فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌗همیشه عزت خودتو حفظ کن...
🗣: فاطمه زهرا
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌗 این دستگاه شبانهروز محیط خط تولید کارخونههای نفت و گاز رو رصد میکنه و به محض وجود خطر اعلام حریق میکنه؛ که جلوی خیلی از فاجعه ها رو میگیره...
🔹 مدیر عامل این شرکت میگفت: آمریکا بهمون نداد، خودمون ارزونتر و بهترش رو ساختیم!🇮🇷
🔹 آره، ایرانی جماعت به کسی باج نمیده:)
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
☀️ آیت الله کوهستانی ره:
حرف های بیهوده و لغو تاثیری زیاد در روح دارد و روح را می میراند.
من تاثیر حرف های بیهوده را کمتر از غذای حرام نمیدانم..!
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
دیشب سه بار گریستم...
وحید یامینپور نوشت:
🔹از دیشب سه بار گریه کردم؛ بار اول با دیدن آن مرد مستاصل که با بغض از مردم میخواست ویدئوی برهنه شدن زنش را بازنشر نکنند. التماس میکرد... او دو تا فرزند دارد. داریم شرفمان را به شهوت بازنشر شگفتیهای مجازی میبازیم. نشخوار کردن تصاویر این عریانی برای سرگرمی همان غلبه تکنیک بر خِرد انسانی است. این گوشی نیست که دست ماست، ما هستیم که در دست گوشی و در اختیار آن قرار گرفتیم، مسخ شدهایم، بیاراده شدهایم. تکنولوژی خِرد ما رو زایل کرده.
🔹بار دوم با خواندن توییت وحید اشتری در سرنوشت آن مدافع حرم، که یک بیچارگی مالی او را بهکنج زندان انداخته. گویی یک مار سمّی کوچک که لای خاکهای بیابان پنهانی میخزد، ناگاه پای پیشقراول قهرمان یک سپاه را نیش زده و او را از پا انداخته باشد. حکایت فتنههای دنیای پولزده با مردانی که هر یک درفش افتخار تاریخ را به دست دارند، همین است. حالا نوشته که بسیار پیشقدم شدهاند که آن جوانمرد را آزاد کنند.
🔹و سوم؛ دیدن ذوق و شادمانی جوانان لبنانی از شنیدن سرود دیروز بچهدبستانیها پیش حضرت آقا. آنها خود را در غربت و بیکسی و خیانت امّت رها شده میبینند. هر پیامی از سر صدق و دوستی آنها را زندهتر میکند. خاکستر غم را میتکانند و باز برمیخیزند.
🔹هر سه، حال بشر غربتزده در عصر عسرت است. جهان، غربتکده است. ما برادران و خواهران تنی هستیم که از کودکی ما را از هم جدا کردهاند. گاهی هنگام زل زدن در چشم هم چیزی محو از گذشته را بیاد میآوریم...
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟩🕊 امیدوارکننده ترین آیه قرآن چیه؟ و چرا امیدوارکننده ترینه!؟
🟨🟨🌻🟨🟨
🔷 شهید آوینی: «آن روز که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید هیچ کس باور نداشت که سفیر سبک بال انقلاب با سرعت این چنین شگفت آور سراسر منطقه اسلامی و بلکه سراسر جهان را خواهد پیمود و به بزرگترین قدرت دنیا تبدیل خواهد شد.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: حزبالله به برکت شجاعت و تدبیر عجیب سیدحسن نصرالله، رشد فوقالعادهای کرد
🔹سید عزیز ما خب به مقامات عالیهی شهدا عروج کرد و او خود به آنچه که آرزوی آن را داشت رسید، لکن یک یادگار ماندگاری هم در اینجا گذاشت و آن حزباللّه است.
🔹حزباللّه به برکت شجاعت سید و درایت سید و صبر و توکل عجیبی که او داشت، رشد کرد، رشد فوقالعادهای کرد و حقیقتاً تبدیل شد به یک تشکیلاتی که دشمن مجهز مسلح به انواع سلاحهای مادی و بیانی و تبلیغی و رسانهای و غیره نتوانسته بر او فائق بیاید و انشاءاللّه نخواهد توانست فائق بیاید.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
جمعه🌸 ۱۸ آبان ۱۴۰۳ ه.ش _ ۶ ربیع الاول ۱۴۴۶ قمری
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
.
🔴 مضـرات دروغـگوئی 🔥👇
🔹1-دروغگوئی از بزرگترین گناهان است.
🔸2-دروغگوئی باعث بی آبروئی می گردد.
🔹3-دروغگوئی باعث شرمندگی می گردد.
🔸4-دروغگوئی باعث خورد شدن شخصیت فرد می گردد.
🔹5-دروغگوئی باعث بی اعتبار شدن فرد می گردد.
🔸6-دروغگوئی باعث از دست دادن دوستان می گردد.
🔹7-دروغگوئی باعث شرمندگی می گردد.
🔸8-دروغگوئی باعث ناراحتی افراد جامعه می گردد.
🔹9-دروغگوئی باعث ناراضی الله متعال می گردد.
🔸10-دروغگوئی باعث نفاق می گردد.
🔹11-دروغگوئی باعث ازیاد شدن دشمنان فرد می گردد.
🔸12-دروغگوئی باعث شکست خوردن در زندگی می گردد.
🔹13-دروغگوئی باعث از دست دادن خانواده و اقوام می گردد.
🔸14-دروغگوئی باعث از بین رفتن خیر و برکت در زندگی می گردد.
✍🏻به خاطر تمام این مضرات و دها مضرات دیگردروغگوئی است که اسلام از دروغگوئی ممانعت نموده و ❤️رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم دروغگوئی را از صفات منافقین و از بزرگترین گناهان کبیره شمرده است .
🍃🌺🍃🍃🌺
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍رعایت حریم محرم و نامحرم تا کجا ⁉️
🎥این فیلم رو از واکنش علامه حسنزاده آملی نسبت به صلوات فرستادن یک خانم در جمع رو تا آخر ببینید
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥فلسفه شعار مرگ بر آمریکا از زبان رهبری
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
نهصد و نود و دومین جلسه مجمع قرآنی رضوان بعد از نماز مغرب و عشاء پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳ در مسجد الغدیر تالش محله برگزار و ثواب این جلسه به ارواح طیبه شهدا ، اموات جمع حاضر،و اموات هم محلی ها به ویژه شهدای مظلوم فلسطین و لبنان و همچنین مرحوم کربلایی عظیم صفایی و همسرش و همچنین مرحومه ملوک آزاد تقدیم شد.
مجمع قرآنی رضوان مسجد الغدیر تالش محله
پوستر
منتظر وعده صادق ۳
در جواب اسراییل متجاوز
و کودک کش باشید …
#وعده_صادق_3
یاران وفادار
یه جسم گرد کوچولو کنار باتری ساعت بهش چشمک میزد. کیسان ساعت را توی مشتش گرفت و شیشه ماشین را پایین ک
#دست_تقدیر۲
#قسمت_بیست_هفتم🎬:
کیسان شیشه را بالا کشید و سرش را به صندلی تکیه داد و همانطور که با فشار نفسش را بیرون میداد اوفی کرد.
راننده که با تعجب حرکات کیسان را نگاه می کرد گفت: چی شد؟! اون زنگ چی بود؟! چرا کارد را می خواستی و چرا ساعتت را بیرون انداختی؟! اصلا خیلی مشکوکی...می خوای برگردی
کیسان نگاهی به راننده کرد و زیر لب گفت: همین یکی را کم داشتم که بهم مشکوک بشه و بعد سرش را از بین صندلی را جلو برد و گفت: ببین، کار من یه جوری هست نمی تونم بهت بگم، یعنی این مخفی کاری برای سلامت خودت لازمه، فقط بدون که تو امشب با همراهی من کار مهمی برای مملکتت کردی...
راننده که انگار هیچ چیز از حرفهای کیسان نمی فهمید، شانه ای بالا انداخت و گفت: گفته باشم، اگر کار خلافی کنی من اولین کسی هستم برم تو را لو بدم هااا
کیسان سری تکان داد و گفت: باشه هر چی تو بگی و برای اینکه بحث را منحرف کنه و یه ذره ممد سه سوت را آرام کنه، گفت: خوب گفتین الان باید با پدر دختر صحبت کنم.
راننده با شنیدن این حرف گل از گلش شکفت و گفت: آره، اگر راست میگی و کلکی تو کارت نیست همین الان زنگ بزن...همین الان...جلوی من...
کیسان مثل آدمی حق به جانب گوشی را به دست گرفت و شماره دخترک زیبا را گرفت.
با دومین بوق صدای محجوب ژاله در گوشی پیچید: الو سلام آقای دکتر...
کیسان با شنیدن صدای ژاله انگار آتشی درونش روشن کرده باشند خیس عرق شد، دست و پایش شل شد و هر چه که در ذهن داشت به یکباره پرید
راننده که تمام حواسش پی کیسان بود توی آینه زهر چشمی گرفت و گفت: خو حرف بزن دادا...
کیسان توی صندلی کمی جابه جا شد و گفت: س...س...سلام حالتون خوبه؟ می خواستم ببینم بعد از اون دیداری که توی مطب با پدرتون داشتم نظرشون چی بود؟
ژاله که معلوم بود همچون هنیشه خجالت می کشد و کیسان خوب میدانست الان لپ هایش از شرم گل انداخته گفت: ب..ب...ببخشید گوشی با پدرم صحبت کنید.
کیسان لب پایینش را به دندان گرفت و رو به راننده گفت: چکار کنم؟! مستقیم گوشی را داد به پدرش...
راننده خنده ریزی کرد و گفت: تازه اول هفت خوان رستم هست و بعد سری تکان داد و گفت: تو میتونی...نگران نباش بسم الله بگو برو جلو...
در این هنگام صدای محکم و مردانه پدر ژاله در گوشی پیچید: بفرمایید...
کیسان آب دهنش را قورت داد و گفت: س..سلام آقا...ببخشید بی موقع مزاحم شدم...
صدای پدر ژاله درست است محکم و قاطع بود اما اینقدر گرم و با محبت بود که ناخواسته احساس آرامشی در وجود کیسان می ریخت و هر چه که بیشتر صحبت می کرد، زبانش بازتر میشد و اینقدر صحبت کرد که راننده شروع به بشکن زدن کرد و تازه کیسان به خود آمد.
با خداحافظی کوتاهی، تماس را قطع کرد و بعد با خنده به ممد سه سوت گفت: قرار خواستگاری را برای آخر هفته گذاشتن...
راننده سوت ممتدی کشید و گفت: م...مبارکه الان که دوشنبه است یعنی سه روز دیگه باید دومین خوان رستم را بری...
کیسان سرش را تکان داد و گفت: نمی دونم خوان دوم منظورتون چی هست اما خیلی استرس دارم...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
یاران وفادار
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_هفتم🎬: کیسان شیشه را بالا کشید و سرش را به صندلی تکیه داد و همانطور که با ف
#دست_تقدیر۲
#قسمت_بیست_هشتم🎬:
صادق رو به مهدی گفت: آخه چه راحت و دستی دستی مرغ از قفس پرید، کاش زودتر دست می جنباندین...
مهدی سری تکان داد وگفت: والا نمی دونم مصلحت خدا چی هست، هر چی من بیشتر می دوم کمتر نشانی از رسیدن می بینم و بعد سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا به کدامین عذاب عقوبت میشم؟! آخه چرا...چرا؟! دوری از محیا کم بود، بی خبری از محیا کم بود حالا پسرم توی دام...
مهدی بغضش را فرو داد و رو به صادق گفت: حالا از اولش تعریف کن ببینم چی شد؟ آخرش کیسان قانع شد که برادرین؟! و اگر شد چرا فرار کرد، چرا بهت اعتماد نکرد؟!
صادق سرش را تکان داد و گفت: من مطمئن شده بودم، که کیسان برادرم هست و بهش گفتم، نشونی دادم، گردنبند ها را نشون دادم، اسم مامان محیا را گفتم، قشنگ مشخص بود که شک کرده من برادرشم، قرار شد بریم خونه اش و آزمایش های ژنتیک من و خودش را بررسی کنه تا مطمئن بشه من راست میگم، اما نمی دونم چی شد، یکهو همه چی دست به دست هم داد و نشد که بشه...
مهدی که رنگش زرد شده بود گفت: یعنی آزمایش هاتون را مقایسه نکرد؟!
صادق شانه ای بالا انداخت و گفت: توی خونه اش که رسیدیم منو بازرسی کرد، اسلحه ای که بغل پام بود را کشف کرد و همین باعث شد که فکر کنه تمام حرفام دروغ و یه حیله بوده..
مهدی نفس راحتی کشید و زیر لب گفت: خدا را شکر...
صادق با تعجب گفت: چرا خدا را شکر؟! اگر آزمایش ها را بررسی می کرد که می فهمید...
مهدی با دست هایش دست های صادق را در دست گرفت و گفت: پسرم! یه چیزایی هست که تو نمی دونی، یعنی چون فکر می کردم محیا کشته شده، گفتنش سودی نداشت.
الان که من و تو تنهاییم و رؤیا و بچه ها را رسوندی خونه بابای رؤیا، این داستان قدیمی را بهت می گم اما شرط داره...
صادق که با حرفهای مهدی کلا گیج شده بود با حالت گیجی سرش را تکان داد و گفت: پدر از چی حرف می زنید؟! من نمی دونم شما منظورتون چی هست! آیا من خطایی کردم؟! پدر...
مهدی به وسط حرف صادق پرید و گفت: الان همه چیز را برایت میگم فقط ...فقط شرطی دارد.
صادق با هول و ولا گفت: شرط چه شرطی بگویید
مهدی نفسش را آرام بیرون دادو گفت: شرطش اینه فکر نکنی با شنیدن این داستان شرایط تغییر می کنه و توی ذهنت حک کنی که تو پسر عزیز من و یادگار محیای من هستی...
صادق بدون حرف زدن سرش را تکان داد و مهدی بعد از گذشت چندین وچند سال از عمر صادق، داستان زندگی او را تعریف کرد.
مهدی تعریف می کرد و صادق اشک می ریخت، مهدی سکوت می کرد و صادق بغض می کرد.
مهدی در آخر، آه کوتاهی کشید و گفت: تو کسی هستی که مادرت محیا تو را از مرگ نجات داد و از میان آتش و دود تو را به من رساند، همانطور که می دانی چند سال اول زندگی ات پیش رقیه خانم بودی و رقیه خانم بوی محیا را از تو میجست و با به دنیا آمدن رضا، تو در شیر رضا شریک شدی و به نوعی شدی پسر رقیه...
نزدیک یک سال همشیر رضا بودی و من هر وقت که از جبهه می آمدم، یک راست سمت خانه عباس آقا میامدم، انگار تنها امید من در این دنیا خانه عباس آقا و پسرم صادق بود بعد که کمی بزرگتر شدی و سر من هم خلوت تر شد، مثل چشمهایم ازت مراقبت کردم، چون تو پسر من و محیا بودی، تو امید محیای من بودی، من هر وقت به تو نگاه می کردم انگار محیا را می دیدم...
به اینجای حرفش که رسید هق هق مهدی این بزرگ مردی که سالها غصه را در دلش تلنبار کرده بود به هوا برخواست و دو مرد بزرگ، مردی از نسل انقلاب و مردی از نسل جنگ، در آغوش هم می گریستند.
صادق همانطور که دستهای مهدی را در دست گرفته بود و به آن بوسه می زد گفت: بابا! قول میدم هر طور شده کیسان را پیدا کنم و از طریق آن به جای مادرم محیا پی ببریم و قول میدم همانطور که مادرم محیا مرا از بدن بیجان مادر بیرون کشید و به من حیاتی دوباره بخشید من هم او را پیدا کنم و بعد از سالها فراق، دور هم جمع شویم.
مهدی بوسه ای بر پیشانی صادق زد و گفت: ان شاالله...ان شاالله...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🇮🇷
یاران وفادار
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_هشتم🎬: صادق رو به مهدی گفت: آخه چه راحت و دستی دستی مرغ از قفس پرید، کاش زو
#دست_تقدیر۲
#قسمت_بیست_نهم🎬:
چند روز از حادثه گم شدن کیسان گذشته بود، صادق و خانواده اش به شهرستان مراجعه کرده بودند، صادق همانطور که مشغول کار خودش بود پیگیر پیدا کردن کیسان هم بود، او توانسته بود شماره ای که کیسان در محل خدمتش به همکاران داده بود پیدا کند تا از طریق آن رد کیسان را بزند، که متاسفانه آن شماره همزمان با گم شدن کیسان از دسترس خارج شده بود.
حالا تمام امید صادق و تیمش، چهره نگاری و کنترل مرزهای زمینی و هوایی بود تا لااقل مانع خروج او از کشور شوند.
رؤیا هم به روستا مراجعه کرده بود و بعد از اتمام کارش همچون همیشه با سرعت به طرف ماشینش حرکت کرد، او باید زودتر خودش را به شهر میرساند و هدی را از مهد کودک تحویل می گرفت، رؤیا حس کرده بود این روزها حال صادق مانند قبل نیست، از همیشه کم حرف تر شده بود و بیشتر ساکت بود و در افکارش غوطه ور بود و رویا تمام این حرکات را پای دوباره از دست دادن برادرش می دانست، برادری که بعد از سالها از وجودش مطلع می شود و خیلی زود دوباره گم می شود.
رویا که زنی فهمیده بود، برای همین سعی می کرد همه جور هوای صادق را داشته باشد و این روزها زودتر از همیشه خود را به شهر می رساند تا قبل از رسیدن صادق، به خانه برسد و خانه را صفایی دیگر دهد.
رؤیا در ماشین را باز کرد که با صدای خانم مؤیدی به عقب برگشت: رؤیا خانم...رؤیا خانم میشه امروز منم باهاتون بیام شهر؟!
رؤیا خنده ای کرد و گفت: من که دارم میرم، خوب تو هم بیا، میترسی ماشین دردش بیاد؟!
خانم مؤیدی چادر را روی سرش مرتب کرد و جلو آمد و هر دو سوار ماشین شدند.
رؤیا همزمان با روشن کردن ماشین گفت: من فکر می کردم چون اول هفته تعطیل شده یه جوری جایگزینی برا خودت جفت و جور می کنی و تا آخر هفته مشهد ور دل مامان بابات می مونی!
مؤیدی سرش را پایین انداخت و همانطور که با لبهٔ پایین مقنعه اش بازی می کرد گفت: من می خواستم تا آخر هفته بمونم و اصلا این هفته مشهد نرم اما یه موضوع پیش اومد که مجبور شدم بیام و امروز به خانم ستاری سپردم جام را پر کنه و دیگه الان میام شهر تا از اونجا برم مشهد و تا آخر هفته نمیام.
رؤیا که زنی تیز بین بود خنده ریزی کرد و گفت: چی شده بلا؟! خبری هست که ما نمی دونیم؟! نکنه قراره بری قاطی مرغا هااا؟!
خانم مؤیدی همانطور که سرخ و سفید میشد گفت: ه...هنوز نه به داره و نه به باره ...حالا کو تا بشه؟!
رؤیا با دست پشت شانه خانم مؤیدی زد و گفت: معلومه طرف دلت را برده و نگرانی که جور نشه درسته؟!
مویدی سرش را بالا گرفت و گفت: از کجا فهمیدی؟!
رؤیا چشمکی زد و گفت: بابا ما دوتا پیرهن از تو بیشتر پاره کردیم، حالا مگه طرف چشه که میترسی نشه؟! اگر پسر خوبی هست و به دلت نشسته چرا نگرانی؟!
مؤیدی آه بلندی کشید و گفت: خیلی پسر خوبیه، هم تحصیلاتش عالیه، هم خوشگله، هم کار خوب داره، تازه با پدرمم صحبت کرده اما...اما...پدرم میگه بی کس و کاره و همین منو میترسونه...
رؤیا چشماش را ریز کرد و گفت: بی کس و کار؟! یعنی چه؟! میگی تحصیلات خوب داره و شغلشم خوبه خوب آدم بی کس و کار اینهمه موهبت نداره و بعد انگاری چیزی به ذهنش رسیده باشه گفت: نکنه...نکنه از بچه های بهزیستی هست؟!
مؤیدی سرش را تکان داد و گفت: نه!
انگار پدر و مادرش مردن و خودشم تازه از خارج اومده...
رؤیا نگاهی با تعجب به او کرد و گفت: بارک الله...از خارج اومده اونموقع تو رو کجا دیده؟ اصلا چکاره است...
مویدی که رنگ به رنگ میشد با خنده و خجالت گفت: ف...فک کنم شما هم دیده باشینش...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
صدوچهاردهمین مرحله کمک مومنانه به مبلغ ۱۰۰۰۰۰۰میلیون تومان بمناسبت میلاد حضرت زینب (س) وروز پرستار توسط پایگاه بسیح حضرت سمیه (س) (خواهران) تالش محله چکوور تقدیم یک بیمارنیازمند گردید
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🎥 جوانان هلندی تماشاگران باشگاه «مکابی اسرائیل» را کتک زدند
🔹پس از پایان بازی فوتبال تیم آژاکس با تیم مکابی اسرائیل، جوانان مسلمان هلندی با تماشاگران اسرائیلی در خیابانهای اطراف ورزشگاه درگیر شدند.
🔹گفته میشود، این درگیری پس از آن در گرفت که تماشاگران اسرائیلی، پرچم فلسطین را پاره کردند.
🔹«گدعون ساعر» وزیر خارجه رژیم صهیونیستی نیز گفته است که در پی این رویداد با مقامات هلندی تماس گرفته است.
🔹پلیس آمستردام نیز گفته است که نیروهای بیشتری را به مناطق مختلف شهر که شاهد درگیری است، اعزام کرده است.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌗خستم مثل آمریکایی که ایران رو تحریم کرد که بر اثر شدت فشار فلج بشه
🔹 ولی با همچین خبرهایی داره مواجه میشه: ایران عضو باشگاه فناورانه نانو ساخت های جهان شد. 🇮🇷
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
❌امت حزب الله درحال خلق ایدههای نو
⏪تصویری از ایستگاه خلاقانه و جالب یک خانم حزب اللهی برای همافزایی در پویش #ایران_همدل
🔹دختر انقلاب درباره این ایستگاه نوشته بود:«من دوتا بچه کوچیک دارم و نمیتونم به مدت طولانی با بچه ها بدون کمک جایی برم،از طرفی دوست داشتم یک گام هر چند کوچک برای جبهه مقاومت انجام بدم.
🔹به ذهنم رسید فشارسنجی رو ببرم موقع نماز در مسجد محله و بعد از نماز فشار خون افرادی که تمایل دارند رو اندازه بگیرم و مبالغ جمع آوری شده رو به حساب رهبری واریز کنم.
🔹در مدت یک ماه از دو مسجد نزدیک خونه که میانگین سه روز در هفته روزی حدود یک ساعت وقت میداشتم حدود ۵ میلیون کمک جمع شد که به حساب رهبری واریز شده.»
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar