حضور سید مصطفی و سید مسعود خامنه ای فرزندان رهبر انقلاب در راهپیمایی ۲۲ بهمن
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
@yaran_mahdy313
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪴بدون تعارف باید بگم، که تو این زمانه اگر بخوای واقعا به دستورات خدا عمل کنی، مسخره میشی ، یا توهین میشنوی.
و اين همون بها و قیمتی هست که باید برای عضویت در حزب خداوند بپردازی.
شاید به ظاهر سخت باشه.. شنیدن حرف های تیز و نیش دار، تحقیر و توهین، طرد شدن از سوی دیگران...
اما نگران نباش ، وقتی تو حزب خدا عضو شدی، خدا با تمام قدرتش رفیق تو میشه
خدا تنها رفیقی هست که دوستانش رو در هیچ وضعیتی تنها نمیزاره .
✨قدم به قدم، راههایی رو برات باز میکنه، که شگفت زده میشی و آرامشی رو به دلت نازل میکنه که فقط ویژه دوستان خداست.
عزیز خدا 💚
تو این دنیا دو راه وجود داره، یا برده دیگران یا بنده خدا، راه سومی وجود نداره
یکی پر از استرس و ناامیدی
و دیگری سرشار از عشق و ارامش و امید💚
در این دنیا وارد شدیم تا یکی از دو راه رو انتخاب کنیم و در دنیایی پیشرفته تر از اینجا تا همیشه در کنار انتخابمون بمانیم.
💌الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ
💚ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺠﺮﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﺩ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ ، ﻣﻨﺰﻟﺘﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ ، ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻨﺪ .(٢٠)
سوره توبه
#مرجانضمیری
#آرامش_با_قرآن
رفیقشمیگفت:
گاهیمـیرفتیهگوشهیِخلوت ،
چفیهاشرومیکشـیدرویِسـرشتوحالت ِ سـجدهمـیموند..
بهقولِمعروفیهگوشـهای
خداروگیرمیآورد..♥️(:
شهید صدرزاده!)
#شهیدانه
#کانال شهیده زینب کمایی🦋↝
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─✤─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
@yaran_mahdy313
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─✤─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
♻دلسوزی ملک الموت برای دو نفر♻
💚روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
اولی روزی دریا 🌊طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی⛵️ غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت.
دومی هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات و💰 ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد
وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب🐎 پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم
آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد.
💟در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام میرساند و میفرماید:
به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ،
⚫️در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت میدهیم ولی آنها را رها نمیکنیم ‼️
📗[جوامع الحکایات ، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی ، صفحه ۳۳۰
‼️تجربه علامه حسنزاده از جدا شدن روح از بدن!
💠حضرت استاد خود واقعهای زیبا از مراقبهاش را این چنین میفرمایند: در اواسط ماه ذیالقعده ۱۳۸۹ هجری قمری در وقت سحر به حال توجه نشسته بودم، انتقالی روی آورد و به تعبیری روح از بدن حرکت کرد و اموری را مشاهده کردم ولکن این امور تیره و آمیخته با الوان و احوال و تعلقات و خار و خاشاک عالم ناسوت و طبیعت بود.
انتقال و حرکت روح هم بسیار کند و سنگین بود و مدتش نیز کم بود، فهمیدم که مراقبت کامل و تام نیست و به طور کلی قطع علاقه از کدورات دنیا دست نداد.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
ای عزیز! مهمترین ذکر مراقبت است که مقام عندیت است و مصاحبت با حق تعالی است، همنشین از همنشین خود میگیرد و بدان شناخته میشود و به قول فصیح لبید بن ربیعه صحابی: «والمرء یصلحه القرین الصالح»
‼️زندانی در عالم مکاشفه
حضرت استاد میفرمایند: در سحر شب یکشنبه ۵ مردادماه ۱۳۴۸ بعد از ادای نافله شب و نافله و فریضه صبح در اربعینی که ذکر جلاله «الله» را هر روز بعد از نماز صبح به عددی خاص داشتم، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتی دست داد و بدن طوری به صدا در آمد و میلرزید، آن چنان صدایی که مثلاً تراکتور روی سنگهای درشت و جاده ناهموار میرود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد ولی در بدنی مثل بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدری بالا رفت.
دیدم در میان خانهای مانند پرندهای که در خانهای در بسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز میکند و راه خروج نمییابد، تخمیناً در مدت یک ربع ساعت گرفتار بودم و به این سو و آن سو میشتافتم، دیدم در این خانه زندانیم، نمیتوانم به در بروم، سخنی از گویندهای شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت: این محبوس بودنت بر اثر حرفهای زیاد و بیخود تو است، چرا حرفهایت را نمیپایی!؟
من در آن حال چندین بار خدای متعال را به پیغمبر خاتم (ص) برای نجاتم قسم دادم و به تضرع و زاری افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچهای که یک شخص آدم بتواند به در رود برویم گشوده شد، از آنجا در رفتم و پس از به در آمدن چندین به سوی مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم.
و هنگامی که از حبس رهایی یافتم، یعنی از خانه به در آمدم، آن خانه را بسیار بزرگ و مجلل دیدم، که در میان باغی بنا شده است و آن باغ را نهایت نبود و آن را درختهای گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظرهای ندیدم.
و میبینم که به اندازه ارتفاع درختها در هوا سیر میکنم به گونهای که رویم، یعنی مقادیم بدنم همه به سوی آسمان است و پشت به سوی زمین و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز و بسیار خدای متعالی را به پیغمبر خاتم و همه انبیاء قسم دادم که کشف حقایقی برایم دست دهد و در همین حال به خود آمدم.
آن محبوس بودن چند دقیقه، بسیار در من اثر بد گذاشت به گونهای که بدنم خسته و کوفته شده بود و سرم و شانههایم همه سخت درد گرفت و قلبم به شدت میزد.