر یک قسمتی از کهنز خالیه. فکر کن ببین چطور میشه بتن روی اون رو بیرون بیاریم و ببینیم زیرش چه خبره. احتمالا اسلحه جا ساز کرده باشن.» با ایجاد چنین فضایی بچه‌ها احساس می‌کردند مسئولیت مهمی به آنها داده شده است. صفحه ۵۵ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۷ راوی : وحید مهدوی چه ذوقی داشت وقتی تیر مشقی را می‌داد دستمان. این پاداش کسی بود که فرامین نظام جمع را به خوبی انجام می‌داد. مصطفی با اسلحه‌های پایگاه به ما آموزش نظامی می‌داد. درست مثل فرمانده‌ای واقعی رفتار می‌کرد. به بچه‌ها گفته بود نقشه منطقه را دربیاورند. آنها هم کوچه به کوچه کُهَنز را با جزئیات تمام کشیده بودند. وقتی یکی از بچه‌ها نظری می‌داد، قبول می‌کرد. در فاز عملیاتی و نظامی خیلی به نیروهایش میدان می‌داد. به ما هم تأکید می‌کرد که «باید روی موج نیرو سوار بشید. یعنی وقتی کسی به شما میگه این کار رو انجام بدیم، توی ذوقش نرنید که نه نمیشه.» یک بار عده‌ای از بچه‌ها گفتند برای پایگاه بی‌سیم بخریم. چیزی نگذشت که یک روز مصطفی با چهار تا بی‌سیم آمد؛ چهار تا بی‌سیم کن‌وود با هندزفری. بچه‌ها هندزفری‌ها را زیر کلاهشان می‌گذاشتند و برای گشت می‌رفتند. این در شرایطی بود که کل بی‌سیم‌های پایگاه کهنز بیشتر از سه تا نبود. مصطفی آن‌قدر جوِّ نظامی می‌داد که بچه‌ها حس می‌کردند واقعا در نوپو هستند. پیامک می‌داد «وضعیت قرمز» و بچه‌ها سریع خودشان را می‌رساندند. صفحه ۶۴ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مسابقه کتابخوانی شماره ۸ راوی : مهرداد یک روز به پدرم گفتم:«بچه‌ها پایین مسجد امیرالمومنین میرن و تکواندو تمرین می‌کنن، بذار منم به باشگاه تکواندو برم.» گفت: «مگه من که تکواندو نرفتم بزرگ نشدم؟ حالا شهریه‌اش چنده؟» گفتم:«هزار و پانصد تومان» گفت:«من از کجا هزار و پانصد تومان بیارم و به تو بدم؟» نگذاشت بروم. پیش آقا مصطفی رفتم و گفتم:« می‌خوام به باشگاه تکواندو برم،» آن موقع بچه‌ها در مسجد کُشتی یاد می‌گرفتند. گفتم:« کشتی دوست ندارم» گفت:«چرا؟» گفتم:« بچه‌های گروه ثارالله جمع میشن و یک دفعه سر من میریزن و منو می‌زنن.» گفت:«باشه». رفتیم با مسئول باشگاه صحبت کردیم. گفت:«این بچه بسیج خودمونه. می‌خواد به باشگاه شما بیاد» استاد صفایی گفت:«برای ما فرقی نمی‌کنه. ما همون هزار و پونصد تومن رو می‌گیریم» مصطفی گفت:«آخه این بسیجیه» گفت:«حالا که بسیجیه هزار و چهارصد تومن بده». من به پدرم گفتم شهریه باشگاه هفتصد تومان است. هفتصد تومان باقیمانده را هم از مصطفی گرفتم. تا یک سال این‌طوری به باشگاه می‌رفتم و بعد که خودم سر کار رفتم، شهریه را می‌دادم. فقط این یک مرتبه نبود، بلکه برای من و باقی بچه‌ها هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. صفحه ۸۶ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 هر روز از یازدهم تا پایان آبان ماه با ما همراه باشید تاریخ مسابقه ۳۰ آبان --- https://eitaa.com/MarkazafarineshhayeREY1402 🔰 مرکز آفرینش های هنری سپاه حضرت عبدالعظیم الحسنی ( ع ) - ری🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•