eitaa logo
یا كَهْفِ الْحَصِين
390 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
135 فایل
🍁هدف از تشکیل کانال افزایش معرفتمان نسبت به حضرت مهدی علیه السلام می باشد. 🍁نام کانال برگرفته از «صلوات شعبانیه» می باشد،که صفات اهل بیت علیهم السلام چنین بیان شده «... اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الْكَهْفِ الْحَصِينِ...»
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5956329103576534868.mp3
17.62M
این قافله آسمانی 21 🔸روایت تاریخ واقعه کربلا به زبان ساده ←علم سیدالشهداء علیه‌السلام به شهادت خویش 🔻مخاطب اصلی این مجموعه نوجوانان هستند ، مقید باشید این فایلها را به آنان برسانید! (۳۳۵) (۶۲)
💠 عجب همسری داشت حبیب بن مظاهر... 😞من الغریب الی الحبیب... "بسم الله الرحمن الرحیم، نامه ای از حسین بن علی(علیه السلام ) به مرد فقیه حبیب بن مظاهر؛ ما وارد کربلا شدیم و تو نزدیکی مرا به رسول خدا(صلی الله علیه وآله ) می دانی، اگر اراده یاری ما داری زود نزد ما بیا". اهل تاریخ نوشته‌اند: حبیب در کوفه سکونت داشت، و در خدمت حضرت امیر(عليه السلام ) بود، و در همه جنگ‌های آن حضرت(جمل، صفین و نهروان) در رکاب آن بزرگوار جنگید، و از اصحاب خاص و حامل علوم آن کاشف اسرار بود. 📓صاحب "اعیان الشیعه" می نویسد: کنیه او ابوالقاسم مشکور، و موقع شهادت 75 ساله بود، تمام قرآن را حفظ داشت و هر شب_بعداز نماز عشاء تا طلوع فجر_ یک ختم قرآن می کرد. چون امام حسین(علیه السلام ) وارد زمین کربلا شد، نامه ای به محمد حنفیه و نامه ای به اهل کوفه و بالخصوص نامه ای به حبیب بن مظاهر اسدی به این نوشت که برخی نقل کرده اند امام حسین(علیه السلام ) در ابتدای این نامه نوشته بودند: من الغریب الی الحبیب.... نامه ای از غریب به حبیب. "بسم الله الرحمن الرحیم، نامه ای از حسین بن علی(علیه السلام ) به مرد فقیه حبیب بن مظاهر؛ ما وارد کربلا شدیم و تو نزدیکی مرا به رسول خدا(صلی الله علیه وآله ) می دانی، اگر اراده یاری ما داری زود نزد ما بیا". 📌حبیب از ترس عبید الله در میان قبیله خود مخفی بود، چون نامه رسید، قبیله او از مضمون نامه مطلع شدند و دور او را گرفتند که آیا برای یاری حسین می رود یا نه؟ او گفت: پیرمردی هستم از من چه برآید، من نمی روم. قبیله او خاطر جمع شده، متفرق شدند. همسر او گفت: ای حبیب، پسر پیامبر تو را به یاری طلبیده و تو از رفتن کوتاهی می کنی، فردای قیامت جواب رسول خدا را چه خواهی گفت؟! 🖊حبیب از همسر خود هم تقیه می کرد، فرمود: اگر من به کربلا روم، پسر زیاد خانه مرا خراب می کند و اموال مرا غارت کرده تو را اسیر می کند. آن شیر زن گفت: حبیب، تو پسر پیامبر را یاری کن بگذار خانه مرا خراب کنند و اموال مرا غارت و مرا اسیر کنند.ای حبیب از خدا بترس. حبیب گفت: ای زن مگر نمی بینی من پیرمردی هستم قوت شیمشیر زدن ندارم. 🔖آتش خشم و حزن آن زن از این کلام زبانه زد و شیون کنان و اشک ریزان برخاست و مقنعه از سر کشید و برسر حبیب انداخت و گفت: اکنون که نمی روی مانند زنان در خانه بنشین! و باقلب سوزناک ناله از دل برکشید و گفت: یا اباعبدالله، کاش من مرد بودم و در رکاب تو جان فشانی می کردم. حبیب چون آن منظره را دید و اخلاص همسر خود را فهمید، فرمود: ای زن، ساکت باش که دیده تو را روشن می کنم و این محاسن سفید خود را در یاری حسین(علیه السلام ) به خون گلویم رنگین خواهم کرد. 💌سپس بر اسب خود سوار شد و به غلام خود گفت: در راه خدا آزادی! به هر کجا می خواهی برو. غلام روی دست و پای حبیب افتاد و عرض کرد: ای سید من! مرا از این فیض محروم مکن و مرا با خود ببر تا جان خود را فدای حسین(علیه السلام ) کنم. سپس حبیب، غلام را همراه خود سوار کرد و به جانب کربلا روانه شد. چون به کربلا رسید، اصحاب به استقبال او شتافتند، حضرت زینب(سلام الله علیها ) فرمود: چه خبر است؟ عرض کردند: حبیب بن مظاهر به یاری شما آمده، فرمود: سلام مرا به حبیب برسانید. 📌چون سلام ایشان را رسانیدند، حبیب مشتی از خاک برداشت و بر فرق خود پاشید و گفت: من چه کسی باشم که دختر کبریای امیرعرب به من سلام برساند. نقل شده است هنگامی که حبیب از حسین بن علی(علیه السلام ) اذن رفتن به میدان نبرد خواست، حضرت فرمود: تو یادگار جدّ و پدرم هستی و پیر شده ای، چگونه راضی شوم که به میدان روی؟! حبیب بگریست و عرض کرد: می خواهم در نزد جدّت رو سفید باشم و پدر و برادرت مرا از یاری کنندگان خود به حساب آورند(مهیج الاحزان). نقل شده است چون لشکر به کوفه آمد، یک مرد تمیمی سر حبیب را به گردن اسب خویش آویخته و رو به قصر ابن زیاد می رفت. قاسم پسر نوجوان حبیب، سر پدر را دید و دنبال آن سوار افتاد و به او گفت: این سر پدر من است، آیا به من می دهی تا به خاک سپارم؟ گفت: امیر راضی نمی شود و می خواهم جایزه خوبی بگیرم. ابی مخنف نقل کرده است: چون حبیب شهید شد، آثار شکستگی در چهره امام حسین(علیه السلام ) آشکار شد و فرمود: "خداوند به تو جزای خیر دهد ای حبیب، تو مردی با فضیلت بودی که در یک شب همه قرآن را می خواندی" و نیز فرمود "اجر خود و یاران با وفایم را به حساب خدا می گذارم."
4_5960654685399421276.mp3
5.18M
این قافله آسمانی 22 🔸روایت تاریخ واقعه کربلا به زبان ساده ←روضه‌خوانی جبرئیل برای حضرت آدم ابوالبشر علیه‌السلام 🔻مخاطب اصلی این مجموعه نوجوانان هستند ، مقید باشید این فایلها را به آنان برسانید! (۹) (۳۳۶) (۶۳) (۲۹۰)
2_1152921504687527386.mp3
9.61M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت هجدهم: منزلگاه‌های عسقلان و جبل‌جوشن
▪️فرمود: به شيعيان و دوستان ما بگوييد كه خدا را قسم دهند به حقّ عمّه‏‌ام حضرت زينب سلام الله علیها تا فرج مرا نزديک گرداند. 🎵 روایت هجدهم: منزلگاه‌های عسقلان و جبل‌جوشن
4_5965453710057279534.mp3
4.72M
▪️حکایتی زیبا از یک جوان که جواب سلام امام حسین علیه‌السلام را می‌شنید!! 📚 داستانهای شگفت (مرحوم دستغیب)، داستان ۸۸.
🗓بیست و نهم ماه محرم ☑️ عبور اسراء از آخرین منازل و رسیدن به پشت دروازه شام است. 🔳 سپاه روسیاه یزید ازترس حمایت شیعیان ازاهلبیت، اغلب از حرکت میکردند. کاروان اسراء قبل ازشام به واردشد. "عسقلان مدینةبالشام وهی عروس الشام" عسقلان راعروس شام نامیده بودند. ملعون حاکم شهربود که درجنگ کربلا حاضربود وبالشکر بطرف شام آمد. وقتی به شهرخود رسید دستورداد شهررا آذین بستند ومردم لباس فاخرپوشیده واظهارفرح وشادی کنند. بازارها رازینت کردند و سرچهارراه ها ورقاصان به لهو ولعب وشرب خمرمشغول شدند واسراء راوارد کردند. جناب زُریرخزاعی که بیخبربود وقتی نگاهش به اسراءافتاد وفهمید که آل الله هستند. گویی دنیابه سرش خراب شد، خدمت امام سجاد رسید وگفت چه خدمتی میتوانم بکنم؟ حضرت اورا دعاکردند وفرمودند پولی به نیزه داران بده تا ازمحامل فاصله بگیرند واگرلباس اضافه داری به اهل حرم بده تاخود رابهتر بپوشانند. بدستور حضرت عمل کرد، ناگاه دیدکه شمراو رامسخره کرده ومیخندد. عصبانی شد وشمر رالعنت کرد. ملعون فریادزد اورا بزنید. مردم حمله کردند وسنگبارانش کردند بحدی که شد وتصور کردندکه مرده است. نیمه شب بهوش آمد وخود رابه مسجدی رساندکه قبورانبیاء بود. دیدافرادی درحال گریه هستند. تعجب کرد وازحال آنان پرسید. گفتند اگر دوستدارحسینی برمصائب اوگریه کن. همچنین نقل است درنزدیکی عسقلان هواچنان گرم بودکه وماهی گداخته میشد. لشکرپیوسته آب نوشیده ومرکبها راآب میدادند. زیرشکم مرکب آب میریختند وبقیه آن بزمین میریخت. امااطفال واهل حرم باجگری طی مسیرمیکردند تابالاخره به پشت دروازه شام رسیدند. طرازالمذهب ج۱ص۳۵۱ حضرت سکینه علیهاالسلام برمصائب پدرشان گریه میکردند. شتربان ملعون صدازد ای دخترخارجی ساکت باش. حضرت فرمود واأسفاه پدرجان تورا کشتند وخارجی خطابت میکنند. آن نانجیب راکشید واز روی بزمین انداخت وحضرت بیهوش گشت. وقتی بهوش آمد دید درتاریکی بیابان تنهاست پس فریادمیزد عمه جان زینب ودربیابان میدوید. حامل رأس سیدالشهداء لحظه ای برای رفع خستگی نیزه رابزمین گذاشت امانیزه مثل بزمین فرو رفت ودیگربیرون نیامد. همه تعجب کردند عمرسعد گفت حکمتش راازعلی بن حسین بپرسید؟ امام سجاد فرمودند به عمه ام بگویید یکی ازاطفال وجهت نگاه سرمطهر رادنبال کنید. حضرت زینب خودرا ازشتر بزمین انداختند و روی خارهای بیابان میدویدند. تااینکه بالاسر اورسیده ودیدند سکینه ازهوش رفته است. 📚معالی السبطین ص۸۰۸و۸۱۴ ✅ الهی ‌بِحَقِ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲
▪️فرمود: به شيعيان و دوستان ما بگوييد كه خدا را قسم دهند به حقّ عمّه‏‌ام حضرت زينب سلام الله علیها تا فرج مرا نزديک گرداند. 🎵 روایت نوزدهم: دِیر راهب، مرزین، حرّان و ...
2_1152921504687529418.mp3
10.34M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت نوزدهم: دِیر راهب، مرزین، حرّان و ...