فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر از اضطراب و ترس از آینده خسته شدی حتما ببین...
پیشنهاد دانلود عالی 👌
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوان ازآلمان امده ومادرش وسورپرایزکرد...
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
⏳ ساعاتی قبل از عملیات کربلای چهار - سوم دی ماه ۱۳۶۵
🎥 #فیلم | آخرین دیدار شهید حسین خرازی، علمدار لشگر مقدس امام حسین (ع)
با نیروهای غواص گردان حضرت یونس (ع)
🌓 آنها قرار است تا ساعاتی دیگر در دل تاریکی شب، به آب بزنند💦
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
✅آیت الله کربلایی سید احمد نجفی:
✍اگر حدیث کساء بین مردم رایج شود، هیچ غم و اندوهی نمیماند. اگر این دعا در خانه و مغازه خوانده شود، واسطه مُسلم رزق است و بی برکتی و نکبت را دور میکند. دعوا و جدل در خانه دور میشود و مهربانی حکم فرما میشود با خواندن این دعا. دستور این است که شما به هرگرفتاری و مصیبتی رسیدید به این دعا پناه ببرید.
🇮🇷
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 مسابقه ی بزرگ کتابخوانی ,,خط امین,,
🔹علاقهمندان میتوانند با مطالعه کتاب منتخب خود، در این مسابقه شرکت نمایند
📚 عنوان کتابها
📘بیست سال و سه روز
📗معبد زیر زمینی
📕هواتو دارم
📙پاییز آمد
📓مجید بربری
📔آخرین فرصت
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌷 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) :
✍ أحمَقُ النّاسِ مَن أنْكَر على غَيرِهِ رَذيلَةً و هُو مُقيمٌ علَيها
🖌 احمقترین مردم کسی است که عیب دیگران را زشت میشمارد ، در حالی که خود آن عیب را داراست.
📒 غرر الحکم ، حدیث۳۳۴۳
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی
با آهنگ دایه دایه
وقت جنگه در حضور رهبری.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
امیرالمؤمنین امام علی(ع)
خالِقوا النّـاسَ بأخلاقِهِـم و زايِلوهُم في الأعمالِ.
بامردم مطابق اخلاقشان معاشرت کنیدودراعمال وکردارازآنان جداباشید.
📕 غرر الحکم ، حدیث۵۰۶۸
🔹روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: «استاد زيبايي انسان درچيست؟»
🔹حکيم 2 کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: «به اين 2 کاسه نگاه کنيد اولي ازطلا درست شده است و درونش سم است و دومي کاسه اي گليست و درونش آب گوارا است، شما کدام راميخوريد؟»
🔹شاگردان جواب دادند: «کاسه گلي را.»
حکيم گفت: « آدمي هم همچون اين کاسه است. آنچه که آدمي را زيبا ميکند درونش واخلاقش است. بايد سيرتمان رازيباکنيم نه صورتمان را.»
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
انسان شناسی 103.mp3
8.55M
#انسان_شناسی ۱۰۳
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
🌠 تصویر ذهنی شما از بهشت چیست؟
اندازهی بهشت در تصور شما چقدر است؟
✨ تصویری که قرآن از بهشت و اندازه و شرایط آن برایمان رسم کرده، چگونه است؟
✖️تصویر ذهنی شما، با تصویر قرآنیِ بهشت، چقدر مطابقت دارد؟
پاسخ این سؤال میزان معرفت ما را از امکانات آخرتی، محک میزند!
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
شاخص بورس ۲ میلیون و ۸۰۰ هزار را هم رد کرد
🔹شاخص کل بورس در پایان معاملات امروز با جهش ۴۸ هزار واحدی باز هم از رکورد تاریخیاش عبور کرد و به ۲ میلیون و ۸۴۷ هزار واحد رسید.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حتما مستند یکی از ما را ببینید...
👤حجتالاسلام سیدحسینحسینیقمی: یک برنامه بسیار ارزشمند درحال پخش است به نام یکی از ما. این برنامه به تلاشهای جهادگرانه طلاب در مناطق مختلف میپردازد و توسط سازمان تبلیغات و شبکه سه تهیه شده است.
🔹تقاضا میکنم هم خودتون هم به دوستان اطلاع بدین حتما دیدن مجموعه «یکی از ما» از شبکه سه سیما را در برنامه قرار بدهید و به دوستان خود اطلاع بدین.
ساعت حدود ۱۹
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا مدیون سربازان وطن هستیم؟
اینجا مرز ایران و عراقه و این جوانهای شجاع، دلیرمردان مرزبانی هستند.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ قابل توجه کسانی که پست ها را سریع و بدون تحقیق فوروارد می کنند!
🔻وظیفه شرعی نسبت به اخباری که می شنویم :
حق تحقیق
آری
اما حق نشر و نقل بدون تحقیق آنها
خیر
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تا حالا کجا بودی؟
🔺آخه با خودت نگفتی یه چشم به راه داری که از غصه پیر شده؟!!
قابل توجه هممون
ای وای برما اگر بیتفاوت باشیم
نمیدونم تاحالا کسی واقعا از خجالت آب شدن تواین دنیارو تجربه کرده یا نه
بعضی تجربه ها توزندگی حقیر روآتش زده مثل مزاب فلزات
اللهم اهدنالصراط المستقیم
شهدا شهدا شهدا شهدا شهدا
خانواده محترم شهدا
شرمنده ایم شرمنده ایم شرمنده ایم
وبه این تنها داراییمان افتخار میکنیم
التماس دعا مشدعلی
حسینیه باب الحوائج مظلوم ترین شهید کربلا وهیئت حضرت علی اصغر علیه السلام
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهان پس از ظهور امام زمان ﴿عج﴾
عجیب ولی واقعی
اَللّهُمَ عَجّلْ لِوَلیّک الفَرَج
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برعکس صحبت کردن خانوم ها.....
🎤دکتر سعید عزیزی
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۹ نفس عمیقی کشیدم: _شما سالهاست از راه نامشروع باهم ارتباط دارید و
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۲۰
چند دقیقه ی بعد نسیم وارد آشپزخونه شد.انگار نه انگار که او همون دختری بود که تا ساعتی قبل اشک میریخت.دنبال راهی بود تا درخواستش رو مطرح کنه.بالاخره بعد از کمی این پا اون پا کردن گفت:
_میتونم سیگار بکشم؟ سرم درد میکنه!
خودمو مشغول پوست کندن سیب زمینی کردم و به سردی پاسخ دادم:
_جوابمو میدونی! من حساسیت دارم!
گفت:
_پس چیکار کنم؟
نگاه تندی بهش انداختم:
_هروقت رفتی از این جا بیرون ،میتونی بکشی.
او یک صندلی رو از زیر میز بیرون کشید و با دلخوری گفت:
_ یعنی داری از خونت بیرونم میکنی؟
گوشیم زنگ خورد.چاقو رو روی میز انداختم و آشپزخونه رو ترک کردم.گوشیم توی کیفم بود.پشت خط فاطمه بود.چون حالاتم رو میشناخت وقت خداحافظی نگرانم شده بود و میخواست بدونه در چه حالی هستم.
🍃🌹🍃
مطمئن بودم نسیم گوشهاشو تیز کرده تا ببینه من با کی حرف میزنم.معذب بودم. گفتم:
_خوبم....ممنون.....فردا باهم صحبت میکنیم.....کاری نداری؟
فاطمه فهمید که مثل همیشه نیستم. با تردید خداحافظی کرد.با خودم گفتم..فردا براش تعریف میکنم چیشده. وقتی سرم رو برگردوندم نسیم پشت سرم بود.گوشی رو روی مبل انداختم و نگاهش کردم.
پرسید:
_کی بود این وقت شب که حالتو میپرسید؟
یعنی هنوز نمیخواست باور کنه که من نمیخوام با او صمیمیتی داشته باشم چه برسه به اینکه با او درباره ی مسایل شخصیم وارد گفتگو بشم! لبم رو گزیدم و به آشپزخونه برگشتم. او تکیه زد به اوپن و با لحنی مظلومانه گفت:
_نمیخوای تمومش کنی؟! همه ی کسایی که باخدا میشن اینقدر کینه ای هستن؟!
بی اونکه نگاهش کنم چشم دوختم به خلالهای سیب زمینی و گفتم:
_بستگی داره که طرف مقابلت چه بلایی سرت آورده باشه..خودتم خوب میدونی اگه اینجایی فقط به این دلیله که من کینه ای نیستم..ولی این به این معنا نیستکه بتونم ببخشمت وبخوام باهات دوستیمو از سر بگیرم.
او با ادا واطوارهای خاص خودش، نزدیکم اومد و دست به سینه گفت:
_عهه پس چطور منو راه دادی خونت؟! تو مهربونتر از این حرفایی که منو بخاطر یک بگو مگوی ساده بیخیال شی..من وتو رفیق چندین ساله ایم..هم من بهت احتیاج دارم هم تو..
سیب زمینی وچاقو رو پرت کردم تو سبد و با عصبانیت گفتم:
_یک بگو مگوی ساده؟ !!! تو منو چی فرض کردی؟؟ تو واون مسعود لعنتی بخاطر اینکه راهمو ازتون سوا کردم و دیگه نخواستم توی بازیهای کثیفتون باشم آبرو وحیثیت منو همه جا بردید..در موردم کلی دروغ سرهم کردید..حالا اینجا واستادی میگی یک بگو مگوی ساده؟!
او صورتش رنگ باخت.آب دهانش رو قورت داد و گفت:
_چرا زر مفت میزنی؟ مگه ما ازاوناشیم؟!
بلندشدم ومقابلش باخشم ونفرت ایستادم.
_اتفاقا در این یک مورد خاص بله. شما از اوناشید..فکر نکن خبر ندارم که چیا به مهری پشت سرم گفتی..و شک نکن چوب این کارتم میخوری..
اون داد زد:
_چرا حرف بیخودی میزنی؟! من با اون مهری درب وداغون چیکار دارم آخه؟!
و بعد بدون اینکه دلیل موجهی برای عصبانیتش داشته باشه هلم داد و با حرص گفت:
_خانوم مومن با خدا تهمت نزن.
من هم متقابلا ضربه ای به روی سینه اش زدم و گفتم:
_بهتره خفه شی نسیم..من تو و اون مسعود خدانشناسو خوب میشناسم.. فقط دلم براتون میسوزه که موفق نشدید به خواسته تون برسید.چون من عزیزتر شدم..
او همیشه اهل تلافی بود..دوباره ضربه ی محکم تری به قفسه ی سینه ام زدو عین دیوونه ها عربده کشید:
_برو روانی خل وچل!!! همیشه تو توهم یک توطئه ای!
دردم گرفت..سیلی محکمی روی صورتش زدم وگفتم:
_تو داری عین دیوونه ها عربده میکشی اون وقت من روانی ام؟! تو هزار ویکی آت و آشغال تو اون سیگارت میریزی دود میکنی اون وقت من توهم میزنم دختره ی بی قید وبند لا ابالی؟!؟!
چشمهاش مثل شراره های آتش سرخ و وحشتناک شد.به سمتم حمله کرد و تا میتونست کتکم زد.چقدر زورش زیاد بود.انگار خماری دیوونه اش کرده بود.
شدت ضرباتش اینقدر محکم بود که افتادم.سرم به پایه میز خورد..سوزش بدی توی سرم پیچید وبیحال شدم..بیحالیم وحشی ترش کرد.نشست روی سینه ام و بجای اون یک سیلی چند مشت حواله ی صورتم کرد و گفت:
_دفعه ی آخرت باشه به من بگی روانی فهمیدی؟؟؟؟ خودت میدونی من روانی ام پس حواست به حرف زدنت باشه..
صورتم بی حس شده بود ..میتونستم منم بهش حمله کنم و کتکش بزنم.ولی او به جنون رسیده بود و اگر تحریکش میکردم ممکن بود اتفاق بدی بیفته!
با کل توانم گفتم:
_گمشو از خونه من بیرون.
او در حالیکه از روی سینه ام بلند میشد دستش رو گره زد به تسبیح دور گردنم و اونو محکم کشید..دانه های تسبیح پخش زمین شد..دانه های تسبیح نه..تکه های روحم بود که روی زمین میغلتید..
این اتفاق اینقدر ناگوار بود که درد سرم رو فراموش کردم! خشم وعصبانیت به بازوهام توان داد.او درچشمهای من رد خشم و دید…
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۱۲۰ چند دقیقه ی بعد نسیم وارد آشپزخونه شد.انگار نه انگار که او همون
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۲۱
با تمام قدرت ازجا بلند شدم
و بهش حمله کردم.درگیری سختی بینمون ایجادشد..او موهای بلندم رو مثل کلافی در دست گرفته بود و به اطراف میکشید تا نتونم بهش آسیبی برسونم.همه ی زورم رو جمع کردم و صورتش رو چنگ کشیدم و در حالیکه یقه ی لباسش رو گرفته بودم به سمت درب خانه کشوندم..چسبوندمش به در و با آرنجم زیر گلوش رو فشار دادم..حالا اونی که به جنون رسیده بود من بودم..با صدای دورگه ام گفتم:
_بخاطر اینکارت بد میبینی کثافت…گمشو از خونم بیرون وگرنه زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه از این ساختمون..
او در میان تقلاهاش منو هلم داد به گوشه ای و نفس زنان گفت:
_بهت نشون میدم که کی بد میبینه. دختره ی …(فحش های زشت ناموسی)خوب کردم به مهری و بقیه گفتم..حالا که با این کار عزیز میشی عزیزترت میکنم..
از روی چوب لباسی روسری ومانتوش رو برداشت و همونطور که اونها رو تنش میکرد در وباز کرد و از خونه خارج شد..
🍃🌹🍃
صدای مشاجره او با اشخاصی بلند شد.
گوشم رو تیز کردم.همسایه ها پشت در ایستاده بودند و صدای نزاع و دعوای ما رو شنیده بودند. من اینقدر نفس کم آورده بودم که نمیتونستم خودم رو پشت در برسونم ولی میشنیدم که همسایه ها خطاب به ما دونفر شکایت میکنند وحرف از پلیس میزنند..
نسیم درجواب یک نفرشون که پرسید کجا؟ با لحنی لات و عصبی گفت:
_تو روسننه برو کنار باد بیاد درااااز…
صدای همهمه میومد.هرکسی یک چیزی به نسیم میگفت ونسیم جیغ میکشید…
_برید گمشید اونور…گم شید تا خودمو از پله ها پایین ننداختم..
خدایا داشت چه اتفاقی می افتاد؟ صدای ضرب وشتم میومد..مطمئن بودم نسیم آغازگر دعوا بوده. .در باز بود و میترسیدم اونها به داخل سرک بکشند ومنو بی حجاب ببینند.پایه های مبل رو گرفتم و به سختی خودم رو به چوب لباسی پست در رسوندم.چادر سرم کردم و با کلی شرمندگی اونها رو از پشت در نگاه کردم.نسیم و یکی از مردها با هم درگیرشده بودند.نسیم جیغ میکشید وفحشهای بد میداد.دویدم سمتش.
رو به همسایه ها گفتم:
_تو روخدا بیخیال شین این دیوونست.کار دستمون میده..
نسیم رو که، روی مرد خیمه زده بود و وگوشهای او رو مثل یک حیوان میکشید از او جدا کردم و با التماس گفتم:
_نسیم ولش کن دیوونه. .ولش کن..
نسیم که نه روسری سرش بود نه حال وروز درست حسابی ای داشت منو هل داد تا از پله ها پایین بره ولی زنها مانعش شدند. مرد همسایه ای که از من متنفر بود داد زد
_نزارید فرار کنه..آقا رضا رو خونین ومالین کرده..
من رو کردم به او و با التماس و وحشت گفتم:
_تو روخدا آقای رحمتی.. اون تو حال خودش نیس.شما ببخشید. .
آقای رحمتی با عصبانیت خطاب بهم گفت:
_تو دهنت رو ببند که هرچی میکشیم زیر سرتوست. اینجا رو کردی کثافت خونه ..گمشو از جلو چشممون….به پیغمبر اگه همین امشب تکلیف تو رو روشن نکنم بی خیال نمیشم..هر روز یک بساط..یک بازی جدید..ما تو این ساختمون جوون داریم..بچه داریم. .معلوم نیست چه غلطی میکنی تو این ساختمون..
🍃🌹🍃
اون چی میگفت؟؟
چقدر صریح و رک منو مورد بی حرمتی قرار داد؟!!گفتم:
_من چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟
بجای اینکه جوابم رو بدن شروع کردن به باهم حرف زدن درمورد من و عدم امنیت ساختمون.
نگاهی به نسیم انداختم که زیر بازوی زنها تقلا میکرد!لعنت به این دستها که در رو به روی او باز کرد.. لیلا خانوم همون همسایه ای که اونروز برام آش ترخینه آورد از پله ها نفس زنان بالا اومد وگفت:
_در ورودی رو قفل کردم ولش کنید ببینم کجا میخواد بره..
رحمتی گفت:
_آ باریکلا..الان پلیس میرسه تکلیفمون روشن میشه..
نسیم تهدیدم کرد..تهدید نه!! داشت التماس میکرد ولی به شیوه ی خودش!
_ عسل به این عوضیها بگو ولم کنن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی..
لیلا خانوم با صورتی درهم نگاهم کرد و خطاب به باقی همسایه ها گفت:
_یکی به داد این بنده خدا برسه! ببین این وحشی با سروصورت این چیکار کرده؟
بعد اومد سمتم و با دقت به اجزای صورتم نگاه
کرد و گفت:
_نچ نچ نچ نچ …ببین چیکارش کرده..چادرت چرا خونیه؟!زنگ بزنید اورژانس!
بالاخره یک نفر فهمید که من حالم خوب نیست.!!
یکی از خانمها گفت:
_ما هم با همین مساله مشکل داریم..امروز سرو کله میشکنن فردا قتل!! بخدا دیشب به صمدی گفتم پاشو از این ساختمون بریم اینجا محل زندگی نیست.. ما بچه نوجوون داریم..
رحمتی از همه آتیشش تندتر بود! گفت:
_شما چرا بری خانوم؟؟ اونی که باید بره یکی دیگست..
🍃🌹🍃
با پاهایی خسته وارد خونه م شدم.
اینبار تقاص کدوم کارمو دادم؟ اشتباهم کجا بود؟!یعنی الانم در آغوش خدا بودم؟! یعنی باز تماشا میکردم؟؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۱ با تمام قدرت ازجا بلند شدم و بهش حمله کردم.درگیری سختی بینمون
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۲۲
در رو بستم و گوشهامو محکم گرفتم
تا صدای فحاشیهای نسیم وتهمتهای همسایه ها رو نشنوم. .دست وصورتم خونین بود و قلبم درد میکرد اونوقت همسایه ها بجای نگران شدن به فکر آینده ی فرزندانشون بودند ومنو تهدیدم میکردند..اشکهام بی اختیار پایین میریخت..
چشمم به دانه ی سبز رنگ تسبیح در گوشه ی آشپزخونه افتاد..
بی توجه به صداهای تهدید آمیز پشت در به آشپزخونه رفتم و دانه های تسبیح رو از روی زمین با اشک و آه برداشتم..با هردانه ای که پیدا میکردم صورت حاج مهدوی به خاطرم میومد و ناله هام بیشتر میشد..کف آشپزخونه پراز خون بود..ولی برام اهمیتی نداشت. من فقط دنبال دانه های تسبیح بودم..
صدای آژیر پلیس میومد. .ولی برای من مهم نبود..من در زیر کابینت ها دنبال دانه های تسبیح میگشتم!!
در رو محکم میکوبیدند اما چه اهمیت داشت هنوز ده دانه از یادگار الهام پیدا نشده بود!!
از پشت در صدام میزدند در و باز کنم ولی من باز چشمم دنبال دانه ها بود!!دوباره در زدند.چاره ای نداشتم!دانههای تسبیح رو توی جیبم انداختم.
🍃🌹🍃
سمت در رفتم..
چادرم رو محکم دور خودم پیچیدم.حدس اینکه پشت در چه خبره زیاد سخت نبود!! همسایه ها و مامور کلانتری مقابلم ایستاده بودند. مامور کلانتری گفت:
_همسایه هاتون از شماشکایت دارند باید با ما به اداره ی پلیس تشریف بیارید..
🍃🌹🍃
ساعتی بعد من در کلانتری بودم!
چشم آقام روشن! اون هم بخاطر شکایت همسایه ها..افسر مربوطه نگاهی به سرو وضعم وکبودیهای صورتم انداخت.
_با کی درگیر شدی؟؟
سکوت کردم! چون داشتم فکر میکردم شاید همه ی اینها یک خوابه.. قدرت حرف زدن نداشتم. مثل وقتایی که تو کابوسهای ترسناک هرچی سعی میکنی لب باز کنی اما نمیشه..
نسیم مثل بلبل حرف میزد و میگفت :
_از همتون شکایت میکنم..
افسربهش گفت:
_زدی مرد به این گنده گی رو داغون کردی شکایتم داری؟ فعلا تو این پرونده شاکی یکی دیگست.
من فقط نگاه میکردم.افسر ازم پرسید:
_تعریف کن علت درگیری چی بود؟
جواب ندادم!نسیم گفت:
_یک بگو مگوی دوستانه!! الآن مگه مشکل ما دونفریم که از اون خانوم سوال میکنی؟؟
دستم رو با حرص مشت کردم.او چطور جرات میکرد مدام منو دوست خودش صدا کنه؟
افسر با کنایه بهش گفت:
_تو همیشه با دوستات اینطوری بگو مگو میکنی؟؟
نسیم لال شد.افسر از شاکی پرسید:
_آقای ترابی، اینا تو خونه بگو مگوی ساده کردن شما چرا با این خانوم درگیر شدی؟
آقارضا که تمام سرو صوراش زخم بودگفت:
_جناب سروان چی بگم؟!! ما دیدیم از خونه ی این خانوم سروصدا میاد گفتیم بریم ببینیم چه خبره..در هم زدیم اینا باز نکردن. صدای بزن بزن خیلی زیاد بود بعد این خانوم عین جن با سرو شکل به هم ریخته اومد بیرون..خب حقیقتش منم ترسیدم نکنه بلایی سر همسایه مون آورده باشه بزنه فرار کنه فقط ازش پرسیدم خانوم کجا که ایشونم این بلا روسرم آورد..
افسر رو کرد به نسیم و با لحنی تمسخرآمیز گفت:
_و تو هم یه جواب دوستانه دادی به سوال این آقا هان؟!!
نسیم سرش رو پایین انداخت و با لحن آرومتری گفت:
_من عصبانی بودم.اگه این آقا وسط دعوا و اون حال وروز من خودشو دخالت نمیداد این اتفاق نمی افتاد.
افسر رو کرد به من:
_با شما چیکار کنیم حالا؟ همسایه هات میگن آدمهای نامربوط به خونت میان.نمونه ش هم حی وحاضر اینجا حاضره! بهت نمیاد اهل این صحبتها باشی راست میگن اینا؟
گلوم رو صاف کردم:
_من با کسی رفت وآمدی ندارم.به غیر از این خانوم و نامزدش هیچ آدم نامربوطی پاش به خونم وانشده.من ده ساله تو این ساختمون زندگی میکنم بدون هیچ مشکلی.. این حرف همسایه هام یک تهمته.. تهمتی که به وسیله همین خانوم و نامزدش پخش شده تو ساختمون
افسر با تعجب نگاهمون کرد وگفت:
_مگه این خانوم دوستت نیست؟
گفتم:
_نه..
پرسید:
_پس اگه دوستت نیست تو خونت چیکار میکرده؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
چهار شنبه🌸 ۵ دی ۱۴۰۳ ه.ش _ ۲۲ جمادی الثانی ۱۴۴۶ قمری
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌸 امام رضا علیهالسلام فرمودند:
🍁 في القرآن شفاءٌ من كل داءٍ و قال داووا مرضاكم بالصدقه و استشفوا بالقرآن فمن لم يشفِهِ القرآن فلا شفاء له.
🔹 در قرآن دواي هر دردي است، و (سپس) فرمود: مرضهاي خود را با صدقه مداوا و آنها را با قرآن شفا دهيد، پس كسي را كه قرآن شفا ندهد، پس هيچ شفايي براي او نيست.
📚 مستدرک الوسائل، ج۲ ص۹۸
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیرات نگاه مرد به زن نامحرم
و تفاوت مرد و زن
🔴چنگ وحوش صهیونیست بر چهرههای کودکان معصوم😔
🔹تصویر ناراحت کننده یکی از کودکان لبنانی را می بینید که در نتیجهی جنایت انفجار پیجرها در لبنان، از ناحیهی دست و صورت مجروح شده است.
🔹انفجار پیجرها نه یک دستاورد، بلکه یک اقدام شیطان صفتانه و جنایت ضد بشری بود که ننگ آن تا ابد بر چهرهی صهیونیست ها و همهی مدعیان حقوق بشر خواهد ماند.
مرگ بر اسرائیل ویرانگر
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
17.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردمیکه ندانسته جو گیر میشن .
گزینه خوبی هستن برای پذیرش فرهنگ غرب
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🍃تاثیرکلام
🔅 و قَالَ (عليهالسلام): رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ.
چقدر کلماتی نافذتر از دشنهها (قدرتها) است.
‼️ زبان خیلی قدرت دارد. زبان جزو اعجابآورترین خلق های خداست. #زبان فقط برای حرفزدن نیست.
گاهی یک کلمه کاری میکند که یک دولت را ساقط میکند. یک کلمه! یک شعار! یک ادعا!
🔑 در روایت داریم کلیدِ همۀ گناهان زبان است.
چون میدانید کلید همۀ گناهان دروغ است و دروغ هم با زبان است. لذا امیرالمؤمنین فرمودند «رُبَّ قَوْلٍ» چقدر زبانی، کلامی، بالاتر از قدرتی است.
🔻 شاعر عرب میگوید: جِراحاتُ السِّنانِ لها التِيام، و لا يلتام ما جرح اللسان.
اگر آدم خنجر بخورد این التیامبخش است، اما اگر کسی با زبان به کسی نیش بزند این دیگر قابل جبران نيست!
🎤 بیانات حجتالاسلام #محمدهادی_هدایت در سلسله جلسات شرح حکمتهای نهجالبلاغه
#حکمت_۳۹۴
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔰 ویژگیهای مبارزان یمنی از نگاه روزنامه عبری
🔸آنچه انصارالله در یک سال اخیر کرده غیرقابل پیشبینی بوده است. در نتیجه همین پایمردیها، رسانههای عبریزبان، یمن را «دشمنی بسیار پیچیده» توصیف میکنند که میتواند رژیم صهیونیستی را به دردسر بیندازد.
🔸موشکها و پهپادهای یمن همچنان اراضی اشغالی را هدف قرار میدهند و بر تلآویو و نهادهای امنیتی و نظامی آن سایه افکندهاند. در این شرایط، روزنامه صهیونیستی معاریو نوشته است که این نهادها در قبال تشدید تهدیدهای یمن ابراز نگرانی کرده و یمن را «بسیار پیچیده» توصیف کردهاند که یک دشمن معمولی نیست. معاریو نوشت:
🔻پیچیدگی رویارویی با انصارالله یمن و نیروهای مسلح این کشور در این است که آنها هزاران کیلومتر از اراضی اشغالی دور هستند و در مناطق گستردهای از یمن مستقر هستند که اکثر این مناطق روی نقشه مشخص نیست و بنابراین شکست آنها دشوار است.
🔸این روزنامه عبری در ادامه بینتیجه بودن جنگ ائتلاف سعودی علیه یمن را به عنوان استدلال خود ذکر کرده است؛ ائتلاف سعودی که بدون دستیابی به موفقیت قابل ذکری و شکست از انصارالله مجبور به توقف این جنگ شد. یک منبع امنیتی صهیونیستی به روزنامه معاریو گفت: «یمنیها چالشی هستند که قبلاً با آن مواجه نشدهایم و نحوه برخورد با آن را نمیدانیم.»
🔸همچنین به گزارش تلویزیون رژیم صهیونیستی، آنطور که ایسنا به نقل از این تلویزیون نقل کرده است، به دنبال تهدیدهای یمن و لزوم آتشبس در غزه و تحولات میدانی همراه آن، درخواستها در تلآویو برای بازگشایی پناهگاهها مجدداً شدت گرفته است تا در صورت به صدا درآمدن آژیرهای خطر برای پناه گرفتن صهیونیستها آماده باشند چرا که احتمال افزایش حملات موشکی به سمت تلآویو وجود دارد. همچنین تارنمای خبری آی-24 رژیم صهیونیستی معتقد است شکست دادن یمن دشوار است. اسرائیل نابودشدنی است!
#بین_الملل
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
زخمیشدن فرمانده تیپ ارتش صهیونیستی در کرانه باختری
🔹ارتش رژیم صهیونیستی تایید کرد که یک بمب دستساز در خودروی زرهی حامل فرمانده لشکر کرانه باختری منفجر شده است.
🔹الجزیره به نقل از ارتش اشغالگران گزارش داد که خودروی زرهی حامل فرمانده لشکر کرانه باختری و فرمانده تیپ منشیه هدف انفجار یک بمب دستساز قرار گرفته است.
🔹«گردان شهدای الاقصی» نیز از اجرای کمین شدید علیه نظامیان رژیم صهیونیستی در اردوگاه «طولکرم» خبر داد و گفت: «یگانی از نظامیان صهیونیستی را در کمین سنگینی در اردوگاه طولکرم گرفتار کردیم، آنها را با تیراندازی شدید هدف قرار دادیم و تلفات قطعی نیز به دست آوردیم».
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمک به شیعیان سوریه مستقر در لبنان
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
کمک مومنانه به ۱۰۲۱ مورد رسید
دقایقی پیش با واریز مبلغ ۰۰۰/ ۴۰۰ تومان به حساب ۱ نیاز مند محترم تعداد کمک های صندوق الغدیر به ۱۰۲۱ مورد رسید .
رسول خدا ( صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کس نیاز مؤمنی را روا سازد، خداوند حاجتهای فراوان او را روا سازد که کمترین آن بهشت باشد.
* * * * * * * *
خیرین محترم لطفا کمک های خود را به شماره کارت
6037997580516012
واریز کنند .
صندوق الغدیر تالش محله
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۲ در رو بستم و گوشهامو محکم گرفتم تا صدای فحاشیهای نسیم وتهمتهای
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۲۳
_ پس اگه دوستت نیست تو خونت چیکار میکرده؟
گفتم:
_من که از مسجدبرگشتم دیدم لای درخونم نامه انداخته ..نامه شو خوندم بعد که خواستم برم تو، دیدم تو پاگرد واستاده گریه میکنه..خیلی التماسم کرد اجازه ی ورود بهش بدم.منم دلم سوخت راش دادم ..
افسر پرسید:
_مگه اون ساختمون در وپیکر نداره که این خانوم تو راه پله بوده؟ کلید داشته؟
گفتم:
_نه
افسر به نسیم نگاه کرد.
_چطوری وارد ساختمون شدی؟
_هیچی!! یکی از اهالی ساختمون داشت وارد میشد منم باهاش تو اومدم گفتم آشنای عسلم.!
افسر آهی کشید.از من پرسید:
_کس وکاری داری یا نه؟!!!
به جای من آقای رحمتی گفت:
_اگه کس و کار داشت که این اوضاع واحوالش نبود!
🍃🌹🍃
چادرم رو روی صورتم کشیدم و سرم رو که بانداژ شده بود تکیه دادم به صندلی.از زیر چادر صورتهای اونها رو همونطوری که واقع بودند میدیدم.. سیاه سیاه!!
افسر گفت:
_خب فردا صبح پروندتون میره دادسرا.اگه تا صبح وثیقه یا ضامن معتبر دارید گرو بزارید برید خونه وگرنه درخدمتتون هستیم.
نسیم غر میزد و التماس میکرد.
من اما حرفی برای گفتن نداشتم.باورم نمیشد که بی جهت متهم شده باشم. افسرصدام کرد.
_بیا زنگ بزن به دوستی آشنایی فامیلی بیان اینجا واست وثیقه بیارن..
صدام در نمیومد..به سختی گفتم:
_من کسی رو ندارم..
پرسید:
_یعنی هیج کسی رو نداری؟!
رحمتی با طعنه گفت:
_چرا نداری؟! زنگ بزن به یکی از همون آقایون اراذل که دم به دیقه تو اون خونه پلاسن و دم رفتن برات بوس میفرستن؟!!!!
افسر گفت:
_آقا صحبت نکن شما..بیرون واستا تا من بهت بگم.
رحمتی دستهای مشت کردشو روی زانو گذاشت و با پوزخندی سرشو تکون داد.بعد افسررو به من گفت:
_اینطوری مجبوریم شب نگهت داریم تو بازداشتگاه..
مثل باروت از جا پریدم.
_به چه جرمی آخه؟! مگه من چیکار کردم؟!
من باید شاکی باشم! سرمن شکسته. .من زخمی ام..به من توهین شده اون وقت من و بازداشت میکنین؟! این آقایون به من تهمت زدن بعد اینا شاکین؟
_بههرحال همسایه هات ازت شاکی ان.. واست استشهاد جمع کردن.. راست یا دروغشو قاضی معین میکنه. بنده مامورم و معذور!!
چقدر غریب بودم..با بغض گفتم:
_کدوم استشهاد؟! به چی شهادت دادن؟!
گفت:
_به روابط غیراخلاقی در ساختمون و سلب آسایششون ..
نگاهی به سوی همسایه هام انداختم.با گریه از آقا رضا پرسیدم:
_شما از خونه ی من اصلا سرو صدای نامتعارفی شنیدید؟ چرا این قدر راحت بهم تهمت زدید؟ از خدا بترسید..من چه کار غیر اخلاقی ای کردم؟ چطور تو این ده ساله خوب بودم یهو بد شدم؟
او سرش رو پایین انداخت و زبانش رو دور دهان بسته اش چرخوند..گفتم:
_باشه باشه آقا رضا.همتون عقلتون رو دادین دست یکی دیگه..هرچی اون بگه شما هم گوش میکنید..تو روز محشر همتون با هم محشور میشید..
رحمتی حرفمو قطع کرد:
_مثل اینکه ما یه چیزی هم بدهکار شدیم؟! با این ننه من غریبم خوندن چیزی درست نمیشه! حالا خوبه چندبار مچت رو گرفتیم!
با عصبانیت بلند شدم و گفتم:
_چی دیدی بگو خودمم بدونم؟!! انشاالله خدا جواب این تهمتهاتو بده مرد!
سروان گفت:
_بسه دیگه ..بحث نکنید ..
بعد نگاهی به اون سه نفر کرد وگفت:
_بیرون منتظر بمونید تا صداتون کنم.
🍃🌹🍃
نسیم پرسید:
_من کجا میتونم گوشیم و بگیرم یه زنگ دیگه بزنم به خونواده م..دیرکردن.
افسر که در حال نوشتن بود بی آنکه نگاهش کنه گفت
_ بیرون تلفن هست!
خوش به حال نسیم! او حتی تماسهاشم از قبل گرفته بود.من کسی رو نداشتم بهش زنگ بزنم.ساعت نزدیک یازده بود..برای زنگ زدن به فاطمه خیلی دیر بود و دلم نمیخواست حامد بفهمه من اینجا هستم.. فکرم فقط به یک نفر رای مثبت میداد. ولی او هم نمیتونست اینجا باشه..من همه ی آبرومو برای او میخواستم..نه نمیتونستم بهش خبر بدم.در بازشد و مسعود و کامران به همراه یک آقای میانسال داخل اتاق اومدند.
آقای میانسال گفت:
_مثل اینکه دخترم واینجا آوردن؟ نسیم پارسا
_بله دخترتون با یکی درگیرشده ازش شکایت شده.
کامران اینجا چیکار میکرد؟ ! او از کجا خبر داشت چه اتفاقی افتاده؟ مسعود مگه با نسیم حرفش نشده بود؟! پس چطور او هم به همراه پدر نسیم در کلانتری حاضر بود؟ حتما کامران بخاطر من اینجا بود..نسیم خبردارش کرده بود تا من آزاد بشم؟!!
کامران نگاهی گذرا بهم کرد.آب دهانش رو طبق عادت پشت سرهم قورت داد.صورتم رو ازش برگردوندم..لابد الان خوشحال میشد که کارم گیرشه.پدر نسیم سند آورده بود و داشت با افسر و آقا رضا حرف میزد تا رضایت شاکی رو بگیره..همون پدری که نسیم بارها آرزوی مرگشو داشت! وحتی این پدر اصلا براش اهمیتی نداشت که مسعود کامران دوست پسرهای دخترش هستند!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟