eitaa logo
یاران وفادار
162 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
6 فایل
این کانال در راستای گفتمان انقلاب اسلامی ، همدلی و وحدت هم محلی ها و هموطنان گام بر می دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 وقتی که بیایی 🔸 وقتی تو بیایی بر شانه‌های مهربانت تکیه خواهیم زد و با تبسمی فاتحانه، پایان غربتمان را در گوش دشمنانمان فریاد خواهیم زد. 🔹 وقتی که بیایی، تلخی تمام طعنه‌ها را با حلاوت تماشای رخسار ملیحت به فراموشی ابدی خواهیم سپرد. 🔸 وقتی که بیایی، لبخند و طراوت و آشتی دوباره متولد خواهند شد! 😍 🇮🇷
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۰ کامران مقابلم بود و من باتمام غرورم ازش حلالیت میطلبیدم!گفتم:
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۱ گفتم: _کامران مرد خوبیه.ولی واسه کسی که دنبال عشق باشه! تازه این عشق هم مشخص نیست. چون خیلی چیزا هست که ممکنه به اونو سرد کنه.اول فاصله ی طبقاتیمون  ودوم بی اعتمادیش بخاطر گذشته م..کامران هم مثل خیلیای دیگه فکر میکنه من بخاطر حاج آقا تغییر کردم در حالیکه خواب آقام منو متحول کرد نه چیز دیگه ای..آره من حاج آقا رو دوست داشتم..تا سرحد جنون..ولی باور کن نمیدونم اسم احساسم به ایشون چی بود.چون در تمام این یکسال میدونستم ایشون خیلی حدو منزلتش از من بالاتره..ولی..فاطمه ولی این احساس خیلی کمکم کرد تا تحمل کنم.حالا هرچی داره از عمر توبه م بیشتر میگذره  اون احساس عجیب و مقدس که نسبت به ایشون داشتم داره کمتر میشه..نمیدونم این خوبه یا نه ولی من خودم و سپردم به بازوی خدا. من از خدا فقط یک درخواست دارم.اونم اینه که به من مردی عطا کنه که با دیدنش مهر خدا رو بیشتر در دلم حس کنم و گذشته هامو جبران کنم.کامران، اون مردنیست فاطمه.! کامران خودش، یکی رو میخواد که راه و از چاه نشونش بده.. فاطمه گفت: _خب شاید تو بتونی تغییرش بدی.. خنده ی تلخی کردم: _این امکان نداره! من خودم تو دوران نقاهت پس از توبه ام چطوری میتونم مردی که‌ خودش تو یک خونواده ی مذهبی بوده  رو به اعتقاداتم دعوت کنم.. _شاید تونستی..اون عاشقته. گفتم: _آره شاید تونستم ولی فکر میکنی اگه به عشق من بخواد عوض شه چقدر این تغییر پایداره؟! اون باید مثل من قلبا خودش بخواد عوض شه..من به زور نمیتونم اونو بهشتیش کنم..واصلا شایدم تغییر اساسی کنه ولی من نمیخوام این ریسکو کنم..دیگه نمیخوام به روزگاری برگردم که خدا توش نبود..حتی اگه تا آخر عمرم مجرد بمونم! 🍃🌹🍃 فاطمه نگاه تحسین آمیزی بهم کرد. درحالیکه چشمش پراز اشک شده بود گفت: _چقدر عوض شدی …آره کاملا حق با توست.از خدا میخوام قسمتت یک مرد مومن بشه..ان شالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشی..تو واقعا نمونه ی یک معجزه ای! گریه کردم. _دعا کن در این ایمان ثابت قدم باشم.تو از روز اول منو بهتر و بزرگتر از چیزی که بودم دیدی.. شاید اگر این امیدواریهاو اعتماد تو به من نبود کم میاوردم.. اون از ته دل دعا کرد: _الهی آمین.. 🍃🌹🍃 چندروزی گذشت! پاییز با همه ی دلگیریهاش آغازشده بود و من آرزو میکردم مثل قدیم بارون بباره. مدتها بود که بارون کمتر در آسمون این شهر پرسه میزد! دیگه به زندگی جدیدم عادت کرده بودم و اگرچه مشکلاتم بیشتر شده بود ولی آرامش داشتم.مخصوصا بعد از گرفتن اون تسبیح! اون تسبیح سبزرنگ به من آرامشی وصف نشدنی هدیه میداد و امیدم رو به زندگی افزون تر میکرد! من وتسبیح سبزرنگ مثل دو یار باوفا همیشه در کنار هم بودیم! گفتن ذکر 🌸تسبیحات حضرت زهرا🌸 علاوه براینکه سفارش الهام رو برآورده میکرد درمن هم مانند یک مسکن آرام بخش موثر بود واین رو من به درستی حس میکردم. یک شب فاطمه بهم پیام داد که فردا همدیگر رو ببینیم.وقتهایی که فاطمه بی مقدمه چنین درخواستی میکرد یقینا مساله مهمی پیش آمده بود. 🍃🌹🍃 طبق خواست او بعد از اتمام روز کاریم به سمت منزل جدیدش رفتم و بعد از تبریکات و خوش و بش های روزانه بهم گفت که کامران با مادرش رفتند مسجد پیش حاج مهدوی تا واسطه ی ازدواجتون بشه! من از تعجب دهانم وامونده بود .گفتم: _امکان نداره.! فاطمه گفت: _ظاهرا کامران قصدش واسه ازدواج  خیلی جدیه. ولی من حدس میزدم که اون میخواست مطمئن شه که بین من وحاج مهدوی رابطه ای وجود نداره!پرسیدم: _حاج آقا چه جوابی دادن؟ فاطمه شماره ی حاج مهدوی رو برام رو یک کاغذ نوشت و دستم داد .گفت : _حاج آقا گفتن بعد از نماز مغرب وعشا باهاشون تماس بگیری!! شماره رو در کیفم گذاشتم و به فکر رفتم!!فکرم خیلی مشغول بود. 🍃🌹🍃 وقتی به خونه برگشتم با دلشوره واضطراب زنگ زدم به حاج مهدوی. نفسهام یاریم نمیکردند.کی میشد یادبگیرم که در مقابل این مرد نفس کم نیارم؟او بعد از چند بوق گوشی رو برداشت. سلام کردم وبا صدایی لرزون خودم رو معرفی کردم.. به گرمی جوابم رو داد و یک راست رفت سر اصل مطلب: _حتما در جریان هستید که اون جوون با مادرشون اومدن مسجد برای امر خیر؟ ! گفتم:-بله. _خب؟ اجازه میفرمایید بنده شماره ی تماس یا آدرستون روخدمت والده ی ایشون بدم جهت آشنایی بیشتر؟ مصمم گفتم: -خیر حاج آقا.اول اینکه اون آقا آدرس منو داره.و دوم اینکه من با ایشون صحبتهامو کردمو جوابم رو میدونن.حالا چرا باز به شما رجوع کردن وهدفشون چیه نمیدونم. او مکثی کرد وپرسید: _میتونم دلیلتون رو برای رد ایشون بدونم؟ دوباره نفسهام نامرتب شد..چی باید میگفتم؟! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 🇮🇷
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۱ گفتم: _کامران مرد خوبیه.ولی واسه کسی که #فقط دنبال عشق باشه! تا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۲ ضربان قلبم تند شد.گفتم: _به خانوم بخشی گفتم..دنیای ما دوتا خیلی باهم فرق داره! ایشون دلشون از مذهبیها پره ولی من میخوام تشنه ی مذهب باشم. گفت:_بنظرجوون خوبی میاد. با تعجب پرسیدم: _ولی شما خودتون اونشب در بیمارستان فرمودید که تو چشم اون کینه رو دیدید. _بله هنوزهم میگم ولی بنظرم طبیعیه.. اتفاقا من با ایشون در مورد اون حرفها وحدیثها و به تبعش اون حادثه ی تلخ صحبت کردم.ایشونم دلایل خودشو داشت.مثل اینکه نامزد دوستتون خیلی حرفهای نامربوطی درمورد شما بهش گفته و خب اون جوون هم سرش داغ بوده یه خطایی کرده.بنده ی خدا از رفتارش پشیمون هم هست. حرفهای حاج مهدوی شکم رو به یقین تبدیل کرد که کاسه ای زیر نیم کاسه ست.محکم و راسخ گفتم: _نه حاج آقا..من دلایل خودم رو دارم.که اگه بخوام بگم از حوصله خارجه.. خواهش میکنم شما هم از ایشون فاصله بگیرید. حاج مهدوی خنده ی متعجبانه ای کرد وگفت. _فاصله بگیرم؟! حرف خوبی نزدم..با شرمندگی گفتم: _ببخشید! او مکثی کرد و گفت: _خدا ببخشه.....پس جوابتون منفیه!بسیارخب. در پناه خدا. خداحافظی کردم.مکث کرد.. انگار میخواست قبل از قطع تماس چیزی بگه ولی منصرف شد. بعد از چندثانیه قطع کرد. نمیدونم چرا ولی نگران بودم. 🍃🌹🍃 پس کی این نگرانیهای من تموم میشد؟! بلندشدم به نیت شادی روح پدرومادرم والهام کمی حلوا  درست کردم و با هول و ولا به در خانه‌ی همسایه ها رفتم. چندنفر اونها در و باز کردند ولی یکی دونفرشون با اینکه منزل بودند در رو باز نکردند.دلم شکست.ولی پا پس نکشیدم.اینقدر ایستادم و زنگ زدم تا یکی از واحدها در رو برام باز کرد.همان آقایی که وقتی زباله اش رو بیرون میگذاشت منو بی کس وکار معرفی کرد.او یک نگاه سرد به من وچادرم کرد و گفت: _بفرمایید. سینی رو مقابلش گرفتم و با متانت و ادب گفتم: _خیرات امواته.بفرمایید. او در حالیکه در رو میبست گفت: _ما قند داریم ممنون.فاتحشم میفرستیم. قلبم تیر کشید.خواست در رو ببنده گفتم: _خواستم بهتون بگم این حلوا خیرات همون کس وکارمه.گفتم بده تو عالم همسایگی نشناسیدشون. او فهمید منظورم چیه! نگاهی تند بهم کرد و با قلدوری گفت: _خب خدابیامرزتشون! بسلامت و دررو بست. 🍃🌹🍃 با دلی شکسته به خانه برگشتم. داشت فکرهای بد ومایوس کننده به سمتم میومد ولی اجازه ندادم.تسبیح رو که مدتی بود در گردنم می انداختم روی سینه فشردم و بجای افکار منفی ذکر گفتم. همون لحظه با خودم عهد کردم تا زمانیکه این افکار مزاحم ونا امیدانه اسیرم کرده هر شب به مسجد برم تا از آدمها واز قضاوتهاشون نترسم.و هر روز به همسایه هام بلند سلام کنم تا شاید روزی بفهمند من شبیه تصورات اونها نبودم. با این امید به قولم عمل کردم و هرشب بعد از محل کار یک راست به مسجد میرفتم.روزها کوتاه بودند و اذان مغرب رو زود میگفتند.. سال گذشته همین موقع ها بود که با دیدم حاج مهدوی از روی نیمکت اون میدون خدا و نور رو پیدا کرده بودم وحالا با اشتیاق به مسجد میرفتم. خدا دید یک تصمیم جدید گرفتم.یک امتحان جدید مقابلم قرار داد! 🍃🌹🍃 یک شب در مسجد، چشمم افتاد به کسی که هروقت در زندگیم باهاش رو در رو میشدم احساس اندوه ونفرت بی اندازه میکردم. مهری با قد بلند و لاغرش با صورتی ناراحت به طرفم اومد.بهش پشت کردم و خودم رو به ندیدن زدم.آرزو میکردم کاش اشتباه کرده باشم و او به قصد صحبت با شخصی دیگه جلو اومده باشه. بیشتر از هرچیز وحشتم از این بود که او چرا مسجد اومده بود وبا من چی کار داشت؟!نکنه به تلافی اون شب اومده بود تا بلوایی جدید به پا کنه؟ از پشت سر با درماندگی اسمم رو کامل صدا کرد:_رقیه جان؟ برنگشتم.مقابلم نشست.چشمش خیس بود.گفت: _سلام.تو روخدا ازم رو برنگردون.. نمیدونم چرا ولی چشمهاش اینقدر غمگین بود که منم گریه م گرفت. دندونهامو فشار میدادم که مقاومت کنم اشک بیشتری تو چشمم جمع نشه. او اشکهاش آهسته پایین میریخت.با گوشه ی چادر سیاهش اشکشو پاک کرد و گفت: _میای بریم خونه باهم حرف بزنیم؟ با طعنه گفتم: _کدوم خونه؟! خونه ی من تو این محل نیست. او با التماس گفت: _تو روخدا اینطوری نکن..اینجا زشته همه میبیننمون بیا بریم خونه ی آقات .باهم حرف بزنیم.به روح آسد مجتبی از اون شب به این ور یه چشمم خونه یک چشمم اشک.. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 🇮🇷
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۲ ضربان قلبم تند شد.گفتم: _به خانوم بخشی گفتم..دنیای ما دوتا خیلی
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۳ ‌ خانوم مسنی کنارمون نشسته بود و حرفهامونو میشنید.رو به مهری گفت: _مادرش هستید؟! مهری جواب نداد.خانوم مسن گفت: _خیلی ماهه بخدا ..نور چشممونه تو این مسجد.. خدا حفظش کنه واستون. لبخند قدرشناسانه ای به روی پیرزن کردم و اشکم پایین ریخت..مهری خوشش نیومد از دخالت او! شاید اگه پیرزن از من تعریف نمیکرد منم خوشم نمیومد!دستم رو گرفت.دستهاش حالم رو بد میکرد!گفت: _ بیا بریم خونه حرف بزنیم.تو رو به روح آقات قسمت میدم.حرفهامو بشنو بعد دیگه نه تو نه من.باشه؟ از اینکه روح آقام رو واسطه قرار داده بود ناراحت شدم.گفتم: _میریم پایگاه .من تو اون خونه پانمیزارم. 🍃🌹🍃 به سمت فاطمه رفتم وازش کلید پایگاه رو گرفتم. او با دیدن حال وروزم و مهری سوالی نپرسید. مهری پشت سر من وارد محوطه ی حیاط شد و وارد پایگاه شدیم.چراغ رو روشن کردم و گوشه ای نشستم. مهری مقابلم زانو زد... مهری و این کارها؟! مهری و پشیمونی؟! چیشده بود که درمقابل من زانو زده بود؟! اصلا چرا حالا؟! با زانو زدن او چه چیزی تغییر میکرد؟! بلندش کردم. من کسی نبودم که دلم بخواد به زانو افتادن کسی رو ببینم.حتی اگه اون شخص مهری باشه. اون با فغان وزاری بغلم کرد، گفت: _از اون شبی که اونطوری با اون حال نفرینم کردی یه خواب خوش به چشمم نیومده. بخدا من نمیدونستم تو اینقدر خانوم شدی.نمیدونستم .. با اکراه از خودم جداش کردم.باورم نمیشد که منطقش برای عذرخواهی این باشه!گفتم: _همین؟! پشیمونی چون نمیدونستی من عوض شدم؟! یعنی اگه عوض نشده بودم حق داشتی آبروی دختر سید محتبی رو ببری؟! من به درک!! فکر حیثیت آقام رو نکردی؟ گفت: _بخدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست! با عصبانیت گفتم: _کتمان نکن مهری..کتمان نکن..هیچ طوری نمیتونی این کار کثیفت رو توجیه کنی..اون زن کی بود که میگفت تو رو میشناسه و اصرار داشت مردم و بکشونه دم خونت تا تو از…… (جرات نکردم دوباره اون لقب رو به زبون برونم )گفتم: _استغفرالله. ..تا تو از من براشون بد بگی؟!!!! _بخدا اینطوری نبوده.از خودش درآورده زنیکه. من مهری رو خوب میشناختم.اون فقط از ترس نفرینم اینجا بود.وگرنه به هیج صراطی مستقیم نبود و یقین داشتم اگر تاصبح هم باهاش صحبت کنم خطاشو به گردن نمیگیره و با مظلوم نمایی میندازه گردن یکی دیگه.گفتم: _ آره تو راست میگی.کاش جای حلالیت طلبیدن بهم راستش و میگفتی.چون تا راستش ونگی حلالت نمیکنم. با گریه گفت : _چی بگم؟ چندوقت پیشا اون دوستت که زندگیمونو ریخت به هم چی بود اسمش؟نسیم ! اومد دم خونمون. رباب خانومم با دخترش خونمون بود. پرسیدم: _رباب خانوم کیه؟ گفت: _مادر همونی که باهاش دعوات شده.من نمیخواستم راش بدم تو..دوستتو میگم! ولی اینقدر پرو بود اومد تو نشست با اون سرو شکلش.پرسید از تو خبرندارم؟ گفتم نه والا.گفت چجوری خبر نداری دم گوشته هرشب که..گفتم بسم الله!! کجاست مگه؟! گفت مسجد.حقیقتش منم جا خوردم گفتم رقی و مسجد؟ اخم کردم..عذرخواهی کرد : _ببخشید تو روخدا عادت کردم تو زبونم نمیچرخه..رقیه! بعد جلو اونا هرچی دری وری بود درموردت گفت.گفت هر روز با صدنفری. .پسر پولدارها رو میتیغی..‌ ببخشید ببخشید..تن فروشی میکنی تا امورانت رو بگذرونی.. 🍃🌹🍃 داغ کردم!!! چشمام کاسه ی خون شد! با عصبانیت حرفش رو قطع کردم گفتم: _چییییییی؟؟؟؟ من؟!!!!! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ سبقت موشک‌های یمنی از تاد آمریکایی و آرو اسرائیلی 🔹وقتی تنها یک تیر موشک که از فاصله حدود ۲۰۰۰ کیلومتری شلیک شده و سامانه‌های اسرائیلی با کمک ناوگان آمریکا در دریای سرخ و کمک دیگر همپیمانان زمان کافی برای رهیگری آن داشته‌اند با موفقیت از در تل آویو فرود می‌آید، نشان دهنده آن است که ساختار پدافندی اسرائیل تنها در مقابل تهدیدات قدیمی و راکت‌های ابتدایی و سبک فلسطینی قابلیت پاسخگویی دارد و در مقابل تهدیدات نوین کاری از دستش برنمی‌آید. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
💠«ریشه رذایل اخلاقی، ضعف در معرفت خدا» 🔸آیت‌الله محمدتقی بهجت: 🔻همه رذایل‌ اخلاقی،‌ از‌ ضعف‌ در‌ معرفت‌ خداوند‌ متعال‌ پدید‌ می‌آیند...!‌ اگر‌ انسان‌ دریابد‌ که‌ خداوند‌ متعال،‌ همیشه‌ و‌ در‌ همه‌ حال‌ از‌ هر‌ زیبایی‌ زیباتر‌ است،‌ از اُنس‌ به‌ او‌ هرگز‌ جدا‌ نخواهد‌ شد! 📚 برگی‌ از‌ دفتر‌ آفتاب، ص ١۴ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 شعرخوانی زیبا و دیدنی صابر خراسانی درحضور رهبرمعظم انقلاب در روز ولادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔝قدرتمند‌ترین پهپاد رزمی ایران در کاشان مستقر است/ شاهد ۱۴۹ ساخت ایران؛ ۱۳ بمب را در یک پرواز حمل می‌کند پهپاد رزمی شاهد ۱۴۹ که در محافل رسانه‌ای به غزه معروف است، در سال ۱۴۰۰ رونمایی شد؛ این پهپاد تا ۵۰۰ کیلوگرم مهمات حمل می‌کند. این هواگرد‌ها به وسیله سیستم‌های کنترل از راه دور یا به صورت خودکار با استفاده از برنامه‌ریزی‌های از پیش تعیین شده عمل می‌کنند. این هواگرد‌ها می‌توانند به انواع مختلفی از تجهیزات نظامی مانند موشک‌ها، بمب‌ها و سیستم‌های شناسایی مجهز شوند. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔰دروغ‌های بزک شده 🔹این روزها و همزمان با تحولات سوریه شاهد آن هستیم که رسانه‌های مغرض و طرفدار استکبار و صهیونیسم جهانی سعی در وارونه نمودن حقایق موجود در سوریه‌ی پس از اسد می‌نمایند که متأسفانه تعداد قابل توجهی از مخاطبان در فضای مجازی خبرها و پست‌های این رسانه‌ها را لایک و تایید می‌کنند! در حالی که حقایق چیز دیگری را حکایت می‌کند که به چند مورد آن به شرح ذیل اشاره می‌شود: ۱) تخریب چهره بشار اسد و معرفی او به عنوان دیکتاتوری که برمردم جو خفقان توام با ظلم و ستم را حاکم نموده است! که نمونه آن را در پمپاژ خبری زندان صیدنایا در رسانه‌های جهان شاهد هستیم که با بزرگنمایی، سعی در مخوف نشان دادن این زندان را دارند. البته با توجه به نوع نظام در سوریه و عدم اصلاحات سیاسی مورد انتظار از سوی اسد، منجر به نارضایتی مردم گردید که صحبت‌ها در این زمینه مفصل است ولی این نوع جوسازی‌های خبری نیز به دور از اغراق و سیاه‌نمایی نمی‌باشد. ۲) برجسته‌سازی خبر تزریق پولهای فراوان از سوی تحریر الشام و ابومحمد الجولانی به جامعه، تا نشان بدهند که مردم سوریه پس از سقوط حکومت اسد، زندگی بهتری دارند در حالی که در صحنه، حقیقت چیز دیگری را حکایت می‌کند و مردم این روزها زندگی سخت‌تری دارند. تورم و گرانی افسارگسیخته‌ای بر اقتصاد سوریه حاکم است که نمونه آن هفت برابر شدن قیمت هر قرص نان یعنی چیزی در حدود یک دلار! ۳) تلاش در موجه نشان دادن چهره الجولانی به عنوان فردی صلح طلب و مانور دادن بر تغییر چهره این فرد اعم از کوتاه شدن ریش و موی سر و با توجه به اینکه قبلاً سابقه عضویت در داعش و القاعده را داشته است الان بجای الجولانی با اسم اصلی احمد الشرع از او یاد می‌کنند و تلاش دارند وی و تحریرالشام را افرادی صلح طلب و بی‌خطر معرفی نمایند در حالیکه در مناطق مختلف سوریه خبرها حاکی از ظلم این گروه به مردم و آزار و اذیت آنها و همچنین کشتار بی‌مورد افراد در خیابانها و تخریب قبور شیعیان و مسیحیان می‌باشد و نیز آواره شدن شیعیان در مرز سوریه و لبنان که وضعیت خوبی هم ندارند. ۴) نشان دادن سوریه الجولانی به عنوان سوریه بی‌خطر برای اسرائیل و اینکه الجولانی بارها اعلام نمود که با رژیم صهیونسیتی سر جنگ ندارد. البته در این زمینه رسانه‌ها اشاره‌ای هم می‌کنند به اینکه در گذشته زمانی که تحریرالشام در سوریه با حکومت بشاراسد در حال جنگ بود زخمی‌های آنها توسط بیمارستانهای صحرایی رژیم صهیونسیتی مداوا می شدند. حالا در عمل می‌بینیم که اسرائیل بیش از ۵۰۰ بار حملات هوایی را برای از بین بردن سیستم‌های نظامی و پدافندی این سوریه بی‌خطر انجام می‌دهد و مناطقی همچون قنیطره و جبل الشیخ را نیز اشغال نموده است ولی این رسانه‌ها کمتر به آن می‌پردازند. ۵) بخش دیگری از تمرکز این رسانه‌ها معطوف است به اینکه جبهه مقاومت در منطقه ضعیف شده و ایران هم ایران سابق نیست و اینکه این جبهه عملاً زمین‌گیر شده است. در حالیکه به اذعان بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران، واقعه سوریه می‌تواند منجر به تقویت مقاومت و افزایش گستره آن در منطقه گردد. مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) نیز اخیراً در دیدار با اقشار مختلف مردم فرمودند: «جبهه مقاومت این است هرچه فشار بیاورید محکم‌تر می‌شود، هرچه جنایت کنید، پرانگیزه‌تر می‌شود. هرچه با آنها بجنگید، گسترده‌تر می‌شود و من به شما عرض می‌کنم به حول قوه‌ الهی گستره‌ مقاومت بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت...». ✍ محسن صیاد قنبری ‌‎┅┅🔸 جهادگران تبیین بسیج🔸┅┅┄ 🌍 @jahadgarantabyinn
🔰خطای راهبردی در تحلیل سوریه (۱) ✍سعدالله_زارعی 🔸گرفتن سرپل از مقاومت و سپس توسعه آن، حکایت تلاش ۴۶ سال است اما بعضی بدون توجه به تاریخ، وقوع یک اتفاق را محور قرار داده و بقیه مسائل را با آن تحلیل کرده و افق تحولات را هم بر اساس آن تبیین می‌نمایند. از این‌رو در زمان‌های مختلف شاهد انتشار تحلیل‌های فراوان مبتنی بر تعمیم نتایج یک پدیده بر سایر پدیده‌ها بوده‌ایم و اینک می‌توانیم با قاطعیت بگوییم خطا بوده است. الان در صحنه تحولات، با سقوط یک دولت مقاومت در منطقه مواجه شده‌ایم و باید اعتراف کنیم که دشمنان یک سرپل مهم از محور مقاومت گرفته‌اند. اما خطاست اگر گمان کنیم روند منطقه و تحولات در منطقه به سمت غلبه مخالفان بر مقاومت تغییر مسیر داده است. مرور تحولات این ۴۶ سال خطا بودن چنین نگاهی را نشان می‌دهد. 🔸در سال ۱۳۶۱ حدود دو هفته پس از بازپس‌گیری خرمشهر توسط قوای نظامی ایران، رژیم صهیونیستی از فضای درگیری‌های داخلی لبنان استفاده و به این کشور حمله کرد و چند برابر مساحت خرمشهر را - که عمدتاً به شیعیان لبنان تعلق داشت - به تصرف خود درآورد. فضای رعب ناشی از اقدام سریع ارتش اسرائیل و ضعف شدید نظامی لبنان، این تصور را رقم می‌زد که اشغال لبنان دائمی خواهد بود. در آن زمان تحلیل‌های زیادی در رسانه‌های عربی و غیرعربی نوشته می‌شد که از تهاجم قریب‌الوقوع ارتش اسرائیل به سوریه حکایت می‌کرد. اما برخلاف این تحلیل‌ها، ارتش متجاوز اسرائیل چهار سال پس از تجاوز، در سال ۱۳۶۵ استان بیروت و مناطق شمالی و شرقی آن را ترک کرد و اولین عقب‌نشینی ارتش اسرائیل رقم خورد. در آن زمان شهید سیدحسن نصرالله فرمانده نظامی حزب‌الله در استان بیروت بود. 🔸یک واقعه دیگر مذاکرات مادرید و توافق اسلو بود که در سال ۱۳۷۲ صورت گرفت. در آن زمان دولت‌های غربی، عربی، روسیه، چین، اسرائیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین که مهم‌ترین سازمان نظامی فلسطین بود، توافقی را شکل دادند که ظاهر آن حل و فصل نهائی مسئله فلسطین و حل منازعه بین اسرائیل و فلسطینی‌ها اما باطن آن، تثبیت اسرائیل و حذف فلسطین از معادله منطقه بود. در آن زمان جو آن‌قدر به نفع توافق اسلو غلیظ بود که بعضی دوستان منطقه‌ای به مسئولان ما می‌گفتند، «مسئله تمام شده و نادیده گرفتن یک توافق جهانی، دیوانگی است.» اما برخلاف آنچه تصور می‌شد مذاکرات و توافق و درواقع طرح اسلو، به حل مسئله منجر نشد، به انتفاضه سال ۲۰۰۰ ختم شد که طی آن هم درگیری نظامی میان طرفین، جای سازش را گرفت و هم سازمان آزادی‌بخش فلسطین جای خود را به گروه‌های جدید جهادی داد. این در حالی بود که همان‌طور که گفته شد، برای تحقق اهداف اسلو، همه دولت‌های اروپایی، آمریکایی، عربی، اسرائیل، روسیه، چین، سازمان ملل و مهم‌ترین سازمان فلسطینی همداستان شده بودند. یک رخداد دیگر، اشغال نظامی عراق از سوی آمریکا و انگلیس در روزهای آخر سال ۱۳۸۲/ اول بهار ۲۰۰۳ بود. در این ماجرا همه تحلیل‌ها و تصورها این بود که کار جمهوری اسلامی هم تمام است، بنابراین ایران یا همه سیاست‌های داخلی و خارجی خود را تغییر می‌دهد و یا اینکه مانند دولت‌های افغانستان و عراق از بین می‌رود. در آن زمان هنوز «جبهه مقاومت» وجود نداشت و دولت‌هایی در سوریه، سودان و حزب‌الله در لبنان با جمهوری اسلامی همراهی داشتند. جو آن‌قدر غلیظ بود که یکی از معاونان وقت وزارت امور خارجه ایران در اقدامی عجیب، از طریق سفارت سوئیس - به‌عنوان حافظ منافع آمریکا در ایران - با تقدیم یک فکس به وزارت خارجه آمریکا اطلاع داد «ایران آمادگی دارد همه اختلاف خود با آمریکا را به گونه‌ای که منجر به رضایت ایالات متحده شود، حل کند.» براثر این جو، یک جمع ۱۲۳ نفری از نمایندگان وقت مجلس ایران، طی بیانیه‌ای خطاب به رهبر معظم انقلاب، تغییر اساسی در سیاست‌ خارجی نظام را خواستار شدند! 🔻ادامه دارد...
🔰خطای راهبردی در تحلیل سوریه (۲) ✍سعدالله_زارعی 🔻در همان زمان نخست‌وزیر وقت انگلیس، تونی‌بلر در جمع نظامیان انگلیسی مستقر در بصره اعلام کرده بود «آنچه بر افغانستان و عراق گذشت یک پیام آشکار به ایران بود تا سیاست‌های خود را تغییر دهد.» اما برخلاف آنچه تصور و بیان می‌شد صحنه به شکل دیگری رقم خورد و آمریکا سه سال پس از اشغال نظامی عراق به بن‌بست نظامی گرفتار شد و زمزمه خارج شدن از عراق آغاز کرد و جرج بوش در سال ۱۳۸۶/ ۲۰۰۷ ناگزیر شد توافق امنیتی خروج از عراق را با نوری المالکی نخست‌وزیر وقت عراق امضا نموده و دو سال بعد، خروج از این کشور را آغاز نماید. البته پیش از این و آنچه در اولین سالگرد اشغال عراق پیش آمد یعنی تن دادن آمریکا به تشکیل شورای عراقی حکم، اولین نشانه‌های بن‌بست آمریکا را بروز داده بود. 🔸با شکست برنامه نظامی آمریکا در عراق و افغانستان، خیزش‌های عربی شکل گرفت که رژیم‌های سنتی عربی وابسته به آمریکا را هدف قرار داد و منجر به تغییر وضعیت در پنج کشور عربی شد. غربی‌ها درصدد برآمدند با بدل زدن به این خیزش‌ها، مسیر تحولات را برگردانند. از این‌رو گروه‌های تکفیری با نام‌های مختلف شکل گرفتند و با سرعت زیاد منطقه را تحت تأثیر خود قرار دادند. این گروه‌ها، آشکار و پنهان از سوی آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی، ترکیه و اکثر دولت‌های عرب حاشیه خلیج‌فارس حمایت می‌شدند اما این پروژه هم چندان دوام نیاورد و تا سال ۱۳۹۷ / ۲۰۱۸ عملاً تحت کنترل درآمد. شکست پروژه گروه‌های تکفیری، سبب تقویت بیشتر جریانات مقاومتی و جبهه مقاومت شد. 🔸پس از این تحولات، غربی‌ها پیمان ابراهیم ناظر بر عادی‌سازی عربی - اسرائیلی را روی میز گذاشته و چند دولت عرب با خود همراه کردند. در این زمان وقتی فضای توافق اسلو برگشت، خیلی‌ها گمان کردند از این پس این اسرائیل است که آینده منطقه را رقم می‌زند و دیگر جایی برای اندیشه‌ها و راهکارهای معارض نظیر «جریان مقاومت» باقی نمی‌ماند. اما به‌زودی در این کار هم گره افتاد و این روند پس از پیوستن لرزان سودان و مراکش متوقف گردید. کمی بعد، جهان با عملیات حیرت‌انگیز فلسطینی‌های ساکن در غزه - طوفان ‌الاقصی - مواجه گردید. اقدام فلسطینی‌ها آن‌قدر مؤثر بود که صحنه منطقه را دگرگون کرد. اسرائیل که تا قبل از آن خود را در موقعیت «حکمران منطقه» می‌دید، به یک باره به موقعیتی نزول کرد که به گفته نتانیاهو مابین مرگ و حیات قرار گرفت. با واکنش خشن اسرائیل و شروع جنگ علیه غزه، جهان علیه اسرائیل به پاخاست، دولت‌های غربی شکل‌گیری دولتی فلسطینی در مرزهای ۱۹۶۷ را مطرح کردند تا بر جراحات ناشی از حملات وحشیانه رژیم، مرهم‌ گذارند. دادگاه لاهه به بازداشت سران اسرائیل رأی داد. ارتباطات عربی - اسرائیلی از هم گسیخته شد و مقاومت در سطح جهان به‌عنوان تنها گزینه ممکن، مورد تمجید قرار گرفت. پس در اینجا ‌هم یک بار دیگر ورق برگشت. 🔸پس از این صحنه، آمریکا، اسرائیل و ترکیه به ابتکار جدیدی دست زدند؛ این ابتکار، تغییر دولت در دمشق بود. وضع داخلی سوریه طی ده سال گذشته به گونه‌ای بود که شکل‌دهی به یک جبهه کوچک هم می‌توانست به تغییر حاکمیت سیاسی منجر شود اما آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها به دلیل نگرانی‌هایی که داشتند، تغییر دولت را اجرائی نکردند تا اینکه مشکلات شدید در مدیریت تحولات منطقه، آنان را به‌شدت به آن نیازمند کرد. نخست‌وزیر اسرائیل در سخنرانی مرداد ماه گذشته در سازمان ملل، از ضرورت همکاری همگان برای تغییر در خاورمیانه صحبت کرد و گفت «اگر خاورمیانه تغییر نکند، ایران نقشه آینده آن را ترسیم خواهد کرد». این عبارات بیانگر آن بود که از نظر آنان باید کاری صورت گیرد تا همگان تغییر در خاورمیانه را لمس کرده و با اسرائیل در این مسیر همراه شوند. 🔸این کار نمادین، «تغییر نظام سیاسی سوریه» بود. در ایجا اسرائیل برای رها شدن از نگرانی‌های امنیتی قبلی خود، به عملیات نظامی و تصرف بخش‌هایی از سوریه دست زد. از نظر رژیم اسرائیل سقوط یک دولت متعارف در دمشق در حالی که ماهیت دولت جایگزین آن مبهم و مخاطره‌آمیز می‌باشد، ریسک بزرگ دارد چرا که رژیم غاصب هیچ‌گاه از سمت جریان‌های تکفیری از جمله «تحریرالشام» نگرانی نداشته است کما اینکه اظهارات اخیر مقامات این گروه هم نشان داد جایی برای نگران شدن اسرائیل وجود ندارد. پس نگرانی اسرائیل - و آمریکا، ترکیه و حوزه عربی - طبعاً چیزی دیگری است. چه چیزی بیش از دولت اسد در دمشق می‌تواند اسرائیل را تهدید کند؟ این چیزی غیر از سر برآوردن نهائی یک جریان مقاومت مردمی از نوع حزب‌الله لبنان یا از نوع حشدالشعبی عراق یا از نوع انصارالله یمن در سوریه نیست. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا کنه از هوش مصنوعی نباشه 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 حجت الاسلام و السلمین عالی: مکاشفه شیخ رجبعلی خیاط از گلایـه‌ی یــک مــادر در عالــم بــرزخ از فــرزنـدش! 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
انسان شناسی 97.mp3
11.31M
۹۷ (ره) ✖️ کار برای خدا، یا برای برنده شدن خودم؟ ✖️ کار برای رفع مشکلات دیگران یا دیده شدن خودم؟ ✖️ اثبات حرف خودم، یا عمل به حرفی که درست و منطقی است؟ مسئله این است ؛ زندگی من برای فربه شدن هزینه می‌شود، با برای تکامل ؟ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣جواب‌های قاطع کارشناس یمنی به کارشناس ضد ایرانی: 👈ما نه به دستورات ایران بلکه به دستورات قرآن عمل می‌کنیم/ما را از مرگ و ترور نترسانید آنچه برای ما قابل پذیرش نیست تسلیم است/فرعون هم احساس بزرگی می‌کرد و موسی را فردی تنها و بیچاره می‌دید اما نهایتا غرق شد/اسرائیل طرح خاورمیانه بزرگ را در سر می‌پروراند اما ما و آزادگان امت این طرح را نابود خواهیم کرد... 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔴 سخت گیری درپوشش زنان عامل سلامت و استواری آنان است. 🔻امیرالمؤمنین علی علیه السلام درتوصیه خود به امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند: زنان را درپرده حجاب نگاهشان دار تا نامحرمان را ننگرند زیرا که سخت گیری درپوشش عامل سلامت واستواری آنان است. 📗نامه ۳۱ نهج البلاغه 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یمن اولین کشور در جهان است که هواپیمای اف 18 آمریکایی را ساقط کرد 🔹حزام الاسد، عضو دفتر سیاسی جنبش انصارالله یمن:یمن به فناوری‌های تسلیحاتی جدیدی دست یافته که از آن‌ها رونمایی خواهد کرد. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹چرا مذاکره نمی‌کنید تموم کنید دشمنی‌ها رو ؟! 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سلام فرمانده در قلب تل آویو😉 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۳ ‌ خانوم مسنی کنارمون نشسته بود و حرفهامونو میشنید.رو به مهری گف
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۴ ‌ باورم نمیشد نسیم برای انتقام از من چنین دروغ هایی به اون گفته باشه.گفتم: _چیییییی؟؟ منننننننن؟؟؟ مهری اشکاشو پاک کرد _به روح آقات اگه دروغ بگم. گفتم: _خب حالا چرا اینا رو به من میگی؟ گفت: _هیچی دارم میگم که جمعش کنید تابیشتر از این آبروریزی نکرده. اون از بی کسی به این روز افتاده مراقبش باشید. من گفتم _منو سننه؟! ما خیلی وقته باهم کار نداریم. اون گفت: _هرچی باشه پای آبروی چندین ساله تون در میونه..اسمش رو شماست.بدنام میشید.بعد کبری دختر رباب ازش پرسید این که اینقدر وضعش خرابه مسجد واسه چی میاد؟ اون فتنه هم گفت واسه تور کردن پیش نماز مسجد..گفت پیش نمازه پولداره خرش میره… تو خودتو بزار جای من.. چی باید میگفتم؟! خب رفیق چندین ساله ت بود گفتم لابد راست میگه..با اون سر و شکل وحرفهایی هم که قبلا درموردت شنیده بودم خب چاره ای نداشتم جز باور کردن.. 🍃🌹🍃 سعی کردم خودمو کنترل کنم.گفتم: _ولی اون زن گفت که تو بهش گفتی.. مهری با عجزولابه گفت: _بخدا دروغ گفته..من فقط وقتی نسیم رفت درجواب رباب خانوم که پرسید نسیم راست میگه گفتم که منم قبلنا دیدم که تو اونطوری میگشتی و مثل قبلت نبودی…همین والا. دلم میخواست اون لحظه نسیم مقابلم بود و گیسهاشو یکی یکی میکندم.چقدر پست بود…چقدر ناجنس بود…پیش چه کسی هم رفته بود.او خوب میدونست که مهری چقدر از من کینه داره و چقدر خبرچینه! این اطلاعاتی بود که خود احمقم به او داده بودم.کاش هیچ وقت نقاط ضعف زندگیمو زمان دردودل بهش نمیگفتم که حالا برعلیهم استفاده کنند.مهری داشت هنوز التماسم میکرد که نفرینم رو پس بگیرم. حال خوبی نداشتم. گفتم: _مهری کاش اونقدر که از نفرین میترسیدی از خدا میترسیدی! میگذرم ازت ولی فراموش نمیکنم.چون فراموش شدنی نیست..تمام ظلمهایی که در حقم کردی از یاد نرفتنیه.اگه منم حلالت کنم آه واشکی که اون لحظات بواسطه ی تو به جون چشم وقلبم افتاد شهادت اون لحظه هارو میدن و یه روزی پای کاراتو میخوری..بروخداروشکر کن دختر نداری. .وگرنه شک نکن دخترت تاوان کاراتو پس میداد.. مهری هق هقش بلند شد.قبل از اینکه دوباره حرفی بزنه از پایگاه بیرون رفتم ومنتظر شدم بیرون بیاد تا دروقفل کنم.قلبم تیر میکشید.. او بدون حرفی خداحافظی کرد و رفت. 🍃🌹🍃 چند دقیقه همانجا روی پله ها نشستم و به حرفهای مهری و گذشته م در اون خونه فکر کردم.مشتم رو روی قلبم گذاشته بودم  تا کمی دردش تسکین پیدا کنه ولی بی فایده بود.این درد نشات گرفته ازسالها عذاب و بی کسی بود. دستم با تسبیح الهام برخورد کرد.تسبیح رو از گردنم درآوردم و دور مچم چرخوندم.گنبد سبز مسجد مقابلم بود.دلم درد دل میخواست..بجای گله دوست داشتم مناجات کنم و از خدا کمک بخوام. چشم به گنبد سبز رنگ آهسته نجوا کردم: افوض امری الی الله ان الله بصیر البلعباد. .در مسجد رو داشتند میبستند ..از پله ها پایین آمدم و داخل محوطه ی حیاط شدم.حاج آقا احمدی وحاج مهدوی  کنار در باهم صحبت میکردند به محض دیدنم حاج احمدی خیلی گرم و صمیمانه سلام کرد.قلبم هنوز درد میکرد.آهسته گفتم _سلام. . حاج مهدوی یک تسبیح دیگه دستش بود.با حجب وحیا سلام داد.حاج احمدی گفت: _رفیق شفیقت رفته سادات خانوم؟! دیگه شوهر کرد دورت زد هان؟! به زور خندیدم. . _من پایگاه بودم حاج آقا… باتعجب پرسید: _این وقت شب؟! ناله زدم:_بله.. کلید رو از کیفم در آوردم و به طرف حاج مهدوی دراز کردم.تسبیح الهام دور مچم خودنمایی کرد. _حاج آقا این کلید خدمت شما.من فردا تا نماز مغرب نیستم.شما اگه زحمتی نیس به دست خانوم بخشی برسونیدش. 🍃🌹🍃 او دستش رو باز کرد و کلیدرو کف دستش انداختم.قسمتی از تسبیح به دستش برخورد کرد.حالت صورتش تغییر کرد.ضربان قلبم تند ترشد..برای یک لحظه نگاهم کرد.. نگاهی پرمعنا و خاص!!… 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۴ ‌ باورم نمیشد نسیم برای انتقام از من چنین دروغ هایی به اون گفته
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۵ ‌  نگاهی پرمعنا و خاص!!…گفت: _به روی چشم. حاج احمدی گفت: _وسیله داری دخترم؟ لبخند زدم: _نه خودم میرم. حاج احمدی گفت: _اینطور که درست نیست دخترم.روزا کوتاه شده هوا زود تاریک میشه. 🍃🌹🍃 همانطور که ازشون جدا میشدم گفتم: _من عادت دارم ..التماس دعا. . حاج احمدی دوباره اصرار کرد: _بیا دخترم بیا من میرسونمت. چقدر این مرد شیرین ومهربون بود! گفتم: _ممنونم!خودم میرم حاج آقا..شما خونتون دوقدم فاصله داره با مسجد، من راهم دوره مسیرمون به هم نمیخوره. حاج مهدوی به حرف اومد: _ان شاءالله از اون محل دل بکنید بیاین همین ور..شما در اصل برای این محله هستید. آه کشیدم: _ان شالله..تو فکرش هستم. حاج مهدوی خطاب به حاج آقا احمدی گفت: _میدونید ایشون دختر کی هستن حاج آقا؟ حاج احمدی با تعجب پرسید: _نه…دختر کی هستن؟ حاج مهدوی گفت: _دختر مرحوم سیدمجتبی ..همون بنده خدا که خیلی سال پیش تصادف کردن به رحمت خدا رفتن.. حاج احمدی دستش رو مشت کرد و مقابل دهانش گرفت: _عههههه؟!!!! جان کمیل راست میگی؟؟!! آسد مجتبای خودمون..که تو بازار حجره ی پارچه داشت؟ من به جای حاج مهدوی گفتم: _بله حاج آقا..شما میشناسیدشون؟!! او با اشتیاق از نسبت من با سید مجتبی گفت: _کیه که نشناسه اون مرحومو؟الهی نور به قبرش بباره..من رفیقش بودم دختر جان. چطور منو یادت نمیاد؟ 🍃🌹🍃 با شرمندگی نگاهی گذرا ومعنی دار به حاج مهدوی کردم و بعد خطاب به حاجی احمدی گفتم: _من مسجد نمیومدم حاج آقا ..دوستای مسجدی ایشونو نمیشناسم. حاج احمدی هنوز درشوک این نسبت بود.گفت: _خداشاهده از روز اول یک ارادت خاصی نسبت بهت داشتم..پس تو یادگار اون مرحومی رحمت به اون پدرو مادر که چنین ذریه ای ازخودشون به یادگار گذاشتن.. آقات میگفت مادرت بدون وضو شیرت نمیداد..‌ دختر جان تو که خونه ی آقات اینجاست پیروزی چیکار میکنی؟؟ اشک در چشمم جمع شد. اینبار بخاطر احساس افتخار بابت داشتن چنین پدرو مادری که بعد از مرگشون هم برام عزت آوردند. گفتم: _مفصله حاج آقا… حاج احمدی گفت: _پس دیگه محاله بزارم تنها برگردی.. خودم میرسونمت و درمقابل مقاومت من به سمت ماشینش که یک پژوی معمولی بود رفت.به حاج مهدوی نگاه کردم.لبخند زیبایی روی لبش بود.گفتم: _فکر میکردم بعد از آقام یتیم شدم… او هنوز لبخند به لب داشت.. یک قدم جلو اومد وبالحنی خاص گفت: _مثل من که بی اون تسبیح عین یتیما هستم.. تسبیح رو از مچم باز کردم. حاج احمدی کنار ماشین صدام زد: _دختر آسد مجتبی بیا دیگه عموجون.. تسبیح رو مقابلش گرفتم گفتم: _دلم نمیخواد به زور داشته باشمش! او سرش رو مظلومانه خم کرد. _مگه نگفته بودید خودش ازتون خواسته…اگه براش تسبیحات میفرستید پس داشته باشیدش. عشق او به الهام چقدر بود که اینگونه مثل مادرمرده ها سرخم کرده بود و صداش نوای حزین به خودگرفته بود؟! خوش به حال الهام! گفت: _حاجی رو منتظر نذارید..یاعلی گفتم: _بخاطر همه چیز ممنونم…خوب میفهمم که دارید آبروی رفتمو بهم برمیگردونید.. گفت: _خدا آبرو میده..نگران نباشید. .اونی که اون بالاست یه روزی به شما منزلتی میده که استحقاقشو دارید. گفتم: _ان شالله.. 🍃🌹🍃 واز او جداشدم. حاج احمدی داخل ماشین نشسته بود. با کم رویی سوارشدم. او از حاج مهدوی خداحافظی کرد و راه افتاد.گفت: _خب دختر آسد مجتبی.یک کم از خودت بگو..چی کار کردی؟ زندگیت چطوره؟ گفتم: _به لطف خدا خوبم..زندگیمم بالا وپایین زیاد داشته ولی گذشته.. او برام از خاطرات آقام تعریف کرد. او هم یادش بود که من با آقام صف اول نماز میخوندم!ازم پرسید: _فعلا خونه ی بخت نرفتی دخترم؟ با روی سرخ گفتم: _نه گفت: _خب حالا سنی هم ندارید..بیست و سه چهارسال بیشتر دارید؟ خندیدم.. _نه حاج آقا خیلی سنم بیشتره! ظاهرم کم نشون میده! گفت: _ان شالله عاقبت بخیر شی دختر.از فردا میسپرم واست تو بنگاههای محلمون خونه زندگیتو بلند کنی بیای ور دل خودمون .آقات رفته به رحمت خدا ما که زنده ایم.هواتو داریم. رسیدیم به مقصد.با شرمندگی گفتم: _نمیدونم چطوری تشکر کنم؟! واقعا زبونم قاصره حاج آقا..ممنونم بخاطر این لطف بزرگتون.. حاجی پرسید: _اینجا تنها زندگی میکنی.؟ گفتم: _بله. ناراحت شد: _این که خیلی بده عموجان..مراقب خودت باش. ان شالله به زودی از تنهایی هم درمیای. سرم رو پایین انداختم و پیاده شدم.اگر نقل قول مهری از زبون نسیم رو نادیده میگرفتم امشب شب خوبی بود. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۵ ‌  نگاهی پرمعنا و خاص!!…گفت: _به روی چشم. حاج احمدی گفت: _وسیل
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۶ ‌ باید درس خوبی به نسیم می دادم. اما چطوری نمیدونستم. نسیم و مسعود در حق من جفا کرده بودند.اونها با بی رحمی وقساوت تمام  آبروی منو به خطر انداختند. . درست نبود که  بعد از شنیدن واقعیت از زبون مهری سراغ نسیم برم و شاید بهتر بود هیچ وقت با او در مورد این خیانت و دشمنی هم کلام نمیشدم.. چون او پی میبرد که در کارش موفق بوده واین برای من خوب نبود..وشاید حتی موجب دشمنی بیشتر از ناحیه ی او میشد.صبر کردم…و همه چیز رو به خدا سپردم! من یقین داشتم که مسعود ونسیم روزی سزای کارشون رو میبینند. من همچنان هر شب به مسجد میرفتم و باز  امید داشتم به اینکه در چشم آدمها اعتماد حقیقی و واقعی رو ببینم.گاهی اونها رفتاراتی میکردند که کاملا گواه این بود که حادثه ی اونشب، اثرش رو در اذهان بجا گذاشته. 🍃🌹🍃 چند روز بعد از اعتراف مهری، من وفاطمه بعد از نماز مغرب وعشا طبق روال همیشگی باهم از در مسجد بیرون اومدیم و تا ورودی درب آقایون جایی که  معمولا حامد انتظارش رو میکشید هم قدم شدیم… دیدن اون صحنه اون هم هر شب برای من خیلی لذت بخش بود و در دلم آرزو میکردم یعنی میشه خدا به من هم مردی بده که عاشقانه هامون رو کنار درب مسجد تقسیم کنیم؟! در دلم میگفتم مردی ولی ته ته دلم میدونستم مراد از اون مرد چه کسی بود!همین فکر مشتاقم کرد به داخل حیاط مسجد نگاهی بندازم تا شاید او را ببینم.. او گوشه ای ایستاده بود و با خانومی قد بلند و محجبه که فقط چشم و بینیش پیدا بود صحبت میکرد. ظاهر اون زن خیلی شیک بود و چادرش بنظر گرونقیمت میومد.دلم لرزید…نمیدونم چرا به یکباره دلهره گرفتم. از فاطمه پرسیدم: _اون خانوم کیه که داره اون گوشه با حاج آقا حرف میزنه؟ فاطمه نگاهی کرد و گفت: _نمیدونم..به ما چه! همان لحظه حاج مهدوی متوجه ما شد و اشاره کرد به سمتشون بریم.من که تردید داشتم با ما باشه به فاطمه گفتم: _حاجی داره به ما اشاره میکنه؟ فاطمه گفت:_انگاری.. من با اطمینان گفتم _حتما تو رو کار داره برو بسلامت.. او هم با من هم عقیده بود سریع باهام خداحافظی کرد و به سمت اونها رفت. 🍃🌹🍃 ناگهان صدای حاج مهدوی بلند شد: _خانوم حسینی.. برگشتم به عقب.اشاره کرد: -تشریف بیارید. اون خانوم هم حواسش به من بود.با خودم گفتم یعنی چه کارم دارند؟! کنارشون رفتم.زن تقریبا هم قد خودم بود ولی ما با اینکه قامتمون نسبتا بلند بود باز یک سر وگردن از حاج مهدوی کوتاه تر بودیم. حاج مهدوی سلام محترمانه وگرمی کرد و زن که صدا وچهره اش خیلی آشنا بنظر میرسید نیز با همان گرمی ومحبت باهام احوالپرسی کرد.من وفاطمه گیج و مات به هم نگاه میکردیم.حاج مهدوی گفت: _چقدر خوب شد که  خودتون پیداتون شد..اینو باید به فال نیک گرفت..ایشون مادر همون بنده ی خدایی هستند که قبلا در باره شون صحبت کردیم. در تاریکی به چهره ی زن دقت کردم. چطور از همون اول با دیدن اون یک جفت چشم زیبا که شبیه کامران بود او را نشناخته بودم.؟ مادر کامران اینجا چی کار میکرد؟ با حاج مهدوی چه میگفت.؟ چرا قصه ی من و کامران تمومی نداره؟ مبادا کامران بلایی سرش اومده بود؟! ولی نه! در اون صورت مادرش اینقدر عادی و مهربان اینجا نمی ایستاد! حاج مهدوی خطاب به مادر کامران گفت: _اینم خانوم حسینی.فک کنم بهتر باشه خودتون باهاشون صحبت کنید. مادر کامران گفت: _پس لطفا شما هم حضور داشته باشید حاج آقا. .ان شالله از برکت حضور شما ما هم به جواب برسیم. مادرکامران به طرفم چرخید: _عزیزم چقدر خوب که موفق شدم دوباره ملاقاتتون کنم..داشتم با حاج آقا درمورد شما حرف میزدم..حاج آقا فرمودند شما تمایلی به ازدواج با کامران ندارید.در حالیکه کامران به من اطمینان داده بود که قصدش برای ازدواج با شماکاملا جدیه..کامران اصلا حالش مناسب نیست. مدتیه تو خونست..محل کارش نمیره.. تو دلم گفتم:مشروب میخوره..احتمالا سیگار میکشه .. او ادامه داد: _خیلی ریخته به هم بچم..و بعد از پیگیری ما گفت ظاهرا همه چیز بین شما تموم شده..من میخوام بدونم علت اینکه پسر منو رد کردید چیه؟ 🍃🌹🍃 روم نمیشد در حضور حاج مهدوی چیزی بگم. چرا این قصه تموم نمیشد.چرا سایه ی کامران همیشه دنبال زندگیم بود.؟؟ حکمت این اتفاقات چی بود؟! فاطمه کارم رو راحت کرد.با وقار واحترام بی اندازه خطاب به مادر کامران که کمی ناراحت و دلواپس به نظر میرسید گفت: _عذر میخوام خانوم معظمی ولی گمون کنم اینجا جای مناسبی برای صحبت نباشه.این یک بحث مفصله.. مادر کامران که حالا فهمیده بودم فامیلیش معظمیه گفت: _بله حق با شماست ولی شما بفرمایید بنده کجا باید صحبت کنم وقتی تنها جاییکه میشه به دخترمون  دسترسی داشته باشم مسجده. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وااااای مُردَم از 🥴😂🤣 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌